ویرگول
ورودثبت نام
Mr. Help
Mr. Help
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

آدم‌های موفق ترسو بودند؟ من که هستم

من یک ترسو هستم
من یک ترسو هستم


اخیرا عده‌ی زیادی در شبکات اجتـماعی راجب موفقیت فردی صحبت می‌کنند، به عقیده‌ی این عده فقط کافیه چیزی رو بخواید و خود به خود همه‌ی شرایط برای رسیدن به اون فراهم می‌شه. منکر قانون جذب نمیشم ولی به نظرم هیچ وقت به همین سادگی‌ها نبوده.

  • میخوام داستان خودم رو براتون تعریف کنم، اگر براتون جالبه باهام همراه باشید.

به شخص راجب خودم صحبت می‌کنم، 14، 15 سال نداشتم که با افکار بچه‌گانه با همراهیِ برادرم استارت‌آپ گیم سروری رو شروع کردیم و ندانسته به کار همینطور جلو می‌رفتیم تا نزدیکای موفقیت هم رسیدیم ولی علاقه‌ی من به مسافرت با دوچرخه و غیبت من منجر به کنسل شدن تمام پروژه شد. (یک امتیاز منفی برای من)

درست نمیدونم چرا این‌هارو دارم میگم، تعریف از خود نمی‌کنم چون برعکس این حرفا آدم از خود راضی‌ای نیستم و خیلی از خودم گله دارم که چرا اینقدر آدمه تنبل و نچسبی‌ام.

وارد دانشگاه که شدم، به عنوان دانشجو داروسازی، بجای افتخار کردن به خودم، ناراحت بودم، من اصفهان بزرگ شدم ولی دانشگاه جندی شاپور اهواز تحصیل می‌کنم. ناراحتیم بابت دوری از خونه و خانواده نبود، چراکه سفرهای طولانی مدتی که با دوچرخه داشتم از قبل من رو برای چنین روزهایی آماده کرده بودند.

ناراحتی اصلیِ من از اینجا بود که چرا با کمی تلاش بیشتر می‌تونستم آینده‌ی بهتری رو برای خودم رقم بزنم و اون ساعاتی که به خوابیدن و اتلاف وقت گذروندم پتکی شده بودن که هر روز برسرم فرود می‌اومدن و اذیتم میکردند.

به هرحال اون روزها گذشتند و الان سال سومیه که من دانشجوام و خب حس بهتری راجب اهواز پیدا کردم، چراکه قسمت بود و با دختری آشنا شدم که هرگز فکر نمیکردم مثلش رو پیدا بکنم و از این بابت احساس خوش‌بختی میکنم.

از موضوع اصلی خارج نمیشم، حس می‌کنم سال اول دانشگاه رو بخاطر تنبلی بسیارم و تلف کردن همه‌چیز، خوابیدن زیاد تو خونه دانشجویی، بطالت کامل بود. بجز این، موضوع دیگه‌ای که ناراحت میکنه اعتماد به نفس پایینم بود. من وارد فعالیت‌های گروهی خاصی نشده بودم و این گوشه گیری و درون‌گرایی که داشتم من رو زمین‌گیر و به خاک سیاه نشونده بود. شاید اندک روزی بود که من به آینده‌ی خودم فکر نمیکردم و دلم می‌خواست هرچی زودتر برای رسیدن به اهداف و آینده‌ی روشن تلاش کنم، ولی عادات و اعتماد به نفس منفی من، بزرگترین مانع ترقیم شده بودند.

اون روزها هم گذشت، به واسطه‌ی یکی از دوستانم با یکی از ترم بالایی های دانشگاه اشنا شدم و چون تجربه‌ی طراحی (Photoshop و Illustrator) رو داشتم، به راحتی در انتخابات انجمن علمی وارد انجمن شدم و مسولیت مدیا دیزاین رو برعهده گرفتم.

شاید من اعتماد به نفس زیادی نداشتم و اونقدر که دلم میخواست مطالعه نمیکردم و به عقیده‌ی خودم تنبل و کمی بی مسولیت هستم، ولی تجارب قبلی من بعلاوه کمی استعداد ذاتی باعث شد به خوبی در این پست موفق باشم و با کمک تجربه‌ی قبلی با گذشت یک سال کمیته‌ی مدیا رو تولید محتوا تغییر کاربری بدم و خب الان علاقه‌مندان بیشتری به خاطر درخشش خوب انجمن علمی با کمک دوستان، سمت انجمن اومدن و خب این موضوع یک سیگنال خطر هم هست. چون امسال که سال سوم دانشگاهه، مجدد انتخابات داریم و باید بتونم مجدد وارد انجمن بشم یا اگر اعتماد بنفس بیشتری داشته باشم با اساتید مربوطه کمیته تحقیقات صحبت کنم و با کمی تبلیغ و معرفی کردن خودم دبیر کمیته تحقیقات بشم. اینا از علایق من و کارهایی که دوست دارم بکنند‌اند. ولی این ضعف بزرگ من که کاری رو خودم تنهایی کمتر انجام میدم و اعتماد به نفسشو ندارم ضربات شدیدی به من میزنه. علاوه بر اون روزی نیست که من بخاطر تنبلی خودم و کار نکردنم، نه به خاطر نداشتن انگیزه به خاطر تنبل بودن، خودم رو سرزنش نکنم.

این ماجرارو هارو یک گوشه‌ی ذهن بذاریم میخوام راجب بخش دیگه‌ای از زندگیم صحبت کنم که مربوط به استارت‌اپ آکادمی زیره و کاریه که که شروع کردم بگم.

مهر ماه پارسال از روی علاقم به کارآفرینی و اکوسیستمش، باآشنایی که با یکی از دختران باانگیزه‌ی دانشگاه، دانشجویی بهداشت پیدا کردم، در پارک علمی فناوری خوزستان، بخش خانه‌ی استارتآپ، پروژه‌ی سهند رو شروع کردیم ولی وقتی به امتحانات پایان ترم دانشگاه رسیدیم پروژه مدتی تعویق افتاد و عید امسال تغییر فورمی داد به یک استارت‌آپ روانشناسی تبدیل شد. همچنان با کمک 10 نفر از دانشجوهای علاقه‌مند داریم روی برنامه کار میکنیم ولی به عنوان موسس و مدیر استارتآپ همچنان اذیت هستم و فکر میکنم مدیر خوبی برای پروژه نیستم. هرچند همچنان بخش زیادی از کار رو من انجام میدم ولی اون احساس رضایت رو ندارم چون کارکرد مفیدم از اونچیزی که باید باشه خیلی کمتر هستش.

یک بار دیگه میگم، حس میکنم اصلا ادم با سوادی نیستم و مطالب زیادی هست باید یادبگیرم. ولی چرا بیشتر مطالعه نمیکنم و طفره میرم رو نمیدونم! راستی کلاس‌های دانشگاه دارند مجازی برگزار میشند ولی شاید من یک پنجم مطالب رو نخوندم. اصلا نمیدونم چطور روزهام رو دارم شب میکنم چرا اینقدر زمان زود میگذره؟

احساس میکنم بخش بزرگی از مشکلاتم به خاطر باورهای غلطی هستند که در ذهن دارم، من مادری مهربان داشتم که در طول دوران کودکیم همیشه بیشتر وظایفی که مسولیتشون با من بوده رو انجام دادند. این کارشون از روی علاقه بوده ولی الان که بزرگتر شدم فکر میکنم اینطور بزرگ شدن باعث بی‌مسولیت بودن و تنبلیه من شده و نیازه این باور رو درون ناخودآگاهم تغییر بدم تا فرد پویا و پرتلاشی بشم، بعلاوه اینها باید یک طوری روی اعتماد به نفسم هم کار کنم، چون ریشه‌ی این رو هم دور دوران کودکی خودم می‌بینم که پدرم مشکل عصاب داشتند و همیشه سرکوب شدم، این سرکوب شده احتمالا باعث یک نوع ترس در ناخودآگاهم شده که این ترس در من ریشه دوانیده است....! حالا با این وجه نمیدونم می‌تونم فرد موفقی باشم یا نه. نمیگم کل دنیارو قراره تغییر بدم، ولی دلم میخاد نه بخاطر تبلیغات بلکه به خاطر علاقه‌ای که دارم شاگرد یک معامله گر و یک تاجر یا یک کارآفرین موفق شرکت دارویی یا استارتآپ دیجیتال باشم تا زیر دست چنین فردی بزرگ بشم و عاداتم رو هم با تکنیک‌هایی چه روانشناسی چه کوچینک بهبود بدم. چطور و کی رو نمیدونم ولی خوشحال می‌شم اگر راهکاری داریم بهم پیشنهاد بدین.

از اینکه وقت گذاشتین و صحبتام رو خوندین خوشحالم، دوست‌دار شما
موفقیتکوچینگکارافرینیزندگی نامهترسو
دانشجــو داروسازی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید