ویرگول
ورودثبت نام
امیر حمیدی
امیر حمیدی
امیر حمیدی
امیر حمیدی
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

سایه های سمی

"سایه‌های سمی"

### **پیشگفتار**

در دنیایی که انسان‌ها مانند جزیره‌های جدا از هم شناورند، برخی از آن‌ها مانند صخره‌های تیز و خطرناکی هستند که نزدیک شدن به آن‌ها فقط زخم‌هایی عمیق به جا می‌گذارد. این داستان درباره‌ی افرادی است که باید از آن‌ها دوری کرد—کسانی که با ظاهری فریبنده، آرام‌آرام روح آدمی را می‌دزدند.

---

### **فصل اول: همسایه‌ی جدید**

**شهر "رازان"**، جایی که همه چیز به ظاهر آرام بود. **سارا**، زنی میانسال و تنها، در آپارتمان کوچک خود زندگی می‌کرد. تا اینکه روزی **همسایه‌ی جدیدی** به نام **آقای کریمی** وارد ساختمان شد. مردی خوش‌برخورد، همیشه خندان و با هدیه‌هایی برای همسایه‌ها.

سارا در ابتدا تحت تأثیر مهربانی‌های او قرار گرفت. اما کمک‌مچکم متوجه چیزهای عجیبی شد:

- **سوال‌های بیش از حد شخصی** ("چرا تنها زندگی می‌کنی؟ خانواده‌ات کجاست؟")

- **پیشنهادهای ناخواسته** ("می‌توانم کمکت کنم، کلید آپارتمانتم را به من بسپار!")

- **نظرات تحقیرآمیز پوشیده در لباس دلسوزی** ("واقعاً برای سن‌تو هنوز تنها هستی؟ حیف...")

سارا حس می‌کرد این آدم **"بیش از حد خوب"** است. اما یک شب، وقتی از سر کار برگشت، دید **آقای کریمی در حال ورود به آپارتمان اوست!**

---

### **فصل دوم: دوست قدیمی، دشمن جدید**

**امیر** پسری ۲۵ ساله بود که پس از سال‌ها، دوست دوران کودکی‌اش، **پویا**، به شهر بازگشت. پویا همیشه شخصیتی جذاب و پرانرژی داشت، اما این بار چیزهای عجیبی در رفتارش دیده می‌شد:

- **حسادت پنهان** ("تو همیشه خوش‌شانس بودی، من هیچ‌وقت به جایی نرسیدم.")

- **تخریب غیرمستقیم** ("این کار جدیدت؟ مطمئنی می‌تونی از پسش بربیایی؟")

- **وابستگی افراطی** ("بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم، همیشه پیشم باش.")

امیر متوجه شد پویا **او را در دام یک رابطه‌ی سمی** انداخته است. هر بار که سعی می‌کرد فاصله بگیرد، پویا تهدید به خودکشی می‌کرد یا او را مقصر همه‌چیز می‌دانست.

---

### **فصل سوم: معشوقه‌ی مرموز**

**نیما** عاشق **ترانه** شده بود—زن زیبایی که مثل رازی سر به مهر بود. اما به مرور، نشانه‌های هشداردهنده ظاهر شدند:

- **کنترل گری** ("با کی حرف می‌زنی؟ چرا اینجا بودی؟")

- **تغییر شخصیت ناگهانی** (یک لحظه مهربان، لحظه‌ای بعد خشمگین)

- **انزوای اجتماعی** ("هیچکس مارو نمی‌فهمه، فقط من و تو کافی هستیم.")

نیما فهمید که ترانه **یک فرد خودشیفته‌ی خطرناک** است که می‌خواهد او را از همه جدا کند.

---

### **فصل چهارم: پایان سایه‌ها**

هر سه شخصیت اصلی داستان **سرانجام متوجه شدند که باید از این افراد سمی دوری کنند**:

- **سارا** به آقای کریمی گفت: **"حریم شخصی من را نقض نکن!"** و در نهایت او را به پلیس گزارش داد.

- **امیر** با کمک روانشناس، رابطه‌اش با پویا را قطع کرد و فهمید **نجات خودش مهم‌تر از نجات کسی است که نمی‌خواهد نجات یابد**.

- **نیما** از ترانه فرار کرد و فهمید **عشق سالم، کنترل‌گر و ترس‌آور نیست**.

---

### **درس‌های داستان**

۱. **افراد سمی همیشه شرور به نظر نمی‌رسند**—گاهی با مهربانی مسموم می‌کنند.

۲. **اعتماد باید تدریجی باشد**—هر کسی لیاقت ورود به حریم خصوصی شما را ندارد.

۳. **اگر رابطه‌ای بیشتر از آنکه انرژی بدهد، انرژی بگیرد، باید آن را رها کرد**.

پایان.

**نکته:** این داستان وجود داشته‌اند؟

۲
۰
امیر حمیدی
امیر حمیدی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید