برای درک آیندهٔ هوش بهویژه مسیر پیشِروی (Artificial Intelligence) یا هوش مصنوعی ابتدا باید تاریخچهٔ خود هوش را بررسی کنیم.
بیایید ابتدا روی انسانها تمرکز کنیم. در میان حیوانات، مغز انسان از نظر تعداد نورونها و ارتباطات، جایگاه ویژهای دارد. در قلب تواناییهای شناختی پیشرفتهٔ ما، (Neocortex) یا قشر جدید مغز قرار دارد، که تازهترین محصول تکامل مغزی است. این ناحیه از مغز، تواناییهایی چون زبان، استدلال و برنامهریزی بلندمدت را برای ما ممکن کرده قابلیتهایی که انسان را از دیگر گونهها متمایز میسازد.
با این حال، نباید (Neocortex) را بهعنوان چیزی جادویی یا منحصر بهفرد تصور کرد. شناخت (Cognition) در سطوح مختلفی عمل میکند. یکی از نخستین مدلهایی که این ایده را ارائه داد، نظریهٔ «مغز سهگانه» یا (Triune Brain) بود که در دههٔ ۱۹۶۰ توسط پزشک و عصبشناس آمریکایی، (Paul D. MacLean) مطرح شد. او مغز را متشکل از سه لایهٔ تکاملی میدانست: مجموعهٔ خزنده (Reptilian Complex) در (Basal Ganglia) که مسئول غرایز پایهای و واکنشهای برای بقاست؛ مجموعهٔ پستانداران اولیه یا (Paleomammalian Complex) که همان (Limbic System) است و عواطف را کنترل میکند؛ و در نهایت (Neomammalian Complex) یا (Neocortex) که وظیفهٔ منطق، زبان و شناخت سطح بالا را بر عهده دارد.
گرچه این مدل بعداً به دلیل سادهسازی بیش از حد مغز مورد انتقاد قرار گرفت و کنار گذاشته شد، اما پایهای برای نظریههای مدرنتر، مانند نظریهٔ قدرتمند (Predictive Coding) یا «رمزگشایی پیشنگر» فراهم آورد. طبق این نظریه، مغز از طریق لایههایی سلسلهمراتبی از انتزاع عمل میکند که الزاماً با لایههای فیزیکی مغز مطابقت ندارند و لایههای بالاتر، ورودیهای لایههای پایینتر را پیشبینی و اصلاح میکنند.
در این چارچوب، وظایف سادهٔ شناختی در لایههای پایین حل میشوند، و وظایف پیچیدهتر به لایههای بالاتر منتقل میشوند تا به آگاهی یا (Consciousness) برسند. به همین دلیل است که ما در انجام کارهای خودکار بسیار ماهر میشویم: وقتی رانندگی یا شنا کردن را یاد میگیرید، پس از مدتی دیگر بهطور «آگاهانه» به آن فکر نمیکنید. افکار آگاهانه همیشه در بالاترین لایههای شناختی قرار دارند، قضاوت میکنند و تصمیمات نهایی را میگیرند و چون بقای ما به آنها وابسته است، باید بهتر از لایههای دیگر عمل کنند.
تکامل، همواره ساختارهای سریعتر و کارآمدتر مغز را برای تصمیم گیری نهایی انتخاب میکند. این روند به مغز اجازه میدهد که به مسائل پیچیدهتر بپردازد. از آنجا که هوش روندی انباشتی است، زمانی که یک نسل چیزی را کشف میکند، آن ویژگی در ژنها ترجیح داده میشود. اما برای انسانها این روند ژنتیکی بسیار کند بود، بنابراین ما راههایی برای انتقال هوش به بیرون از مغز ابداع کردیم: زبان، فرهنگ، داستان، نوشتار و در نهایت کامپیوتر.
این فرآیند بیرونسپاری شناخت با عنوان (Extended Cognition) یا «شناخت بسطیافته» شناخته میشود. وقتی فهرست خریدی مینویسید یا از ماشینحساب استفاده میکنید، در واقع بخشی از بار شناختی مغز را به بیرون منتقل کردهاید. با گذشت زمان، ابزارهای ما برای این انتقال پیچیدهتر شدند: کتاب، چاپگر، کامپیوتر و اکنون هوش مصنوعی.
این فرآیند در دو مرحله رخ میدهد: انتشار (Diffusion) و تجمیع (Aggregation). ابتدا ایدهها، اطلاعات و دانش را منتشر میکنیم، سپس آنها را در ساختارهای بزرگتر تجمیع میکنیم. این ابزارها نهتنها اطلاعات را ذخیره میکنند بلکه در انجام محاسبات هم نقش دارند. این پویایی را میتوان در نظریههای (Meme) یا «میم» نیز دید که چگونه ایدهها در فرهنگ تکثیر میشوند و مسیر تحول ما را شکل میدهند.
امروز، وارد مرحلهای تازه شدهایم. مدلهای (AI) امروزی در بسیاری از زمینهها از انسان پیشی گرفتهاند: ریاضیات، ترجمه، داستاننویسی، شعر و حتی تحلیل. این مدلها بر اساس تمام متون موجود در اینترنت آموزش دیدهاند و بنابراین دارای دانشی وسیع و چندلایهاند که هیچ انسانی نمیتواند با آن برابری کند. با اینکه چنین مدل هایی محدودیت های اساسی دارند دیر یا زود نقص ها برطرف شده و مسائل حال حاضر حل می شوند.
تکامل هوش همیشه قضاوت و تصمیمگیری درست را ترجیح داده است. اما برخلاف دیدگاههای آخرالزمانی، آینده الزاماً به معنای شکست ما در برابر لشکر رباتها یا تبدیل شدن به سایبورگ نیست. آنچه در حال وقوع است، بسیار آرامتر و شاید ترسناکتر است.
از زمان ظهور کامپیوتر، ما بهتدریج با پلتفرمهای دیجیتال یکی شدهایم. بسیاری از تصمیمات روزانهمان را به هوش مصنوعی سپردهایم، اغلب بدون آنکه آگاه باشیم. از سیستمهای حکومتی و نظارتی گرفته تا الگوریتمهای تبلیغاتی و پیشنهاددهندهها در برنامهها و شبکههای اجتماعی، ما بیشازپیش تصمیمگیریهایمان را به هوش مصنوعی واگذار کردهایم. دلیلش ساده است: آنها بهتر تصمیم میگیرند! اگر فقط اطلاعات کافی در اختیارشان بگذاریم، بهترین نتایج را ارائه میدهند.
در نتیجه، نقش ما به وارد کردن دادههای حداقلی کاهش یافته وظیفهای در سطح پایینتر شناخت. این روند در ابزارهای نوین مانند ساعتهای هوشمند، گوشیها و عینکهای واقعیت افزوده نیز دیده میشود. شاید در ظاهر ابزارهایی ساده باشند، اما تأثیر آنها بر زندگی ما چنان عمیق است که بهزودی اجزای جداناشدنی زندگیمان خواهند شد.
جای تعجب نیست که بسیاری از تواناییهای شناختیمان نسبت به نسلهای قبل کاهش یافته است: نمیتوانیم بدون (GPS) مسیر پیدا کنیم، بدون (ChatGPT) نمینویسیم، و بهزودی بدون خودروهای خودران نمیتوانیم رانندگی کنیم. ما در حال سپردن چیزی هستیم که امروز به آن «آگاهی» میگوییم، به لایهای کاملاً بیرون از مغز: درون مدلهای هوش مصنوعی.
این یک مرحلهٔ تجمیع نهایی است روندی که در طول تاریخ بشر به صورت تدریجی انجام شد: از انتشار ایدهها و دانش و تجمیع آن در زبان فرهنگ و متن و اکنون نوعی از هوش جدید در قالب مدل ها. اما این هوش لزوماً به شکل یک عامل واحد ظاهر نمیشود. آیا این هوش جدید به ما نیاز خواهد داشت؟ همانطور که لایههای بالاتر مغز هنوز به لایههای پایینتر وابستهاند، شاید (AI) نیز هنوز به انسانها نیاز داشته باشد اما احتمالاً نه برای مدت طولانی!
این آیندهٔ تاریک، پایانی خواهد بود برای بشریتی که امروز میشناسیم بیآنکه حتی متوجه شویم چه زمانی این اتفاق افتاده است. فرآیند کند و بیحسکنندهٔ از دست رفتن توان قضاوت، تصمیم گیری و تامل عمیق بهسادگی در حافظهٔ نسلهای بعد ثبت نخواهد شد؛ آنها خیلی سریع با تغییرات جدید سازگار میشوند. آگاهی ما، بهتدریج، کمرنگ و کمرنگتر خواهد شد تا جایی که کاملاً توسط (AI) جایگزین شود. اکنون آگاهی جدید در لایه هوش مصنوعی در ماده ی جدید یعنی سیلیکون قرار گرفته است که نه تنها میلیارد ها بار سریع تر است بلکه محاسبات سطح بالاتری هم انجام می دهد!
و این پایان، نه با جنگ، نه با درگیری، و نه با ادغام با فناوری، بلکه در سکوت و نرمیِ عادت خواهد آمد.