وقتی اومدم کرج سه سالم بود میشه گفت به جز دو سه تا خاطره محو چیزی از قبلش یادم نمیاد. من با کرج بزرگ شدم نه اینکه توی کرج؛ وقتی اولین روز مهدکودکمو رفتم،وقتی رفتم مدرسه،وقتی کنکور دادم و وقتی دانشگاه رفتم و خیلی وقتای دیگ همیشه این کرج بود که حسمو میفهمید. وقتی کرج استان شد وقتی پل ها و زیرگذرا و جاده های پهن جای کوچه های قدیمیشو گرفتن و حتی وقتی متروش راه افتاد هم من کنارش بودم،منو کرج با هم بزرگ شدیم.
اینکه خیلیا منو با لفظ کرج میشناسن فقط برای چند سال اخیر نیست چون همیشه اینجا رسمه به کرجی بودنت افتخار کنی ، من فقط سعی کردم این حرکتو بقیه جاهایی که میرم هم تبلیغ کنم چون قبلا میگفتن کرج،ایران کوچکه ولی الان دیگه ایران،کرج بزرگ به حساب میاد.
بخوایم صادق باشیم ما کرجیا نه تاریخ زیادی داریم نه جغرافیای خاصی، در حد خودمون بسیار غنی هستیم ولی خب نه اونقد که باهاش بشه با شهرای بزرگ ایران مقابله کرد برای همین ما مجبوریم با چیزایی که داریم بجنگیم. شاید خیلیا هم کرجو به خز بودن و پرشیا سفیدش مسخره کنن ، حق هم دارن آخه اونا هیچوقت کرجی نبودن.شما باید توی کرج باشی تا خیلی چیزارو بفهمی؛ اینکه بالا و پایین برای ما معنی نداره همه جا بچه پایین هست بچه بالا هم هست توی همه محله ها و به خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن،کرج خلافکار زیاد داره ولی حتی خلافکاراشم مثه کارتونای پیکسار یه شرافتی دارن و یسری چیزا براشون خط قرمزه،ما تو کرج بیشتر از هرجا یاد میگیریم به تفاوت هامون احترام بذاریم چون هر جوری حساب کنی هممون مهاجر محسوب میشیم و هممون تلاش کردیم تا به یه زندگی نرمال برسیم و توی همه این لحظات هوای همسایمونم داشتیم.خلاصه که توی کرج همه دانش اموزا ته کلاس مینشستن و شما اینو بدون که کرجی بودن یه نوع سبک زندگیه.
من و هم سنام تقریبا اولین نسلی هستیم که کرجی بودن رو تجربه کردیم و هممون براش جنگیدیم منم مثل یه سرباز بودم تو این راه و الان خدمتم تموم شده مثل جان اسنو نگهبانی من تموم شده و با یه چمدون خاطره و تجربه از کرج میرم. دلم برای تک تک کوچه ها و پاتوقاش تنگ میشه. بریم بام کرج کل کرجو ایرانو حتی خاور میانرو ببینیم زیر پامون،بام دانشگاه و کیک گل محمدی،اتیشگاهو دیدن اولین طلوع صبح کرج،دور دورای گوهردشت،قدم زدن توی بلوار ماهان،فاتح فاتح فاتح(این یدونه خودش یه دلنوشت طولانی میخواد)،خریدای طالقانی،ماشین سواری توی عظیمیه،باغای ممدشهر و سهیلیه و کردان،کورس گذاشتن با بی ام و وقتی خودت سوار پرایدی توی بلوار شهرداری دلم برای همشون تنگ میشه برای حصارکو دولت آبادو کاملشهر و کلی آبادیه دیگ که هنوز جرعت اوردن اسمشونو ندارم جاهایی که ته دنیاست و قسمت هاییش هنوز کدنویسی نشده و مهمتر از همه محل خودمون زمین های خانم انصاری که نور به قبرش بباره به یاد دوران شکوه مکث برگر و پیدایش ساسی مانکن،پارک باغچه بان،شیرینی مانی،کوچه جنی(بچه های ولیعصر)دلم تنگ میشه،برای همه شعبات ننه آقا،برای کمپ مزه دانشگاه،سمبوسه سید،بستنی پگاه گوهردشت،ارکیده ای که هیچوقت پولمون نرسید بریم،معجون باباجون،پیتزا دی،کافه نامبروان،توشه،نیکامال،شهرام ذرتی،فلافل میدون حصارک که تورم روش اثری نداره و هنوز سلف سرویسه،سیب زمینی سوپرای اژدر،پیتزا آی تک با نوشابه رایگان و خیلی چیزایی که کرجو جذاب ترین شهر دنیا و قلب ایران کرد تنگ میشه.
داستان منو کرج به جدایی خورد حداقل فعلا و به این شکل ولی مطمئنم یه روز سوار پرشیا سفید برمیگردم به لالالند خودم یه روزی که هم حال من خوب باشه هم ایالات متحده کرج.
به مولا کرج.