در بعد از ظهر یک روز پنج شنبه ی تابستانی ، ناگهان صدایی در ضمیر ناخودآگاهم به طور حلقه وار زمزمه می کرد که تو توانایی رسیدن به اهدافت را نداری !
حس اولیه ی منتقل شده ترکیبی از نوت های ملولیت همراه با یاس و منجر به تکیه دادن به صندلی و دست کشیدن از ادامه ی اسکریپی که می نوشتم و مدتی با گردنی کج به حالت لک لک به فکر فرو رفتن بود .
نتیجه اینکه بعد از یک جستجو با مرتبه ی زمانی بالا در آرشیو حافظم به یاد یادداشت های جسته گریخته ی خودم با عنوان برنامه ریزی های روزانه ( مثل همون هایی که اکثرا از زمان مدرسه داشتیم . اینکه مثلا ساعت 3 تا 3:45 ده صفحه از کتاب حسابان پرویز شهریاری بخون و 3:45 تا 4:08 خواب ؛ چقدرم می شه خوابو برنامه ریزی دقیقه ای کرد ) و گاها میان مدت تر و یا حتی بلند مدت افتادم ( مثل اونایی که می نویسیم الگوریتم فلانی رو تمرین کن یا به نرم افزار بهمانی مسلط شو یا از قبیل اینکه در باشگاه ثبت نام کن در آینده می خواهم چکاره شوم ، در کدام شرکت استخدام شوم یا چه محصولی بسازم.) .
( مثل اینکه باید یک هشدار جملات بدون فعل تو متن هام بگذارم . بعضا انقدر تو نخ چیزیم که میخوام بگم یهو می بینم یک جمله سه خط شده و فکر کنید واسه انتخاب ی فعل برای پایان و حذف بقیه ی فعل ها به قرینه چه شربایی درست میشه . احتمال زیاد میدم از نظر نگارشی جملات بلند مناسب نباشند ! ؟ اینو لطفا بهم بگین )
خب یکسری هاش که هنوز مفقود نشده رو نگاه کردم باید بگم خیلی باحال، اگر ضریب مفقودیتون مثل من نباشه و کم باشه می تونید یکسری از نوشته هاتون رو که مربوط به خیلی مدت پیش هست رو پیدا کنید که حس فسیل بودن بهتون دست میده ولی خوب باحاله. ( ی جمله هم بود در این رابطه که قلم چی هم همیشه می نوشت " کمرنگ ترین نوشته ها از قوی ترین حافظه ها ماندگار ترند .." تو این مایه ها )
چیزی که از بین اونا دست گیرم شد اینکه همیشه تو پس زمینه ی پردازش ذهنیم یکسری توقعاتی از خودم داشتم و در واقع تصوراتی از چیزی که قراره در آینده باشم و نیستم. اغلب به موقعیتی دل می بندیم که تصور درستی ازش نداریم . موفقیت چشم گیری که از دور تمایلش قلب ما را در تمنایش ذوب می کند ( موقعیتی شغلی یا اجتماعی ، پول هنگفت یا معشوقه ی مورد نظر ) و زمانی که به آن می رسیم جز ملولیت نصیبمان نمی گردد ( آن تمایلات شدید دل زدگی های شدید در پی دارد ).
اما آیا امید خطاست ؟ که به سان سورن کیگور بیاندیشیم که هر موقعیتی در دنیا به آن برسیم زوال پذیر است و عاقبت ما را دل زده می کند ؟ لذا دم را غنیمت شماریم و لذتش را ببریم ؟ یا به یک و تنها یک هدف غایی به معنای کمال برای هر انسان (هدف متعالی آفرینش آدمی) ایمان داشته باشیم و عمر را هزینه در مسیر رسیدن به آن کنیم ؟ خود را جزئی از یک کل بدانیم و سعی در وصل به این بینهایت کنیم ( ما ز دریاییم و دریا می روییم ) ؟
به راستی کدام را بر می گزینیم ؟ بسته به هر فرد است اما نتیجه مشخص کننده ی این است که در زندگیمان به چه امید ببندیم و سرمایه ی عمرمان را هزینه ی آن کنیم و در نهایت متری داشته باشیم که آیا در فردامان نسبت به دیروز یک قدم به هدف نزدیک تر شدیم یا دور تر ؟ رو به کمال انسانی رفتیم یا زوال؟ به راستی آیا متر و سنجه ای برای میزان حرکت رو به کمال آدمی ( هدف آفرینش گونه ی انسان) در دسترس است ؟ آیا این مسیر پیمودنیست ؟ یا درک محضر است، چون هفت شهر عشقی که عطار پیمود یا هفت وادی طریقت ؟ یا بدان سان بیاندیشی که چون فلاسفه تمام جهان را چون جهانی کوچک در ذهن درک نمایی؟ و سپس صدای بال زدن پروانه را بشنوی و رویش گیاهان را ببینی؟ یا با نگاه تجربه گرایانه علوم را پایه گذاری و سعی در کشف دستورالعمل کارکرد طبیعت نمایی و با مشاهده ی زندگی موجودات ما قبل آدمی سعی در ترسیم یک کمال برای حیات انسان نمایی ؟
سوالات به طور فزاینده ای در ذهن تکثیر می شوند. این سوالاتیست که جوابی چالش برای اندیشه دارد اما ارزش تحمل این چالش را دارد ارزشی به اندازه ی آن چیزی که می خواهیم بشویم.
برای تصویر بهتر این آزمون خیالی را امتحان کنید. روز معمولی در آینده تان را تصور کنید . اینکه صبح از خواب بلند می شوید . کجایید؟ چه موقعیتی دارید ؟ چه تصوراتی دارید ؟ با چه کسانی دم خورید ؟ آیا این موقعیتی است که در آرزویش هستید؟ آیا اصلا درک درستی از بودن در این موقعیت دارید؟ آیا اکنون در جهت رسیدن با آنجا قدم بر می دارد یا خلاف جهتش ؟ با چه معیاری بررسی می کنید که شمای آنروز بهتر از شمای امروز شده اید یا بدتر؟ آیا خوشحالید که در روزگار جوانیتان که امروز باشد دم را غنیمت شمرده اید و حالش را برده اید ؟ یا خوشحالید که زمان را جهت کمال گذرانده اید ؟
یا ملولید از آنچه که کرده اید و نتیجه ی مورد انتظارتان را نداشته و اکنون دل زده تان کرده است. در هرصورت دفتر یادداشت های من به من می گوید که ارزشش را دارد که یک بار برای همیشه این را با خود روشن کنم. شما چه می گویید ؟