تو بگو سفر؛ من می گویم مرگ.
بگو کوچ؛ میگویم فوت.
بگو مهاجرت؛ میگویم رحلت.
زبانم را گاز میگیرم. اما چه فرقی در اصل ماجرا دارد؟ چه فرقی دارد من زیر چند تا سنگ و چند وجب خاک باشم و تو بالای این ها با اینکه من این طرف دنیا باشم و تو آن طرف دنیا؟ چه فرقی دارد ساعت من10:30 قبل از ظهر باشد و ساعت تو 10:30 بعد از ظهر، با اینکه من در تاریکی داخل قبر باشم و تو در روشنایی خارج قبر؟!
فکرش را بکن. احتمالا اوایلش سخت است. اوایل رفتنت. هم برای من سخت است و هم برای تو. مثل مرگ. اوایلش زیاد یادت میکنم. زیاد یادم میکنی. کمی که بگذرد، کمتر یادت میکنم و کمتر یادم میکنی! دیگر جایت خالی نیست. جای من هم پر شده. انگار چهلم جفتمان برای همدیگر رسیده. چهلم که رد شود، ملاقات ها کمتر میشود. سالی یکبار، دو سال یکبار، حتی کمتر...
دیگر باورم می شود که جایت پر شده. پر پر پر. جای من هم همینطور. آن هم پر پر پر. من این طرفم و تو آن طرف. این و آن. شب و صبح. داخل و خارج. زیر و رو. راستی، چه فرقی دارد زیر خاک باشیم و جدا یا روی خاک باشیم و جدا؟ چه فرقی دارد یک سنگ قبر سه سانتی متری جدایمان کند یا یک کره ی دوازده هزار کیلومتری؟ جدایی جدایی است...
فکرش را بکن. شمال جدا، جنوب جدا. مثبت جدا، منفی جدا. سر جدا، تن جدا. چه فرقی دارد با تبر جدا کرده باشی یا با چاقو؟ چه فرقی دارد جدایی مان جغرافیایی باشد یا تاریخی یا اجتماعی یا اعتقادی یا ...؟ جدایی جدایی است. ارتباط که نباشد، چه فرقی دارد مرگ باشد یا مهاجرت؟!
فکرش را بکن. من این طرف، تو آن طرف. من زندگی خودم، تو زندگی خودت. من خانواده خودم، تو خانواده خودت. نه حالی میپرسیم و نه احوالی! نه سلامی و نه علیکی! نه خوشی و نه بِشی!!! بدون هیچ ارتباطی! ارتباط که نباشد جدایی است. که بسوخت بندبندم، ز حرارت جدایی...
چه میگفتم؟ مرگ را یا مهاجرت را یا جدایی را؟! جدایی را...
.
.
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض/ پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت...
#یادت_میاد؟