استمرار رویاها شرط ماندن
ساعت ده صبح نشست مطبوعاتی دارم. دیشب اصلا نتوانستم بخوابم. هم دیر خوابم برد و هم مدام از خواب میپریدم و ساعت را چک میکردم. آخرسر ساعت ۵ صبح بیدار شدم. قهوه درست کردم. با اینکه قهوه باعث تپش قلبم میشود، اما آرامم میکند. سعی کردم به هیچی فکر نکنم. بیرون را نگاه کردم. یواش یواش آفتاب طلوع می کرد. دیشب انگار باران زده بود. قهوهام را خوردم و سراغ دفترچهام رفتم. تمام نکاتی را که باید در نشست بگویم مجدد مرور کردم تا چیزی جا نماند. اصلا دلم نمیخواست بعد از این همه سال که برای رسیدن به این حق تلاش کردیم چیزی از قلم افتاده باشد. مخصوصا که الان تک تک صحبتهای من تاثیرگذار است. به جایی رسیدیم که میتوانیم قدمی برداریم و کاری بکنیم. تصمیم بگیریم و اجراییاش کنیم. اولین بار نیست که سخنرانی دارم و کاملا هم مسلط هستم اما این نشست اولین نشست بعد از انتخابات است، مهم و سرنوشتسازهم برای خودم و هم کشورم. باید کاملا بر تمام موضوعات و برنامههایم مسلط باشم.
این نشست حاصل زحمات چندین و چندسال کار کردنم در این حوزه است. نه تنها من، همه کسانی که سالها جنگیدند تا زنها بتوانند رییس جمهور شوند. تا الان همه چیز خوب پیش رفته. این یکی تازه اول راه است و به طبع سختتر از بقیه. رییس جمهور شدن زنان حقی که تمام زنان در کشورهای مختلف سالهاست برای آن میجنگند. الان نوبت ماست. باید درست انجامش دهیم.
نفس میگیرم و چند ثانیه در سینه ام نگهش میدارم و بعد رهایش میکنم. چهره تمام زنان قدرتمند جلوی چشمم میآید. صدایم نباید اصلا لرزشی داشته باشد. باید کاریزماتیک، با اعتماد به نفس، شفاف، قاطع، و توانمند باشم و آن را نشان دهم. نفس میگیرم و چشمانم را میبندم و با خودم این صفات را مرور میکنم. برنامههایم را مرور میکنم. تمام مشکلاتی که این سالها دیدهام و کسانی که باید میدیدند و ندیدند را در ذهنم حک میکنم.میدانم باید از کجا شروع کنم. باید همه چیز با برنامه جلو برود. انجامش میدهم. باید مردم احساس کنند کسی آمده که صدایشان را بشنود. فارغ از هر شعاری باید عمل کنم. باز تمام مشکلاتی که در این سالها دیده و به عنوان یک آدم معمولی در جامعه با تمام وجود حس کرده ام و برایشان درد کشیده ام جلوی چشمم میآید. خواستههایی که حق طبیعی ما بود اما خیلی وقتها چقدر برای رسیدنش تلاش کردیم و نمیدانم چندبار به هیچکدام نرسیدیم. باز نفس میگیرم و چشمانم را میبندم…
۰
۰
چشمانم را باز میکنم. کلماتی که روی مانیتور کامپیوترم است را نگاه میکنم. اسمها و کشورها را بررسی میکنم. دارم مطلبی درباره ده زن قدرتمند جهان در سال ۲۰۲۰ ترجمه میکنم. نقاط مثبت آنها در مهار کرونا، حل بحران اقتصادی، پیشرفت در حوزههای مختلف، ارتباطات با کشورهای دیگر، خرید واکسن، و حل بسیاری از مشکلات. تک تک توانمندیهای آنان را میخوانم و خودم را جای آنها میگذارم و چقدر پر از حسرت میشوم که نمیتوانم روزی مانند آنها باشم. تنها زمانی که از آنها مینویسم خودم را برای چند دقیقه جای آنها می گذارم. به هر زنی در هر جای این دنیا که به هدفش میرسد غبطه میخورم و درست در همان لحظه در رویاهای خودم شبیه او میشوم. سخنرانی میکنم و قوانین را اصلاح میکنم. مشکلات را میبینم و ساماندهی میکنم. تبعیض را برمیدارم. حقوق اولیه آدمها را بهشان میدهم. در یک کلام مردم را میبینم. دلم میخواهد کاری کنم اما میدانم که فعلا نمیتوانم. کاری از دست من برنمیآید. هرکاری را شروع کنم خیلی زود، خیلی زودتر از آن چیزی که فکر میکنم سرم به سقف میخورد، همان سقف شیشهای معروف.
سقف شیشه ای استعاره ای از موانع نامشهود در سلسه مراتب یا هرم سازمانی است که از دستیابی به موفقیت حرفه ای اقلیت ها و زنان جلوگیری می کند. این اصطلاح برای اولین بار در دهه ۸۰ رواج یافت تا بیانگر چالش هایی باشد که زنان در نقش های مدیریت میانی با آن مواجه هستند و مانع آنها در دستیابی به نقش های بالاتر رهبری یا اجرایی است. البته در بیشتر نقاط دنیا همین اصطلاح سقف شیشهای رایج است اما اصطلاحات دیگری نیز استفاده میشود. به طور مثال در سال ۲۰۰۵ ، جین هیون عبارت «سقف بامبویی»را برای توصیف موانع کلیشهای و نژادپرستانه علیه زنان آسیایی و آسیایی-آمریکایی برای دستیابی به موفقیت حرفه ای سطح بالا در ایالات متحده ایجاد کرد. همچنین در سال ۲۰۱۶ زنان رنگین پوست گفتند درست است که سقف شیشهای به موانع جلوی راه زنان در رسیدن به موقعیتهای بالا اشاره دارد اما سقف ما سقف شیشهای نیست و ما با «سقف بتونی» مواجه هستیم. جاسمین بابرز برای توصیف موانع سختی که زنان رنگین پوست در دستیابی به موفقیت بالا در شغل خود باید کنار بزنند این اصطلاح را ایجاد کرد. زنان باردار، مادران شاغل هم با آنچه «دیوار مادری» نامیده می شود روبرو هستند.کلیشه های مربوط به نقش زنان در خانواده و نیاز به مرخصی پس از تولد و مراقبت از کودکان، اغلب زنان را در شغل خود در مقایسه با مردان در معرض آسیبهای جدی قرارمی دهد. زنان بعد از اینکه نقش مادری به دیگر نقشهای آنها اضافه میشود، گویی باید درآن نقش بمانند وموانعشان برای پیشرفت در شغل شان چندین برابر میشود. «پله برقی شیشه ای» که در سال ۱۹۹۲ توسط کریستین ال ویلیامز تعریف شد، به مردانی اشاره دارد که به حوزههای تحت سلطه زنان می روند و موقعیتهای بالای شغلی را به سرعت از آن خود میکنند. مشاغلی در حوزه بهداشت و درمان یا آموزش در مدارس که زنان بیشتر در آن فعالیت دارند و البته دستمزد کمتری هم به نسبت بقیه مشاغل میگیرند.اما مردان با ورود به این مشاغل هم دستمزد بالاتری می گیرند وهم ارتقای شغلی سریع تری دارند.
اما واقعیت این است، اهمیتی ندارد کدامیک از این اصطلاحات را برای موانع رسیدن زنان به جایگاه واقعی شان به کار میبریم. مهم این است که همه ما برای رسیدن به آنچه میخواهیم با این موانع روبهرو هستیم و نمیدانیم چگونه این سقف را خراب کنیم و بالا برویم. البته بسته به جامعهای که در آن هستیم و هدفی که داریم باید فعل نتوانستن را صرف کنیم و تنها با رویای رسیدن به هدفمان زندگی کنیم. همه کسانی که در سرشان اهداف بزرگ دارند از قدمهای کوچک آغاز میکنند. درس میخوانند، مهارت کسب میکنند، کار میکنند و مشکلات را در هر مرحله کنار میگذارند و با تلاش بیشتر یک قدم دیگر برمیدارند.
اما برای رسیدن به هدف اصلی خود چه؟ آیا از پایان راه باخبریم؟ آیا اصلا امیدی به رسیدن داریم؟ آیا تمام مشکلات و موانع را میشناسیم؟ آیا توان مواجهه با همه آنها را داریم؟ آیا حوصله داریم مدام به دوستان وهمکاران خود ثابت کنیم که زنان توانمند هستند؟ آیا قادر هستیم به همکاران مرد خود زمانی که میگویند ما کارها را درست میکنم و چون تو زن هستی از پس آن بر نمی آیی ثابت کنیم این طور نیست. آیا اصلا قادر هستیم قانون را تغییر دهیم و به پستهایی دست پیدا کنیم که به خاطر زن بودنمان ممنوع است. راستی تا کی میتوانیم برای هدفمان بجنگیم؟
به خیال پناه میبرم. در خیالم، خودمان را در نقشی که دلمان میخواهد در جامعه داشته باشیم میگذارم. درست و دقیق کارهایی که دلمان میخواهد را انجام میدهم. موانع را کنار میزنم. لبخند رضایتبخشی میزنم و انگار آرام میشوم و جان دوباره می گیرم.
بارها به خودم میگویم نشد هم نشد مهم این است که تلاشت را بکنی. اما خودمان میدانیم که این جمله هر روز فرسودهتر و از درون خالی ترمان می کند. دست و پا زدن بیهوده در هیچ. وقتی هرکاری میکنیم و میدانیم به آنچه میخواهیم نمیرسیم انگار وجودمان چند تکه میشود. وارد تخیلات مان میشویم. مینشینیم و دوباره تکهپارههایمان را از هر گوشهای جمع میکنیم و کنار هم میچینیم. این کار را بلدیم و باید تمرین بیشتری هم بکنیم. بلدیم از تکههای وجودمان در خیالات مان آدمی جدید بسازیم. آدمی که فقط در آنجا واقعی است و در واقعیت هیچ. شاید شرط ماندن ما هم استمرار رویاهایمان باشد.
منبع: مجله مروارید
#هلیا_عسگری