همیشه وقتی ازم میپرسن از چی خیلی بدت میاد میگم دزدی؛ اخه دزدی واقعا بالاتر از دروغ و ریا و غیبت و این چیزاست و یجورایی همشونو شامل میشه برای همین همیشه از دزدی بدم میاد و حس می کنم میتونم دروغ رو ببخشم یا غیبت رو نادیده بگیرم ولی هیچوقت یک دزد رو نمی بخشم. خب برای هممونم پیش اومده یچی ازمون بدزدن واقعا حس بدیه و هیچکس دزد ها دوست داشتنی نیستن.
ولی برای اولین بار در تاریخ توی قرن 13(پس از میلاد مسیح) یک دزد تبدیل به قهرمان مردم شد؛ دیگه فک کنم داستان رابین هود رو همه شنیده باشیم. ولی واقعا چجوری یک دزد تبدیل به رابین هود شد؟خود من فقط یه جواب دارم،شاید دزد شرافتمند هم داریم،دزدی که انسانیت سرش میشه و به دنبال کمک به مردمه.شاید دزدی یه مهارت باشه و این شیوه استفادشه که مشخص می کنه آیا یک دزد درستکاره یا گناهکار.شاید توی دزدی هم ادم های تنبل و بی فکر در حال زدن جیب مردم بدبخت باشن و دزد های خوش فکر در حال دزدیدن از پولدار هایی که زحمتی برای پولدار شدن نکردن و فقط خون همون مردم بدبخت رو تو شیشه کردن اصلا شاید دزد واقعی همون پولداران و اینا فقط فرشته های نجات مردم اند.
داستان رابین هود داشت توی ذهنمون خاک می خورد ، روزهایی که همه یادمون رفته بود قهرمانا میتونن دزد باشن تا اینکه این دفعه یک دانشمند دزد شد؛ رابین هود دنیای جدید پروفسوره، مردی که فقط پول نمی دزده بلکه نقاب رو از چهرا ستمگران بر میداره و روی واقعیشونو به دنیا نشون میده.
بدون شک Money Heist(خانه اسکناس) از جذاب ترین سریال های تاریخ سینماست داستان پروفسوری که هیچوقت دزدی نکرد ولی کل زندگیشو صرف یک دزدی بزرگ کرد تا بتونه حق پدرشو از دنیا بگیره.مردی که از نبوغ و صبر پر شده و فرشته نجات تک تک افراد گروهه.
و داستان دزد هایی که هر کدومشون توی کار خودشون بهترینن و بهترین افراد برای انجام این دزدی بزرگن چرا که دزد خوب بودن اکثرا به معنی راه انتخابی نداشتنه و نهایتا سرنوشتشون طرد شدن از جامعه است . همون دزدایی که اسم واقعیشون به طور رسمی گفته نشد و ما اونارو به اسم خاص ترین شهر های دنیا میشناسیم.
شاید قبل این سریال با شنیدن اسم ریو یاد مجسمه عیسی مسیح(ته تهش اون پرنده آبیه) و با شنیدن توکیو یاد پرجمعیت ترین شهر دنیا میوفتادیم ولی الان توکیو و ریو و دنور برای ما قهرمان محسوب میشن.یه بار برای همیشه اسامی مانی هیستو داشته باشیم:
دوست دارم دو تا از این شخصیت ها رو بیشتر توضیح بدم:
شخصیت بی شخصیت برلین در دو فصل اول که ظلم های زیادی به گروگان ها کرد و در کارش منتظر موقعیت برای پیچوندن پروفسور و سرپرست پروژه شدن بود ناگهان به شخصیت متین و روشن فکر فصل سوم به بعد تبدیل شد و این تغییر یک پارادوکس زیبا بود و هر چقدر جلوتر می رفتیم جای خالی برلین توی تیم رو بیشتر حس میکردیم بدون شک برلین یکی از بهترین شخصیت های مانی هیست بود. برلین توی یه دیالوگ زیبا گفت: «برای به دست آوردن چیز های با ارزش باید از بقیه بدزدیش.»
برای همه ی طرفدارای سریال توکیو یک موجود تو مخی ولی دوست داشتنی بود،همه اشتباه می کنن اونم توی فشار اون دزدی ولی توکیو واقعا اشتباهاتش مرگبار بود ولی با این حال نبوغ توکیو خیلی جا ها نجات دهنده ی تیم بود و اونو تبدیل به یکی از اعضای اصلی کرد. شاید جالب باشه بدونید ایده گذاشتن اسم شهر ها از نوشته تیشرت یکی از سازندگان فیلم بود که نوشته شده بود توکیو. توکیو هم یه دیالوگ زیبای دیگه گفت:«ادم تو زندگی یه بار عاشق میشه ولی هر آدم چند زندگی رو تجربه می کنه.»
برلین و توکیو مثال بارز ضرب المثل:«برای به دست اوردن چیزی باید یه چیز رو از دست بدی» به حساب میان و در کنارشون مسکو و نایروبی از اون شخصیت های شیرین و ارامش بخش تیم که از دست دادنشون خیلی سخته برای ادم و در نهایت دنور و ریو که هنوز امید های ما برای ادامه داستانند.
بعد از یک معرفی کوتاه بریم سراغ ادامه بحثمون
جز چند تا اسم شهر و اضافه کردن خودمون به کمک اسم شهرمون به لیست و لحظاتی که کنار تک تک شخصیت ها برای پیروزی جنگیدیم و اون لحظاتی که از ارتورو و امثال اون حرص خوردیم ، این سریال دیگه چی برامون داشت که انقد خاص شد؟
شاید به نظر مسخره بیاد ولی رنگ قرمز همیشه و در اکثر داستان ها نشون دهنده ی قیام بود و شایدم مارو ببره سمت اون مثال معروف که اگر در یک تیم خونی از کسی ریخته شد بقیه نبینن، به هر حال اکثر قیام ها و جنگ ها پر از خون ریزی بود. هرچند فرهنگ اسپانیا هم توی رنگ لباس بی تاثیر نبود؛ شاید لباس سرخ باعث میشد خون جلوی چشمای مفسدان اسپانیا رو بگیره و بی فکر حمله کنن و به خودی بزنن. خلاصه که لباس های قرمز ساده ترین نشان قهرمان بودن پروفسور و دار و دستش بود.
جنبش سورئالیسم در فرانسه متولد شد اما یکی از بزرگترین هنرمندان این سبک سالوادور دالی اسپانیایی بود نقاشی که خاطر رفتار و آثار عجیبش زیاد محبوب نبود،ماسک های تیم پروفسور فقط برای پوشاندن صورت نبود بلکه نقاب یک انقلاب بود،انقلابی که دنبال اسکناس و طلا نبود و فقط عدالت و انسانیت را هدف گرفته بود.
و در نهایت بزرگترین سنبل مقاومت و انقلاب موسیقی بلا چاو که به زبان های مختلفی ترجمه شده و خوانده شده و همیشه مفهوم مقاومت را در مغز جامعه تزریق میکنه. جنبشی که از پارتیزان های ایتالیایی شروع شد و امروز علاوه بر تمام تظاهرات حق طلبی موسیقی احساسی برای لحظات حماسی مانی هیست هم به حساب میاد.
و خیلی نکات ریز دیگه دلیل شد بفهمیم حتی برای دزدا هم یک راه هست برای رسیدن به خدا و انسانیت کلید حل مشکلات بشریته.سریال مانی هیست رو میشه یه شاهکار هنری و انقلابی در تاریخ دونست مناسب همه ی کسایی که توی این دنیای سخت اهل جنگیدن و مقاومت هستن.مانی هیست به ما ثابت کرده همیشه میشه یه کاری کرد و هر دردی که مارو نکشه قوی ترمون میکنه.