غلبه گوشتخواری بر موج نوپای وگانیسم در قرن بیستم
گیاهخوارانی که سروکلهشان قرن نوزدهم میلادی در مغرب زمین پیدا شد از دید اغلب مردم با صفاتی مثل "خیلی افراطی"، "خیلی ساده دل"، یا خودمانی بگوییم "خل وضع" توصیف میشدند. بهشان میگفتند "سبک مغز"، "بیدین و ایمان" و "بدغذا".
راستش را بخواهید بعضیهایشان هم واقعا عقاید عجیب و غریبی داشتند. بیش از صد سال قبل از شکلگیری اجتماع هیپیها در سال 1800، فردی به نام آموس بِرانسُون آلکُوت(Amos Bronson Alcott) در استان نیوانگلند ماساچوست در ایالاتمتحده سعی کرد تا جامعه وگانی را تاسیس کرده و پرورش بدهد.
نام این جامعه را هم فروت لَندز (Fruitlands) گذاشته بود و در اندیشه تاسیس "باغ عدنی" زمینی بود. قرار بود همه آدمهایی که در این جامعه زندگی میکنند لباس یکدستی بپوشند و از گیاهان کاشت خودشان در مزارع اشتراکی تغذیه کنند. اما اولین زمستان که آمد، مشخص شد مهارتهای کشاورزی ساکنان این مزارع ضعیفتر از چیزی است که تصور میشد، سرما به محصولات زد و مردم چیزی برای خوردن نداشتند. در نتیجه کل ایده فروت لندز از هم پاشید.
نمونه دیگر، ایده شهری وگان به نام اُوکتاگُون (Octagon City) بود که برخلاف قبلی، میشود گفت در نطفه خفه شد و حتی از مرحله کاغذ فراتر نرفت. سال 1856 طبق طرح مد نظر موسسان، قرار بود تا این شهر 41 کیلومتر مربعی، کالج کشاورزی و موسسه علمی خاص خود را داشته باشد و برای تامین مخارج و اقتصادش نیز به صادرات میوه، آرد و کراکر تکیه کنند. اما نخستین ساکنان آن بدست سرخپوستان، مارها و پشهها فراری داده شدند.
شکستهایی از این دست برای منصرف کردن تودههای مردم از پیوستن به جنبش گیاهخواری کافی بود. ولی دست سرنوشت هم با هواداران وگانیسم در آن زمان سر سازگاری نداشت و کم بهانه به دست مخالفانشان نمیداد. مرگ زودهنگام عدهای از رهبران این جنبشها هم مزید بر علت شد.با وجودی که این مرگها کمترین ارتباطی با حذف گوشت از رژیم غذایی نداشت و نتیجه بیماری سل یا شرایط پزشکی سابقهدار و مسمومیت با بخارات صنعتی بود، اما تاثیر رژیم گیاهی به عنوان علت اصلی مرگ، دهانبهدهان نقل میشد. بنابراین مردم به شک افتادند که نکند زندگی گیاهخواری آنقدرها هم سالم نباشد؟
جنگهای جهانی و تغییر مناسبات تغذیه در اروپا
بعد جنگ از راه رسید. علیرغم آسیبی که جنبش گیاهخواری در آغاز خودش رد قرن نوزدهم از تبلیغات منفی دیده بود، همچنان حضوری نسبتا قوی در صحنه داشت. بالاخره، این جنبش موفق شده بود تا بعضی از آمریکاییها و بریتانیاییها را نسبت به حذف بیکن و سوسیس از صبحانهشان قانع کند. اما وقوع دو جنگ جهانی باعث شد تا رژیم غذایی غربی با قدرت بیشتری به سمت گوشت و گوشتخواری چرخش کند.
هرچه باشد وقتی چشم باز میکنی و میبینی میلیونها انسان کنارت رنج میکشند، دیگر به رنج حیوانات اهمیتی نمیدهی. به قول یکی از نویسندههای آن زمان «این روزها هیچکس برای اسبها گریه نمیکند». خب کسی برای مرغها و خوکها هم گریه نمیکرد. به علاوه، سربازان آمریکایی و بریتانیایی به سختی میتوانستند به گیاهخواری پایبند باشند.
وزن گوشت در جیره ارتشیها به باقی مواد غذایی میچربید، پس اگر سرباز بودید و میخواستید شکمتان را سیر کنید چارهای نداشتید جز اینکه تا ذره آخر، غذای داخل بشقاب را بخورید. بیشتر سربازان هم با کمال میل این کار را میکردند. حتی برای خیلیهایشان که از خانوادههای فقیری آمده بودند، همین که دندانشان به جیره گوشت دستودلبازانه ارتشی میرسید، مثل رویایی بود که به واقعیت پیوسته.
این سربازها، بالاخره و برای اولین بار در زندگیشان قادر بودند تا هر چقدر دلشان میخواهد گوشت بخورند و گوشت در آن دوران، تا مدتها نماد قدرت و آیتمی لاکچری را داشت که دست خیلیها بهش نمیرسید؛ گوشتی که پر از طعم اومامی، چربی و لذت بود. مقایسهای بین جیره غذایی ارتشهای برتانیا و آلمان این را بخوبی نشان میدهد.
مقایسه جیره غذایی ارتش بریتانیا و آلمان در جنگ اول جهانی
غذا از ضروریات زندگی ارتشیهاست. فرماندهان میدانستند اگر شکم سربازها سیر نباشد، خبری از پیروزی در جنگ هم نیست. به همین خاطر،بریتانیا برای ارتش خود جیره مفصلی شامل چند برش بیکن، گوشت گاو پخته و نمک سود، یک چهارم قرصِ نان گندم، پنیر، سبزیجات، خردل و البته نوشیدنی بود.
در کنار غذا، توشهای از انواع ابزارهای آمادهسازی و خوردن غذا هم به سربازها میدادند که حاوی یک عدد چنگال، یک قاشق، یک چاقو، و البته تیغ اصلاح بود. در ابتدای جنگ (سال 1914)، جیره غذایی بریتانیاییها و آلمانیها از گوشت و سیبزمینی تشکیل شده بود و جیره گوشت بریتانیاییها از آلمانیها بیشتر بود.
البته به سربازها استیک نمیدادند، اما همان تکه گوشت لخم را میشد خرد کرد و با ترکیب سیبزمینی از آن خورشت ساخت. به مرور که جنگ طولانیتر میشد، گوشت را داخل قوطیهای فلزی کوچک به جبههها میفرستاندند که گاهی مشکلاتی گوارشی مثل اسهال و تهوع را برای سربازها بدنبال داشت.
در کنار نان و پنیر، به بریتانیاییها مربا هم میدادند. مابین 1914 الی 1918 بخصوص در جبهه آلمانیها میزان غذا که مرکب از نخود سبز، سیبزمینی و گوشت بود، کمتر و کمتر شد تا اینکه سال 1918 سربازان آلمان تنها خورشتهایی آبکی برای خوردن داشتند. البته در کنار این غذا، نان شلغم هم سرو میشد.
به لحاظ میزان کالری، جیره بریتانیاییها 4500 کالری و جیره آلمانیها 3500 کالری داشت. به نظر میرسد بریتانیاییها با اتکا به تجربیات خود از نبردهای نظامی که طی اعصار گذشته در نقاط مختلف دنیا انجام داده بودند، در جبهه غذا موفقتر عمل کردند. البته این ماجرا یک سویه دیگر هم داشت، و آن روانه کردن غذای بیشتر به جبههها به ازای دعوت از شهروندان غیرنظامی به صرفهجویی در مصرف غذا بود که در جنگ دوم جهانی به خوبی نمود پیدا کرد.
پ. ن : این مطلب اولین بار در سایت کتاب کاله با عنوان جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری به قلم اینجانب منتشر شده است.