داستان «چنار» اثر هوشنگ گلشیری داستانی است که تصویری از طیفهای جامعه در حد تیپ در آن به تصویر کشیده شده است. این داستان ماجرای مردی است که از درخت چناری بالا میرود و توجه عابران را به خود جلب میکند و هرکس قضاوتی در مورد او میکند اما نه قضاوتها و نه آن تیپها هدفی نیست که داستان برای آن به نگارش در آمده است.
در مورد مسائل تکنیکی این داستان مانند تغییر راوی (این تغییر راوی از سوم شخص به اول شخص یک ضعف محسوب میشود) حرفی نمیزنم ولی یک نکته در مورد این داستان بیان میکنم. اینکه نویسنده برای «چنار کهنسال خیابان چهار باغ» چنین داستانی نوشته است. در واقع این نویسنده است که با بالا رفتن از چنار توجه همه را به این درخت جلب کرده است. درختی که دیگر در خیابان نبود چون آن را قطع کرده بودند. این کارکردی است که نویسنده از داستان برای بیان یک موضوع استفاده کرده است.