بعد از مدت ها عاشقانه ای از من بخوانید
به صحرا رفتی و هی شانه کردی خرمن مو را
خجالت میدهی با چشم خود چشمان آهو را
تمام کوچه ها نام تو و سر خط اخباری
چگونه عاقبت بر پا نمودی این هیاهو را ؟
تو با چشمت گروهی را اسیر دام خود کردی
نچرخان سوی مردم دیگر آن چشمان جادو را
فتاده روسری از دور موهایت نمی دانی
بپوشان از نگاه دیگران آن جعد گیسو را
تو با بوی قشنگت خلق را دیوانه می سازی
نزن در کوچه لطفا خواهشا این عطر خوشبو را
پریشان میکند گر وضع میهن حالت ما را
خدا از ما نگیرد خنده های شوخ بانو را
تو باید با تبسم بار شعرم را بیافزایی
ولی رنجانده ای حالا " عظیمی" غزلگو
🎼🅷🅰🅰🎼