ارنست میلر همینگوی در چنین روزی (دوم ژوئیه) در سال ۱۹۶۱ با ضرب گلوله دست به خودکشی زد تا در ۷۲ سالگی در حالی که از ضعف جسمانی و مشکلات روانی رنج میبرده به زندگی پرفراز و فرود خود پایان دهد. کسی که در جبهههای نبرد در ایتالیا در گرماگرم جنگ جهانی اول در حالی که تنها ۱۸ سال داشته در خط مقدم درگیری حضور داشته و جان سالم بهدر برده و علاوه بر آن نشان نقره شجاعت ارتش ایتالیا را بر سینه چسبانده بود در یک روز گرم تابستانی که تازه از کوبا به ایالت آیداهو آمده بود با دستان خود زندگیاش را تمام کرد. هرچند تا مدتها بر سر نحوه مرگ او حرف و حدیث وجود داشت ولی در پایان خودکشی او اثبات شد تا او نیز در فهرست نویسندههایی قرار بگیرد که دست به خودکشی زده است. نویسندهای که رنج خلق آثاری نظیر «پیرمرد و دریا» را تحمل کرده و به خاطر نوشتن این کتاب خودش را «خوششانس» خطاب میکند با خودکشی کردن از حمل رنج زندگی شانه خالی میکند. این در حالی است که وقتی از او درباره بهترین روش آموزش فکری پرسش میشود، پیشنهاد میدهد آن فرد «برود خودش را دار بزند تا متوجه شود که خوب نوشتن چقدر دشوار است» و خب همینگوی که از اساتید مسلم داستاننویسی قرن بیستم است علاوه بر نوشتن کارهای عظیم یک مرتبه هم خودش را میکشد تا ببیند نوشتن دشوارتر است یا خودکشی کردن! هرچند او عاشق نوشتن بوده و شاید در روزهایی که سنش متجاوز هفتاد شده بود نمیتوانسته از این عشق دست بردارد و البته نمیخواسته کار ضعیف بنویسد (همانطور که آثار سالهای آخر او قوت آثار قبلیاش را ندارند) به همین خاطر دست به خودکشی زده است؛ «زمانی که نوشتن گناه و بزرگترین لذت شما باشد، فقط مرگ میتواند آن را از میان بردارد» و انگار همینگوی با این شلیک به این عشق پایان داده است.
باورش سخت است خالق «وداع با اسلحه» و مهمتر از آن «پیرمرد و دریا» انسانی «خجالتی» باشد ولی علاوه بر آن باید «تواضع» همینگوی را نیز به این نکته اضافه کرد، هرچند تصاویر چیز دیگری میگوید و به واقع باور این نکته شخصیتی از همینگوی دشوار است. او دارای نظم و انضباط سختی در نوشتن بوده که معتقد است «نظمپذیری اکتسابی است» برای همین خیلی اهل مصاحبه کردن نبوده و بر این باور بوده که «تلفن و مهمان ویرانگر نویسندگیاند.» (داخل پرانتز باید یادآوری کرد که امروز شبکههای اجتماعی ویرانگر نویسندهها شدهاند).
او دارای برنامه دقیقی برای نوشتن است که از ابتدای صبح آغاز و تا ظهر به طول میانجامد؛ «وقتی روی کتاب یا داستانی کار میکنم، هر روز صبح، تا جایی که ممکن است، بعد از نخستین اشعه آفتاب نوشتن را شروع میکنم. هیچکس مزاحم نیست، هوا خنک یا سرد است که شروع به نوشتن میکنم و وقتی مینویسم گرم میشوم.» او نویسندهای است که عادات خاصی داشته برای مثال نقل شده که او عادت شده ایستاده بنویسد و تایپ کند و حال همینگوی را در این حال تصور کنید که «گرم» شده و روی دکمههای ماشین تحریر میزند! این حالت عجیب را کنار وسواس شدید او در انتخاب واژگان قرار دهید، این به قدری است که میگوید «پایان کتاب «وداع با اسلحه»، صفحه آخرش را ۳۹ بار بازنویسی کردم تا راضی شدم.»
او نویسنده معمولی نبوده و به قول خودش برای واژگان میجنگیده به همین خاطر نوشتن را امری دشوار توصیف میکند و برای فهمیدن سختی این کار توصیه به خودکشی میکند. همینگوی از نوشتن خسته نمیشده بلکه آن را نوعی عشق توصیف میکند و حتی بعد از رد شدن اولین اثرش دلسرد نمیشود: «نخستین پیشنویس رمان را شش هفته پس از آغاز نوشتن به پایان بردم. آن را به «ناتان اش» داستاننویس نشان دادم که لهجهای غلیظ داشت و گفت «هِم [منظور همینگوی است] منظورت چیه که رمان نوشتی؟ یک رمان، هان! هِم، این یه سفرنامهست.» از حرف ناتان خیلی دلسرد نشدم و کتاب را بازنویسی کردم» و با این حال بر این باور است که «نوشتن همیشه دشوار بوده است، گاهی اوقات هم تقریبا محال» ولی این تقریبا محال مانع نشده که امروز با «این ناقوس مرگ کیست؟» روبهرو نباشیم!
«من کابوسهایی دارم» و «از کابوسهای دیگران مطلع هستم» به همین خاطر است که در داستانهایش خواننده تصاویری رازآلود از طبیعت میبیند. نویسندهای که معتقد است تحتتاثیر نبوده و تنها یک رمان بر او تاثیر گذاشته آن هم اثر مشهر جیمز جویس است؛ «تحت تاثیر اولیس جویس قرار گرفتم که البته تاثیر او مستقیم نبود.» البته این به معنای این نیست که از خواندن و مشاهده فاصله داشته در حالی که او یک نویسنده تجربی و مشاهدهگر است، همینگوی پیوسته میخوانده و حتی برای خواندن برنامه داشته است. «خواندن کاری دائمی و لذتبخش است. همیشه کتاب میخوانم – هرچه دستم برسد. کتابها را سهمیهبندی میکنم تا همیشه موجودی داشته باشم.»
امروز ۵۸ سال از روزی که همینگوی به گفته برخی با اسلحه شکاریاش (گفته میشود دولول ساچمهزن) دست به خودکشی زد میگذرد، نویسندهای که بسیاری او را صاحب سبک میدانند و آثارش را به عنوان راهنمای سبک وی مورد مطالعه و تحلیل قرار میدهند تا زوایای آن را پیدا کنند هرچند که خودش به چنین حرفی در ارتباط با سبک داشتن اعتقادی نداشت؛ «آنچه غیرحرفهایها سبک میخوانند معمولا فقط سرهمبندی اجتنابناپذیر تلاشهای نخستین برای خلق چیزی است که قبلا وجود نداشته. هیچ کار کلاسیک جدیدی تقریبا شبیه کارهای کلاسیک پیشین نیست.»