حسام آبنوس
حسام آبنوس
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

«تقی قمپز» روی دور تند

تصویر کارت دانسجویی تقی شهرام
تصویر کارت دانسجویی تقی شهرام

به دلیل استفاده از كلمات قلمبه سلمبه و لفاظی در بحث‌ها به «تقی قمپز» مشهور شده بود؛ تقی شهرام! رتبه یك مقطع لیسانس را در رشته ریاضی در دانشگاه تهران گذراند و دوره فوق‌لیسانس را نیز در همین دانشگاه طی كرد. در خانواده مذهبی متولد نشد و آشنایی او با مذهب به دوران دانشگاه باز می‌گردد. در شهریور ۵۰ طی ضربه ساواك به سازمان بازداشت و به ده سال زندان محكوم شد. سپس او را به زندان ساری منتقل كردند. او در آنجا با ایجاد شک و شبهه در باورهای یك افسر زندان زمینه جذب او و فرار خودش را طرح‌ریزی كرد. طرح پرسش و معرفی كتاب و دعوت به تماشای نمایش‌های چپ زمینه بریدن ستوان احمدیان را فراهم كرد تا راحت‌تر بتواند با كمك او از زندان ساری فرار كند. تا جایی كه احمدیان حین فرار یادداشتی در دفتر زندان از خود به جا گذاشت با این مضمون كه «من ستوان یكم امیرحسین احمدیان از مزدوران امپریالیسم را سر بریدم بریدم و به خلق پیوستم». این فرار افتضاح بزرگی برای دستگاه امنیتی رژیم بود كه سبب شد خلع درجه، زندانی و بركنار شدن مقامات شهربانی، ساواك و زندان ساری را در پی داشته باشد. در ادامه كمیته مشترك ضد خرابكاری عكس تقی شهرام را با قید مسلح بودن و عضویت در مجاهدین خلق در آلبوم فراریان قرار داد.
به مناسبت سالگرد اعدام تقی شهرام (دوم مرداد) روایتی آزاد از كتاب تازه منتشر شده «تقی شهرام؛ به روایت اسناد» ارائه خواهیم كرد. روایتی كه مروری با دور تند بر سال‌های دهه ۵۰ است. بسیاری معتقدند در موضوع تغییر ایدئولوژی شهرام و به دنبال آن مركزیت و سازمان، این «تغییر ایدئولوژی در زندان ساری» صورت گرفته بود. «تقی شهرام در زندان قصر (پس‌از دستگیری در سال ۵۰) بر اثر نشست و برخاست با سه‌زندانی ماركسیست و تعلیم گرفتن از آنها و تكمیل آموخته‌ها در زندان ساری از طریق كتاب‌هایی كه مخفیانه و گاه به صورت علنی به دستش می‌رسید، مطالعات ماركسیستی خود را تكمیل كرد. پس از فرار به خصوص در دوران اقامت طولانی‌اش در قم، این روند را با سرعت بیشتری طی كرد تا این‌كه در شهریور ۵۲ ماركسیست شد، ولی آن را اعلام نكرد و حتی در ظاهر نماز می‌خواند.» «از اواخر زمستان ۵۲ برای آن‌كه سیر تغییر ایدئولوژی بدنه سازمان را هم شامل شود، مسائلی در نشریه داخلی سازمان به قلم شهرام مطرح شد كه مسؤولان موظف شدند با اعضای تحت مسؤولیت خود مطرح و جواب را به خود عضو واگذار كنند. مجموعه نشریات داخلی كه مطالب در آنها انعكاس می‌یافت، بعدها به «جزوه‌های سبز» معروف شد.»
«مطالعه جزوه‌ها و بحث‌هایی كه درباره سؤال‌های موجود در آن مطرح می‌شد به تدریج عناصر ضعیف‌النفس و متزلزل را كه با اندیشه التقاطی سازمان خو گرفته بودند یا اصولا با اسلام سازمان مذهبی شده بودند، متزلزل‌تر كرد و آنها را آماده ساخت تا اسلام را دربست كنار گذارند.»
«در آذر ۵۳ تقی شهرام مقاله‌ای نگاشت با عنوان «پرچم مبارزه ایدئولوژیك را برافراشته‌تر سازیم» كه به عنوان یكی از نشریات داخلی در سطح اعضا توزیع شد. در این نشریه یا مقاله با اشاره به ماركسیست شدن اكثر اعضای سازمان، دلایل این تغییر آورده شده بود. «مقاله پرچم» در واقع نخستین اعلان نیمه‌رسمی ایدئولوژی جدید در سطح سازمان بود و انتشار «بیانیه اعلام موضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران» در شهریور ۵۴ دومین مرحله و اعلان رسمی و علنی ارتداد بود. این مقاله، علاوه بر تبیین و توجیه دگردیسی اعتقادی و كنار گذاشتن مذهب، موقعیتی مناسب برای سركوب رقیبان شهرام بود: در این مقاله از سپاسی آشتیانی به عنوان «اپورتونیست چپ سلطه‌طلب» و از شریف واقفی به مثابه بقایای گرایش‌های ایدئالیستی و ارتجاعی یاد شده بود.»
در این كتاب به نقل از تقی شهرام، روایتی از دیدارش با آیت‌ا... طالقانی و شرح تغییر ایدئولوژی سازمان آمده كه به این شرح است: ظرف نیم ساعت ماجرای تغییر ایدئولوژی را شرح دادم. در طول این مدت آقای طالقانی ساكت بود و حرفی نزد. وقتی حرف من تمام شد، با صدایی كه آشكارا می‌لرزید، پرسید: «خب حالا اسم خودتان و سازمان را چه گذاشته‌اید؟» گفتم: هیچ، همان «سازمان مجاهدین خلق ایران»؛ كه برافروخته شد و گفت: «شما حق نداشتین این كار را بكنین!»
مركزیت سازمان در اسفند ۵۳ از طریق گزارش لیلا زمردیان، همسر مجید شریف واقفی كه در ضمن تنها رابط وی با سازمان بود و ضمنا باید برای جریان ماركسیست شده جاسوسی می‌كرد، دریافت كه شریف واقفی مسلح است. «طی چند تماس كه در فروردین ۵۴ بین وحید افراخته (به نمایندگی از مركزیت) با شریف واقفی و صمدیه لباف گرفته شد آنها صریحا اظهار كردند دیگر نمی‌خواهند با سازمان كار كنند و تصمیم به جدایی گرفته‌اند. در آخرین تماس قبل از ترور به طور صریح از شریف واقفی و صمدیه لباف خواستند انبارك سلاح‌ها را تحویل دهند كه آنها جواب منفی دادند و به‌خصوص تاكید داشتند چون در روند تداوم راه حنیف‌نژاد گام برمی‌دارند، این حق آنهاست كه سلاح‌ها نزدشان باشد.»
طبق قراری كه از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت چهار بعدازظهر ۱۶ اردیبهشت ۵۴ در سه‌راه بوذر جمهری نو (تقاطع ۱۵ خرداد فعلی و خیابان ری) یكدیگر را می‌دیدند تا ظاهرا مذاكراتشان ادامه پیدا كند. از قبل، محسن خاموشی و حسین سیاه‌كلاه در كوچه ادیب‌الممالك بودند و مترصد فرصت بودند تا ورود وحید و شریف واقفی را منیژه اشرف‌زاده كرمانی علامت بدهد. طبق برنامه، لیلا بدون آن‌كه از قصد تصفیه مطلع باشد او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی كرد و جدا شد. ظاهرا قرار بود در این ملاقات حرف‌ها زده شود و وحید احتمالا موافقت سازمان را به مجید اعلام كند. وحید وی را به سمت ادیب برد و منیژه هم علامت داد. زمانی كه وحید و مجید به كوچه محل استقرار رسیدند كه از آن عبور كنند، حسین سیاه‌كلاه از پشت یك گلوله به سر شریف واقفی شلیك كرد و بلافاصله وحید گلوله‌ای را از جلو به سینه او شلیك كرد. جسد به سرعت در صندوق عقب خودرویی كه از قبل آماده شده بود، قرار گرفت و وحید و دو عضو دیگر با رانندگی خاموشی به سمت بیابان‌های مسگرآباد حركت كردند. در مقصد به وسیله خاموشی و سیاه‌كلاه، شكم شریف واقفی پاره شد و در آن محلول بنزین با كلرات و شكر ریختند و آن را آتش زدند؛ پس از سوزاندن جسد آن را قطعه قطعه و در چند نقطه دفن كردند تا شناسایی نشود. در این حادثه دست سیاه‌كلاه مقداری سوخت كه در نتیجه نتوانست در برنامه بعدی (ترور صمدیه لباف) كه قرار بود ساعت شش بعد از ظهر همان روز اجرا شود، شركت كند.»
در این كتاب ابقا بر نام گذشته (سازمان مجاهدین خلق ایران) از سوی تقی شهرام این‌طور ذكر شده: «نخست آن‌كه تا اعلام علنی تغییر ایدئولوژی خویش همچنان از آن پوشش بهره‌مند گردد و كماكان حمایت مالی و تداركاتی را با خود داشته باشد و دیگر آن‌كه بتواند مخالفان را سركوب كند.» موج طغیان علیه مركزیت به طور واقعی و با كاركرد ساختاری و تشكیلاتی از دورن جریان تغییر ایدئولوژی داده سر برآورد. جریان منتقد ضد مركزیت از درون خود آن ساختار برخاست و ابتدا خود را «بخش ماركسیست - لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران» نامید و سپس «سازمان مجاهدین خلق ایران - بخش منشعب» نامگذاری كرد و بعد عناوین محل نزاعی همچون «شورای مسؤولان» خود را مطرح كرد و دست آخر، ضمن پوست‌اندازی نهایی در قالب سازمان‌ها و گروه‌هایی موسوم به «پیكار»، «آرمان» و «نبرد» اعلام موجودیت كرد كه «سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر» (تشكیلات بعدی اغلب مجاهدین ماركسیست شده) محل تجمع گروه شهرام بود.
یکی از شاهدان عینی که با کمیته همکاری داشته با مشاهده تقی شهرام در خیابان او را شناخته و به سرعت درصدد دستگیری وی برمی‌آید. پس از تشكیل دادگاه و رسیدگی به پرونده تقی شهرام و تجمیع شكایت شاكیان و محاكمه او سرانجام در دوم مرداد ۱۳۵۹ اعدام شد. در مرور این كتاب روایت مفصل بازداشت شهرام از زبان خودش آمده كه برای پرهیز از طولانی شدن مطلب، توصیه می‌شود به كتاب مراجعه كنید.
كتاب «تقی شهرام» كه مركز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر كرده، اثری است كه جدای جامعیت و اطلاعات بسیاری كه دارد، خوشخوان و روان است كه اتفاقات و اطلاعات را روی دور تند به خواننده منتقل می‌كند و او را از دالان تاریخ گذر می‌دهد.



مجاهدین خلقتقی شهرامحسام آبنوس
هیچم و چیزی کم | کتاب می‌خوانم | گاهی درباره آنها می‌نویسم | همواره از همه‌کس یاد می‌گیرم | سینما هم دوست دارم | قهوه یادم رفت :) | آنجا که کلمات تمام می‌شود موسیقی آغاز می‌شود.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید