گاهی اوقات عادتم میشه با خودم صحبت کنم,شاید یکم دیوانگی باشد که صحبت کردن با خودم!
ولی وقتی هیچ کسی اطراف شما نباشد. مجبوری میشی با خودت ارتباط برقرار کنی. این وجودیت یه فرد درونگراست. اینقدری توی درونگرایی فرو رفتم که دقیقا راه برگشتم رو گم کرده ام.
ولی در کل حس تنهایی نسبت به خودم ندارم چون همین خودمی که هستم با خودم ارتباط برقرار میکنه انرژی منفی میده انرژی مثبت میده میگه چیکار کن. این کار خوب نیس اون کار نه اصلا. یعنی دو حس و روح در یک جسم! شایدم بشه گفت یه فرد ساخته شده ی ذهنی!!!!! این مشکل یک درونگرای کثیف هس.
برنامه ی زندگی من یا یک روز از گذر وقتم بصورت تکراری میگذره. منظور از تکراری یعنی صبح از خواب بیدار و تا شب در حال کد زدن باشی یا با یه باگ کلنجار بری یا شایدم بشینی توی یوتیوب آموزش راجب مباحثی که نیاز داری ببینی:/
از دید زدن بیرون یا یه کسی که نمیدونه چیکار میکنم شاید هر روز تکراری باشه تکرار و تکرار و تکرار .
شاید خیلی ها در مورد من یا یه فرد شبیه به من بگن بله کار این درسته داره فلان کار میکنه و... یا بعضی از افراد بگن این دیوانه واره صبح تا شب پشت سیستم!؟ آخرش یا کور میشه یا از افسردگی خودکشی میکنه!
دورو برم پر انرژی های منفی انرژی هایی که خودم ساختم توی ذهنم پرورششون دادم و قوی و قویتر میشن.
از وقتی با کامپیوتر آشنا شدم ۰ تا ۱۰۰ کارها خودم و حتی فکرم تغییر کرده آیا یه ابزار الکترونیکی باعث تغییرم شده ؟ یا نه کارها و چیزایی که ازش کشیدم؟!
دنیای برنامه نویسی بهم یاد داده که توی دنیای واقعی هیچ کسی بی دلیل وارد زندگیت نمیشه و توی این دنیا مشکلت رو هیچ کسی حل نمیکنه جز خودت! مثل این میمونه که به خطایی خوردی بشینی خودش حل شه! یا گوشی رو برداری به کارما زنگ بزنی بیا این مشکلو حل کن! (: این دنیایی که من توش هستم هر چیزی که تصور میکنم میتونم بسازم لمس کنم و حسش کنم خودم شکلشو تغییر بدم یا اصلا پاکش کنم!
این اولین پست من توی ویرگول و وبسایتم بود هیچ عنوان خاصی مد نظرم نیست یا شایدم میشه گفت یه درون گرای کثیف؟!!!!
تا پست های بعدی مواظب خودتون باشید:/