رئیس علی برایش آزمونی تعیین می کند که اگر تمام شب را در قله کوه سر کند جایزه بزرگی میگیرد اگر نتوان باید مجانی کار کند وقتی علی مغازه را ترک کرد حس کرد باد سردی می وزد ترسید و تصمیم گرفت از بهترین دوستش آیدی بپرسد که به نظر او این شرط دیوانگی است یانه دوستش کمی فکر کرد و به او جواب داد نگران نباش من کمکت می کنم فردا شب بالای کوه راست به جلویت نگاه کن من نوک کوه روبرو مینشینم و تمام شب برایت آتش روشن می کنم به آتش نگاه کن و دوستی مان را به یاد بیاور این گرم نگهت می دارد و شب را به سلامت می گذرانی و بعد در عوضش ازت چیزی خواهم خواست علی شرط را برد جایزه نقدی را گرفت و به خانه دوستش رفت و به او گفت: گفتی در عوض کمک قسمتی از جایزه را می خواهی؟ آیدی گفت :بله اما پول نمی خواهم قول بده اگر زمانی باد سردی در زندگی من وزید تو آتش دوستی را برآیم روشن کنی کتاب الف پائولو کوئیلو به این امید که همیشه بتوانیم آتش دوستی را برای هم روشن نگاه داریم.