این سومین و آخرین قسمت از مطلب بلندی است که درباره تاثیر جنگهای جهانی بر تغییر رژیم غذایی مردم در اروپا و آمریکا نوشتهام. در مطلب قبلی راجع به جیرهبندی انواع گوشت به طور خاص در بریتانیا و آمریکا و جیره غذایی سربازان این کشورها صحبت کردیم. گفتیم که رواج گیاهخواری با انگیزههای حیواندوستی که در آغاز قرن بیستم شروع شده بود به علت رخ دادن دو جنگ جهانی و تحمیل شرایط جدید متوقف شد. در ادامه از اوجگیری دوباره این رژیم غذایی در قرن 21 صحبت میکنیم.
خرگوش و پرندگان
نگهداری و پرورش خرگوش به عنوان منبع پروتئین در این دوره بسیار رایج شد. خرگوش در تمام مدت سال زاد و ولد میکرد و تازه میشد پوستش را هم به ازای گوشتهای دیگر مبادله کرد یا برای تهیه چکمه و کت و غیره فروخت. شکار خرگوش و کبوتر و پرندگان دیگر، نگهداری و پرورش مرغ و خروس هم همزمان رایج شد.
مرغ و خوک
یک سال بعد از شروع جنگ (سال 1940)، به علت کمبود نواله برای تغذیه مرغها، مقرر شد میلیونها مرغ پرورشی کشتار شده و به عنوان غذا در سراسر کشور توزیع شوند. این مسئله، خود کمبود تخممرغ را بدنبال داشت و دولت ناچار از جیرهبندی تخممرغ به 1 عدد سهم هفتگی برای هر نفر شد. البته برای مادران باردار و گیاهخواران این مقدار 2 عدد تخممرغ بود.
کسانی که تا قبل از این مرغ و خروس نگهداری نکرده بودند و امکانش را داشتند، در حیاط پشتی منازل این کار را شروع کردند. جیره تخممرغ این افراد حذف شده و به ازایش سهمی از غلات بهشان داده شد. تا برای تغذیه مرغها استفاده کنندو بایستی تخممرغهای تولیدی را با دولت تقسیم میکردند.
در آن دوران اجتماعات مختلفی از مردم که متشکل از خانوارهای ساکن یک محل بود باشگاههایی را مخصوص پرورش خوک هم راهاندازی میکردند. آنها به صورت اشتراکی خوکی را خریداری کرده، و مشخصات واحد تولیدیشان توسط دولت ثبت میشد، افراد بایستی به ازای این کار کوپنهای گوشت جیره غذاییشان را تحویل دولت میدادند.
همچنین، اگر کسی در ملک شخصیاش اقدام به این کار میکرد باز هم باید ثبت میشد، زیرا نیمی از گوشت خوک سهم دولت بود.
در بسیاری از شهرهای انگلستان، شوراهای شهر دستور داده بودند سطلهای دورریز و زباله غذا را در خیابانها قرار بدهند تا پوست میوهها و سبزیجات دور ریز برای تغذیه خوکهای پرورشی استفاده شود. راهاندازی باشگاههای پرورش خوک باعث شد تا هزاران کیلو گوشت خوک تولید شود.
باقی مواد خوراکی : مربا، لبنیات و سبزیجات
مردم عادی باید نهایت خلاقیت خود را برای تغذیه به کار میگرفتند که منتهی به دستورغذاهایی کاملا بدیع میشد. دل همه برای شیرینی و شکر تنگ شده بود، پس مربای مغزاستخوان بوجود آمد که مزه جالبی نداشت ولی بهتر از هیچی بود.
برای جبران کمبود سبزیجات ، مردم باغچه جلوی منزل، پارکهای عمومی و هر فضایی را که خاک داشت آماده میکردند و در آن بذر سبزیجات میکاشتند. یکی از تفریحات بچهها این بود که در ایام تعطیلات به مزارع اقوام و آشنایان بروند و چند روزی از شیر و خامه محلی لذت ببرند.
در این بین، وزارت غذای بریتانیا هم دستورغذاهایی مناسب وضعیت روز جامعه را منتشر میکرد. یکی از همین دستورها که به عنوان غذای اصلی برای شام پیشنهاد داده شده بود، پای وولتون (Woolton Pie) نام داشت، بسیار ساده بود و بدون هیچ نوع ماده اولیهای که چیزی به طعم بیمزه آن اضافه کند. هرچند غذا پر از ویتامین و فیبر بود، اما خب مردم زیاد علاقهای به مزه هویج و کلم و سیبزمینی و شلغم خرد شده و پخته نداشتند.
اوجگیری وگانیسم پس از پایان جنگ دوم جهانی
بعد از جنگ، به محض اینکه گوشت خوک و بیف دوباره فراوان شد، همه آن به اصطلاح گیاهخوارها از خدا خواسته کارد و چنگالهایشان را بدست گرفتند و در مرغ و گوشت و استیک فرو کردند – تازه بیشتر از قبل. این بار فراوانی گوشت بعد از اتمام جنگ، نمادی از صلح و برکت به شمار میآمد.
به نظر عواملی مانند کمبودهای غذایی دوران جنگ، حجم عظیم رنج انسانها که دیگر جایی برای غصه خوردن به حال حیوانات باقی نمیگذاشت و جیرههای غذایی پر از گوشت ارتش، همگی برای متوقف کردن جنبش وگانیسم کافی میرسید.
از طرفی هیتلر به عنوان یک فرد گیاهخوار، وجهه این حرکت را هرچه بیشتر زیر سوال برده بود. هرچه باشد چند تا از شرح حالنویسهای هیتلر، از پایبندی او به رعایت رژیم غذایی بر پایه گیاهخواری یاد کرده بودند، آیا او دلسوز حیوانات بود؟ در توصیف شخصیت هیتلر، او را آدمی با وسواس بیش از حد نسبت به بیماری یاد کردهاند. مثلا اگر دل و رودهاش به هم میپیچید آن را علامتی بر سرطان میدانست یا نگران لرزش عضلاتش بود. بنابراین رژیم گیاهی را انتخاب کرده بود تا سلامتی خودش را تضمین کند.
به مرور سالها که کمبودهای غذایی جنگ تبدیل به خاطره شد، مطالعات جدید و علمیتری انجام شدند که فواید رژیم گیاهی را نشان دادند و آگاهی از این مطالعات، شمار گیاهخواران را در غرب افزایش داد. البته همچنان مانند هواداران مکتب سیلوستر گراهام (Sylvester Graham - اصلاحگر رژیم غذایی و از معتقدان به گیاهخواری) در اوایل قرن نوزدهم یا فیثاغورثیها در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح، طرفداران گیاهخواری در عصر مدرن از نظر بسیاری از افراد آدمهایی غیر عادی بودند که جرات سرپیچی از هنجارهای اجتماعی را به خود دادهاند.
شاید بیمناسبت نباشد تا در اینجا نقل قولی از مجله رَگز (Rags) به سال 1971 را بیاوریم که نوشته بود «از نظر بسیاری از آمریکاییها، گیاهخواری هم نمود دیگری از حرکت عجیب و غریب نسل جدید و مقاومت در مقابل نسل گذشته است که به غذاهای سنتی خانگی مادرانشان علاقه وافری داشتند».
اما در دهههای 60 و 70 واقعا چیزی فرق کرده بود: عجیب و غریب بودن چیز بدی نبود. در این عصر که به عصر سرگرمی و تلوزیون شهره است، هیپیهای عاشق گرانولا در صدر اخبار قرار داشتند. به قدری توجهات به آنها جلب شد که تبدیل به گروهی آشنا برای مردم شدند.
البته این روند در دهه 80 آمریکا که مشخصههای بارز آن نمایشهای تلوزیونیای مثل دالاس (Dallas) و داینستی (Dynasty) بود کمرنگتر شد. در این برنامههای تلوزیونی، سبک زندگی پر زرق و برق تبلیغ میشد و هرچیزی نماد قدرت و مطلوب، مثل گوشت دوباره در دایره توجه مردم قرار گرفت.
اکنون در آغاز قرن 21 ایستادهایم و گیاهخواری و وگانیسم به دلایلی فزونتر از سالمخواری یا ترحم به حال حیوانات در حال اوج گرفتن است. از جمله این دلایل نگرانیهای زیستمحیطی و تغییرات اقلیمی است. آیا این بار این انگیزهها برای دست کشیدن ما از عادت دو و نیم میلیون ساله گوشتخواریمان کفایت میکند؟
پ. ن هر سه قسمت این مطالب به قلم اینجانب اولین بار در سایت کتاب کاله با عنوان "جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری" نشر شده است.
.
https://www.cooksinfo.com/british-wartime-food/