جلسه پانزدهم : بعثت در نبوت
نبوت یعنی رستاخیزی پس از آرامش
وَالضُّحَى(ضحی/1)
قسم به هنگام برآمدن روز و تابش نور.
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى(ضحی/2)
و قسم به شبانگاه که تاریکی همه جا را بپوشاند.
خـود این قسـم خـوردن بـه آن وقـت، این معنـی دار اسـت. پیداسـت کـه چـون سـخن دربـارهی بعثـت و رسـالت پیغمبـر اسـت؛ لـذا ایـن ضحـی اشـارهی بـه آن نوریسـت کـه بر اثر بعثـت پیامبر اسلام و نبوت اسلام ، همـهی آفـاق عالـم را فـرا گرفت.
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى(ضحی/3)
که پروردگارت تو را فرو نگذاشته و برتو خشم نگرفته است.
گویـا بعـد از آنـی کـه وحـی آغـاز شـده بـود، مدتـی کـه گذشـت، وحـی قطـع شـد. پیغمبـر بعـد از آنـی کـه آن برانگیختگـی در او بـه وجـود آمـده، آن شـور و هیجـان در او پدیـد آمده، با پیـام آور وحی خدا، جبرائیل، اُنس بسـته؛ ناگهـان میبینـد کـه وحـی قطع شـد؛ به شـدت غمگیـن بـوده. چقـدر طـول کشـیده دوران فَترَت ؟ اسمش را می گویند دوران فترت. چهـل روز گفتهاند، بیشتر هم گفته اند. بعد سورهی "وَالضُّحی"اولین سورهی بشارت آمیزیست که به پیغمبر اکرم خطاب میکند، میگوید:"مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى"
وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى(ضحی/4)
و برای تو پایان کار، نیکوتر از آغاز است.
آینـده، بـرای تـو بهتر اسـت از آغـاز، از گذشـته؛ فرجام کارت بهتـر از آغـاز کارت اسـت.
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى(ضحی/5)
و پروردگارت چندان به تو ببخشد که خشنودگردی.
شـفاعت یکـی از چیزهاییسـت کـه بـه پیغمبـر خدا داده شـده و آن قـدر داده میشـود کـه خشـنود میشـود. امـا در همیـن دنیا هـم به پیامبر اسلام آن قـدر داده شـد، تـا خشـنود شـد؛ هدایـت انسـانها، تشـکیل مدینهی فاضلـه، قهر و غلبه بر دشـمنهای خونیـن و سـر سـخت، فتـح بلاد، روی غلطـک انداختن سیرِ تکاملی جامعهی اسلامی، اینها همه نعمت های خدا بود به پیغمبر اسلام.
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى(ضحی/6)
آیا تو را یتیمی نیافت که پناه داد!
آیـا خدا تو را یتیمی نیافت که پنـاه داد؟.... در آغوش مهـر و محبـت خـود، تـو را نـگاه داشـتیم ای پیامبـر. ایـن امیـد دارد میدهـد، میخواهـد بگوید پنـاه خدا همیشـه بـا توسـت، از کودکـی هـم بـوده، حـالا هـم کـه بار رسـالتی بـه این سـنگینی روی دوش تـو و روی دست توست؛ مَترس، واهمه مکن، مبادا بپنداری که خدا تو را واگذاشته است، ابداً؛ خـدا تـو را وا نخواهد گذاشت، وقتی آن روز تو را پناه داد.
وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى(ضحی/7)
و گمگشتهای نیافت که راهنمایی کرد؟
وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى(ضحی/8)
و عیالمند تهی دستی نیافت که بینیاز کرد.
دارد میگویـد تـو گمگشـته بودی،تـو را هدایـت کردیـم؛ یعنـی چـه گمـراه بـودی؟ یعنـی بتپرسـت بودی؟ ابداً؛
یعنی آدم منحرفی بودی؟ ابداً؛
یعنی گنهکار بودی؟ ابداً؛
پس چه؟ یعنی این صراط مستقیمی که با بعثت و نبوت به تو ارائه داده شد، در اختیار تو نبود. آن معارف، آن قوانین، آن افکار، آن ایدهها که با آمدن وحی بر پیغمبر، برای قلب مقدس او روشن و آشکار شد، مگر قبل از نبوت و قبل از بعثت، برای آن بزرگوار وجود داشت؟ مسلماً نه. گمگشته بودی یعنی این.
منظـور از ایـن آیـه و طـرح ایـن سـوره در ایـن نوشـته چـه بوده؟ ... پیغمبـر اکرم، همچنانی کـه مفاد ظاهر آیـه اسـت، گمگشـته بـود، در میـان مـردم معمولـی حرکـت میکـرد، در میـان جامعـه راه میرفت و سـیر میکـرد، اگـر چـه از وضـع ناراحـت بـود، اگـر چـه از اینکـه آقازادههـای قریـش، کنیـز فلان آدم تهیدسـت را بگیرند، به زور تصرف کنند، رنج میبرد و حِلفُ الفضول را درست میکرد؛ پیمان جوانمردان. اگر چـه لحظـهای حتـی به خـدا شـرک نیـاورد و در مقابل ایـن بتهـا تعظیـم و تواضع نکـرد، اگر چـه لحظهای بـا قلدرهـا و زورمندهـا نسـاخت و مثـل یـک انسـان جوانمـرد در آن جامعـه زندگی کرد؛ امـا با همهی این اوضـاع، آنچـه پیغمبر کرد، در مسـیر معمولی زندگی آن جامعـه بـود... ناگهـان وحـی الهـی میرسـد. یـک تحـول عمیـق در وجـود او و در باطـن او پدیـد میآیـد. (آنقدر این تحول عجیب است، آنقدر شدید است که حتی در جسم پیغمبر هم اثر میگذارد، در اعصاب پیغمبر هم اثر میگذارد. پیغمبر اکرم وقتی در کوه نور، اولین شعلهی وحی به جانش خورد، آتش گرفت؛ دید که پیامآور خدا میگوید" اقْرَأْ "
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ(علق/1)
بخــوان بــه نــام پــروردگارت کــه آفریــد.
اقـرا باسـم ربـک الـذی خلـق... آتـش بـه جـان پیامبر میزنـد، تحولـی بـه وجـود مـیآورد؛ ناگهـان در ایـن انسـان متفکـر، یـک انقلابـی به وجـود مـیآورد؛ یـک رسـتاخیزی. اصلا آدم، آدم قبلـی نیسـت. محمـد، محمـد یک لحظـه قبل نبـود... اول بعثـت در وجود او، انقلاب و تحولـی در باطـن او بـه وجـود آمد و بعد همیـن انقلاب منشـأ شـد کـه بتوانـد دنیایـی را بـه تحول بکشـد.
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ(علق/2)
آفریــد انســان را از خــون بســته (علــق)
یـک سلسـلهی منظمـی را شـروع میکنـد؛ اولیـن چیـزی که بـرای یک انسـان خداپرسـت مثـل پیغمبر مـا، کـه قبـل از بعثت هـم خداپرسـت بوده، مشـرک نبـوده؛ اولین چیزی که برای یک انسـان خداپرسـت، موجـب توجـه او بـه خـدا میتوانـد شـد، دل او را بـه خـدا جـذب میکنـد، سـادهترین موضـوع اسـت، موضـوع آفرینـش اسـت. بخـوان به نـام پـروردگارت کـه آفریـد. آفرینـش بـرای اوسـت، تمـام ایـن مظاهر عظیم خلقت از آنِ اوست.
نیـروی فکـر و نیـروی اختیـار و نیـروی اراده و نیـروی ابتکار در انسـان، اینها چیزهایی هسـتند که انسان را ممتاز کردهاند از بقیهی موجودات. اصلاً یک چیز دیگریست انسان در مقابل آنها و تمام این امتیازاتی که در انسان هست، بر اثر فَیَضان روح خداست در او، تجلی روح خدا در انسان، که " وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی ". باری، ناگهان پیغمبر را متوجه میکند به یک چیزی بالاتر از آفرینش خشک و خالی؛ آفرینش انسان، آفرینش عقل، آفرینش نیروی فهم و درک، آن هم از چه؟ " مِن عَلَق "از خون بسته و منعقد
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(علق/4)
آنکه به وسیله قلم بیاموخت.
مسـئلهی آمـوزش را در انسـان، بـاز مطـرح میکنـد بـرای پیغمبـر. و ایـن را شـما میدانیـد کـه اگـر قلـم نمیبـود، اگـر نوشـتن نمیبـود، بـاز بشـر ترقـی نمیکـرد. آنچـه که پیشـرفت یک نسـل را برای نسـل دیگـر میگـذارد، تـا آن نسـل دیگـر، ماننـد پلکانـی از او اسـتفاده کنـد، پایـش را بگذارد روی تجربهی نسـل قبـل و خـود یـک تجربـهی دیگـری درسـت کنـد، آن نیسـت چیزی جز قلـم.اگر چنانچه کشـفیات علمی،تحقیقات علمیِ مربوط به نسل قبل، در اختیار نسل بعد قرار نمیگرفت، نسل بعد نمیتوانست چیزی بر او بیفزاید، این را بدانید شما.
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(علق/5)
آموخت به انسان چیزی را که نمیدانست.
آموخـت بـه انسـان چیـزی را کـه نمیدانسـت. اینهـا نعمتهـای خداسـت دربـارهی انسـان. خـب، پـس انسـان بایـد شـکر کنـد ایـن نعمتهـا را. وقتـی خـدا بـه انسـان آموختـه، وقتی خدا راه را به انسـان نشـان داده، قلـم را بـه انسـان داده، انسـان را خردمند کرده و آمـوزش داده، پـس انسـان بایسـتی بـرود بـه طرف قلـهی اوج، پـس بایـد انسـان یـک لحظـه انحطـاط نداشـته باشـد. انسـان باید دیگر برگشـت و بدبختی نداشـته باشـد، آیـا ایـن جور اسـت؟
كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى(علق/6)
نه چنان است، همانا که انسان گردنکشی میکند.
طغیان بشر، سرکشیها و گردنکشیهای انسانهای عاجز و طاغوتها در مقابل رحمانها، صفآرایی کردنشان، اینها بشریت را بدبخت کرد. این طغیانها نگذاشت که بشر به هدایت برسد. پرورش پیدا کند، بشود آن چنان که خدا برای او اراده کرده بود. طغیانگرها نگذاشتند. وقتی خودشان را بینیاز دیدند، طغیان کردند، سرکشی کردند، از راه خدایی خارج شدند.
ببینیـد، بـاز دارد پیغمبـر سـاخته میشـود. توجـه بـه لطـف خـدا، توجـه بـه بزرگـواری خـدا، توجـه بـه آموختـن خـدا، توجـه به اینکـه خـدا آفریدگار اسـت، توجـه بـه اینکه خـدا آموزنـده اسـت، توجه بـه اینکه خـدا اکـرم اسـت و توجـه بـه اینکه انسـانیت بـه آنجا که باید برسـد، نرسـیده اسـت و توجه به اینکه تقصیر طغیانگران اسـت.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى(علق/7)
همین که خود را بینیاز ببیند.
طغیـان بـر اثـر احسـاس بینیازیسـت. اسـتغناء، غناء، جمعِ ثـروت، انباشـتن گنجهـا و ثروتهـا،گردنهـا را برمیافـرازد، و وقتـی گردنهـا برافراشـته شـد، وقتـی قدرتهـای غیـر خدایـی بـه وجـود آمد و شـکل گرفـت، آن وقـت اسـت کـه بشـریت دیگـر به آن سـرمنزل نمیرسـد.
إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى(علق/8)
بیگمان به سوی پروردگار توست بازگشت.
آیا این طغیانگران عاقبت موفق خواهند شد؟ نه! باز بازگشت به پروردگار توست؛ عاقبت برای خداست، پایان کار به سود خدا و جبههی خداییست.
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى(نجم/1)
قسم به اختر، چون فروافتد.
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى(نجم/2)
که دوست شما گمراه نگشته و به خطا نیفتاده است.
[آیه] مربوط به مسـئله معراج اسـت، اگرچه که اشاره میکنـد بـه تحـول درونی پیغمبـر و حالـت گیرندگی وحـی، امـا مناسـبت سـوره «والنجـم» ایـن اسـت کـه پیغمبـر آنچـه کـه از ماجراهای سـفر شـبانه، سـفر معراجـی بیان میکـرد، اینهـا گوش نمیکردنـد؛ آیه در ایـن مقـام دارد حـرف میزنـد.
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى(نجم/6)
آن فرزانه خردمند، پس برپای ایستاده است.
«مـرة» به معنای فرزانگی و خردمندی و حکمت، که مفسـرین گفتهاند اشـاره اسـت به جبرائیـل؛ که آنچه او نقـل میکنـد از قـول جبرئیـل نقـل میکنـد و خـدا به وسـیله جبرئیل بـه او این چیزهـا را آموخته.
وَهُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلَى(نجم/7)
و او در افق برتر و بالاتر است.
«اعلی» یعنی برترین، افق هم که معلوم است. در یک افق برتری قرار دارد پیغمبر... یعنی در سطح بالاتری قرار داشت پیغمبر که توانست پیغمبر بشود.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى(نجم/8)
پس نزدیک گشت و نزدیکتر.
یعنـی پیغمبـر نزدیک شـد به خـدا و نزدیکتـر، بر اثر عبادتهـا، بـر اثر ریاضتهـا، بر اثر تفکرهـا و تدبرها و بـر اثـر لطفهایـی کـه خـدا بـه طـور اختصاصـی به او کـرده بـود، روحـش بـه خـدا نزدیـک و نزدیکتـر و آمـادهی گرفتـن وحی میشـد. بعضـی گفتهانـد منظـور از دنـا یعنـی جبرئیـل بـه پیغمبـر نزدیـک شـد و تدلـی بـر او آویخـت؛ یعنـی خـودش را رسـاند بـه پیغمبـر تـا اینکـه وحـی را بـه او برسـاند. به هـر حـال فرقی نمیکنـد؛ اما معنـای اول بـه نظـر مـا نزدیکتـر و ظاهرتـر اسـت.
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى(نجم/9)
پس به فاصلهی دو کمان رسید و یا از آن کمتر.
بـه آن انـدازهای بـه خـدا نزدیـک شـد روح مقـدس پیغمبـر، آنقـدر نزدیـک شـد کـه دیگـر از او نزدیکتـر بـرای هیـچ انسـانی متصـور نیسـت؛ نزدیـک نزدیـک.
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى(نجم/11)
دل آنچه را دیده دروغ نگفته است.
آنچـه کـه مشـاهدات دل پیغمبـر اسـت، بـه پیغمبر دروغ نگفتـه، درسـت دیده، اشـتباهی ندیده [ اسـت].
برای شرکت در مسابقه از طریق این لینک اقدام کنید.
برای کسب اطلاعات تکمیلی به فضای مجازی هیئت مراجعه نمایید.
تلگرام | اینستاگرام | بله | ایتا