Hoda
Hoda
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

1401_1402

سلام!

عیدتون مبارک!

توی این پست می‌خوام بعد قرن‌ها سلام کنم بهتون، و بگم امسال برنامه چیه!

بخش اول: سلام!

سلام فرزندانم! مدت زیادی بود که این طرفا نیومده بودم. از شب عید هم دلم میخواست بیام و یه سری بهتون بزنم؛ ولی فرصت نشد.

مدتهاست که اون طور حضور خاصی اینجا نداشتم و نمی‌دونم چی باید بگم، فقط می دونن دلم براتون تنگ شده!

تا حالا شده فکر کنید زیادی زود بزرگ شدیم؟

من تقریبا هر روز این حسو دارم.

راستش به لطف کرونا منی که هیچ دوره ای از زندگیم خیلی آدم با دوست رفتن و اومدن نبودم، اینجا کلی دوست پیدا کرده بودم.

که الان دیگه بزرگ شدن!

میدونید، امسال عید که رفتم بعد از چند سال عید دیدنی، دلم خیلی کباب شد! همه همبازی های بچگیم الان خانم ها و آقا های محترمی شده بودن برای خودشون و دیگه حرف برای گفتن باهم نداشتیم.

ولی چرا؟ به نظرم به جز خوبی ای که کرونا به من کرد و کلی دوست آنلاین پیدا کردم، آب اون طرف جنایتش این بود که توسط دوستام فراموش بشم.

نمی‌دونم شاید برای شما این قضیه چندان معضل نباشه! ولی به نظر خودم، این دوره بین کودکی و جوانی، برامون زیادی زود گذشت. زیادی زود بزرگ شدیم و هیچ کدوم از کارهایی که توی فیلم های تینیجری میکردن نکردیم!

ولی خب، شاید اونقدرا هم زیاد تنها نمونیم.

من الان ۱۶ سالمه. نمی‌دونم چرا ولی به نظر خودم باید با این سن یکم آدم بزرگ تر باشم! البته خوشحالم اگه حتی یه جو بچگی تو وجودم مونده کماکان به شازده کوچولو خیانت نکردم!

دلم ولی برای اون موقعی که ۱۳ سالم بود و اومدم اینجا اکانت زدم تنگ شده. برای اون روزی که واسه درآمدزایی دیجیکالا اومدم اینجا اکانت ساختم. پشت پنجره نشسته بودم، ظهر تابستون یود، پشت میز قهوه ایه بودم و با لپتاپم دنبال یه سایت خوب برای اون کار بودم. اینجا که اکانت ساختم خیلی وقت پیش بود. فقط لوندر فنتزی و پارسا اینجاس رو میشناختم و فقط همین دوتا نوشته های قشنگ داشتن.

بعدترش تصمیم گرفتم حال که ویرگول پست های درآمدزاییم رو پاک کرده و گفته در قوانین نمیگنجن، دوست پیدا کنم.

این شد که رفتم پست های لوندر فنتزی رو خوندم وکامنت گذاشتم. توی اون کامنتا با آلبالو و مسیح و بعدتر با حباب و زارا آشنا شدم.( زارا بود که اسی بهش می‌گفت بابوشکا؟)(بابوشکا بود؟)

و کم کم جمعمون جمع شد. زنگ های تفریح کلاس آنلاین ها و گاهی حتی سر خود کلاس میومدیم و از هر دری و از هر چیزی که به رهنمون می‌رسید می‌گفتیم. کم کم دارم به این نتیجه میرسم که رابطه هامون باهم مثل رابطه اِما و دوشیزه تیلور بود.

آخ که چقدر دلم برای همه تنگ شده.

ولی الان، فکر نمیکنم حتی اگه بخواهیم و وقتش رو داشته باشیم بتونیم دوباره اونطوری بشیم.

انگار تاریخ مصرف این دنیای ویرگولی هم گذشته و باد وارد یه برهه جدید از زندگی بشیم.

ولی کاش هرچی بزرگ میشیم، مثل بقیه آدم بزرگا نشیم، همدیگه رو فراموش نکنیم و نتها نذاریم.

یادش بخیر. اگه میتونستم برمیگشتم و از همون موقع تلاشم رو میکردم جای فرار. شاید شما هم اینطور ترس ها رو داشتین، ما دور هم بودیم و از ترس هامون می‌گفتیم، یه وقتی این فضای نسبتا پیرمردی ویرگول یه فضای زنده و پرشور تینیجری بود!

ولی خوشحالم که تونسته بودیم یه جای امن واسه گفتن حرف هامون درست کنیم و مرهمی رو زخم های همدیگه بذاریم که با زمان فرسوده نمیشه.

بخش دوم: امسال چه خبره؟

گمان کنم قبلاً یک بار گفتم که بولت ژورنال استفاده میکنم. که آویشن گفت ممکنه ازش زده بشم. ولی نشدم?.


راستش اسم این بخش ممکنه مثل گفتن هدف های امسال به نظر بساد، وچون حالش رو ندارم توی این ویرگول مزخرف اندروید عوضش کنم، اینجا میگم واقعا قضیه چیه.

میخواستم یه بولت ژورنال ساده داشتن رو بهتون پیشنهاد کنم. اگه دوست داشته باشید هم بعداً درموردش حرف میزنیم.

ولی در کل، شاید، شااااید، اینجا بیشتر سر بزنم.

و شااااید اگه دوست داشتین میتونین بیشتر باهم راجع به چیزای جدیدی که یاد گرفتیم و... حرف بزنیم.


و در برگرداندن حباب بعد از یکسال، اهتمام بورزیم.

خدافظ!


دوستدلمحرف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید