این کتاب یک داستان که نه، یک ناداستان است و قرار است شما را برای یک تغییر بزرگ آماده کند، تغییر بسیار بزرگی که ممکن است تغییر نکردن باشد.
رامبد خانلری نویسنده ی جذابیست، نه برای اینکه خوب می نویسد که آن مشخص است- که با سورمه سرایش خودش را ثابت کرد- برای اینکه همواره نوشتن برایش چاپ کردن کتاب نیست و اساس زندگیش بر مبنای همین نوشتن بتن ریزی شده ، او جوری زندگی می کند که همیشه است داستان ست. خانلری با کتاب های ترسناکش این ژانر نحیف و ضعیف فارسی را جان بخشید ، در کمیک بوک چرخ کوچکی زد و حالا کتابی نوشته که در ژانر انگیزشی آن هم در جغرافیای ایران می تواند اتفاق تازه ای باشد. او این بار از زندگی تحت عنوان چاقی با نگاه به خودش نوشته است. کتاب او بیشتر از آنکه بشود به سطح گفتار از چاقی بشود توجه کرد می شود از آن به عنوان فرهنگنامه ای درباره ی رابطه مان با چاقی و شاید بهتر بتوان عنوان کرد زندگی از نگاه چاقی تعبیرش کرد.
خودش ترجیح می دهد از آن با اسم ناداستان نام ببرد اما بیشتر به کتاب های انگیزشی معاصر ادبیات دنیا میل می کند.چرا که او خیلی هم داستانگویی می کند و می شود در داستانش هرچقدر هم لاغر باشی با همه ی چاق های دنیا هم ذات پنداری کرد.
چرا چاقی از نظر ما اینقدر بد است؟ چرا چاقی از کوبیدن با موزاییک توی سری یکی دیگر بدتر است؟ از کتک خوردن یکی تا سر حد مرگ در حوالی میدان رسالت بدتر است؟ چرا چاقی از سربازی بدتر است؟ چرا آدمها روی تعریف کردن از چیزی را ندارند که همه آنرا می بینند؟
اتفاقی در عنوان کتاب رخ می دهد که پیش از آغازش آدم با یک کمدی از جنس گروتسک طرف می شود یکجور سادو مازوی مسخره .از آغازش با اثری یکدست طرف نیستیم، اسم اثر هنر چاق بودن آدم را یاد سری کتاب های مدرسه ی زندگی ،آلن دوباتن می اندازد کتابهایی چون چگونه از تنهایی لذت ببریم یا چگونه رنج بکشیم!
اما در ریتم روایت به جنس مارک منسون می شود شباهتش داد. مارک منسون با کتاب The Subtle Art of Not Giving a F*ck در ژانر انگیزشی به شهرت بینظیری در دنیا رسید. کتابی که خطابه ی توهین آمیزی به همه چیز زندگی ست که می شود یک اثر ادای دین به بیشعوری خاویر کرمنت صدایش کرد. تفاوت منسون و خانلری البته در ادامه ی روایتها و قضاوت هایش از چاقی مشخص می شود. منسون با بددهنی های امریکایی هایش مخاطبش را سرحال می آورد آنقدر که اصل موضوع فراموش می شود و فرم بر محتوایش غلبه میکند اما خانلری با فصل بندی های درستش کار را در می آورد و مغلوب مسخره بازی هایش نمی شود. او از شیوه ی کلاسیک اتوبیوگرافی برای بیان فردیتش در اجتماعی که او را نمی پذیرد استفاده نمی کند که مخاطبش را به گفتمان با خودش دعوت می کند. او در این راه تمرین هایی را حتی برایمان ترتیب داده که انجام دادنشان هنر چاق بودن را بالاتر از یک کتاب خواندنی صرف می برد. خانلری با یک شیوه ی روایت خاطره گو محوری مخاطبش را در ماجرایش شریک می کند. گاه به گاه به تغییر موضوع می پردازد، برایمان کاراکترهای جدید برون سپاری می کند-آقا یا خانم چاقی - با تغییر نگاه از چاقی به لاغری، از نگاه آنها به ما گونگی، از تفرقه افکنی و گروه بندی-داداش کایکوها- ، از فلسفه بافی های بی خودی با جملات نغزی مانند "روزهای رفته تمام عمرماست وروزهای باقی مانده تمام عمر ما" تا خودفروپاشی و گریه ی بهار و افتخار طلبی در خودیگانه پنداری هاش-
تو شبیه هیچکدوم از مردهای ایرونی نیستی، خب حق بدهید شبیه نبودن به هیچ کدام از همنوعانم در اجتماعی که در آن زندگی می کنم زیادی جذاب است و یک دروغ ساده به همین جذابیت می ارزد
هنر چاق بودن داستان های او از چاقیش است از ضعف ها و قوت هایی که این امکان به او داده بود. چاقی را برایمان تعریف می کند و داستانهایش را از او با اسم یک معشوقه ی همیشگی تعریف می کند. برای او چاقی طبیعت است، مثل کم خونی ست یک چیزی که هست و باعث خرده گیری هم نباید بشود. او بارها تکرار می کند این سوال اگر فضولی نباشد شما چند کیلو هستید چقدر آزاردهنده، ناهنجار و غیرطبیعی ست.
مادرها در ایام بارداری شخصی ترین جنس مادرانگی را تجربه می کنند. آنها فقط برای خودشان مادر هستند. شاید به همین خاطر است که وقتی زبانم لال بچه بدنیا نمی آید هیچکس متوجه عمق سوگواری مادر نمی شود
او کتابش را به چالشی همراه با لذت تبدیل می کند که آخرش بواقع متوجه این موضوع نمی شوید که چاقی بد است یا اصلا خانلری هیچگاهی از چاقی بدش می آمده و لاغری اصلا خوبست و اصلا برای سلامتی چه چیزی بهتر است اینکه چاق باشیم یا چاق نمانیم. او اینجا نصیحت نمی کند و حتی گاهی خلاف نظرش هم می شویم اینجا دارد با ما بحث میکند کلنجار می رود و جاهایی کوتاه می آید شبیه یک آدم درون خودمان می شود و آخرش گویی ما با خودمان بیشتر آشنا شده ایم و این تازه اول راه هنرچاق بودن است.
واقعیت ولی شاید چیز دیگری باشد. هنرچاق بودن ، شاید عرض ارادت رامبد به چاقی در مراسم ختمی ست که او برایش با این کتاب زرد خوشرنگ گرفته باشد. چاق بودنی که او در بخشی از پایانش با این مفهوم می گوید من هنوز هم خودم را چاق فرض می کنم و برای خودم لاغر نیستم. او حالا بعد از هنر چاق بودن شاید از تمام چاق بودن هاش از تمام بی رژیم ماندن هاش از تمام حسرت لباس های جلف و فیت نپوشیدن هاش و جای بزرگی که روی تمام کاناپه های دنیا گذاشته بود گذر می کند و از این به بعد با رامبدی دیگر ملاقات می کنیم رامبدی عبور کرده که حالا شاید باید منتظر کتاب بعد از چاق بودنش باشیم .