تا باد به موهای تو زد روسری افتاد
بیچاره دلم با نگه سرسری افتاد
شاعر شدم از بسکه نوشتم به نگاهت
چشم همه از شعر خوش عشقری افتاد
مردم شده از دیدن تو جوری که انگار
در شهر مسلمانی ما کافری افتاد
تا رفتی و از من به قضا کردی شکایت
قاضی خودش عاشق شد و از داوری افتاد
با روسری خواهر شده بودی ولی حالا
چشم همه مردم دگر از خواهری افتاد
من شوخ مزاجم به لبم خنده نمانده
مُردم بخدا ، کار من از دلبری افتاد
سرباز به سرخط خبرها که ترا دید
بیچاره شد از سنگر و از عسکری افتاد
ای باد نکن بازی به موهای قشنگش
اینجا کسی از دست تو از شاعری افتاد
✍... ⒽⒶⒶ
♡••••••••○♡●•••••••♡