هدی
هدی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

چند کلمه ای درمورد زمان ۱

سلام. نوشته ای که الان پیش رو دارید، ممکنه به نظرتون مضحک و خنده دار به نظر برسه ممکنه مخالف باشید و ازش رد شید. میخوام بهش بگم مقاله، امااااا، خب واقعا مقاله نیست؛ فقط چند ساعت تفکر من درمورد مفهوم زمانه. این چند ساعت طی روزها و ماه ها اتفاق افتاده، البته میگم اگه شاید بیشتر به خودم وقت می دادم به چیز دیگه ای می رسیدم. لکن برای من درخور توجه بود.

خب زمانننننن، واقعا منو سخت مشغول خودش کرده بود، میدونید وقتی بچه بودم از مادرم میخواستم در مورد بچگی های خودش بگه. شهرها اون موقع چه شکلی بودن! لباسها شون، غذاهاشون، خونشون چه شکلی بوده و از همه مهم تر تلوزیون داشتن؟ و چی نشون میداده؟خاطرات مدرسه و کتابها و درس هاشونم برام سوال بود.

و خب مادرم با اشتیاق زیادی همه اینارو تعریف می کرد. از خونه بزرگ و حیاط دارشون با حوض! و درختای میوه، تا باغچه های پر از گل های رز و محمدی و راه پله هایی که به اتاق های دیگه میرفتن و یه خونه تو در تو.

اسامی هم کلاسی ها و گفتن ویژگی هاشون، تعریف از معلم ها و درساشون. درس تصمیم کبری رو هم که همه شنیدیم :). انیمیشن های مهاجران، بل و سباستین، حنا دختری در مزرعه و، و، و. همه اینارو مادرم با آب و تاب توضیح می داد و منم سعی می کردم اون زمانو مکانو مجسم کنم و حالو هواشو دریابم. از همه مهم تر اینکه بعد همه این خاطرات مادرم میگفت "وه، که چه روزهایی بوددددد، چقدرر زود گذشت مثل اینکه همین دیروز بود."

با شنیدن این جمله من با خودم میگفتم نکنه منم هیچی از خاطرات بچگیم یادم نیاد و یه روز مثل مامانم بگم چقدر زود گذشت.

می دونید نتیجش چی شد؟ از خاطرات متنفر شدم.

بله متنفر شدم. با خودم گفتم مادرم با افسوس از اون دوران یاد می کنه و دلش می خواد برای یک بار دیگه هم که شده برگرده به دوران بچگیش، خاطرات جز غم و اندوه چیز دیگه ای برامون ندارن. درسته که یاد کردنشون حال مارو خوب می کنه، ما رو شاد میکنه و بهمون انگیزه میده ولیییی؛ آخرش چی؟! ما که دیگه نمیتونیم به اون زمان بریم و این ناراحتمون میکنه. آخر یاداوری خاطرات افسوسه همش افسوس. پس گفتم بهتره چیزی بیاد نیاریم. ما به خاطرات نیازی نداریم. مگه وقتی بچه بودیم یا حتی الان، به لحظاتمون فکرم می کنیم که یه زمانی اینا خاطره میشن؟ و اصلا چه بدردمون میخوره که حتی بهش فکر کنیم. خاطره وقتی به وجود میاد که ازش گذشته باشه. حتی یک روز. من دلم برای امروز فردا تنگ میشه.

من هر کاری کنم نمیتونم به امروزم مثل فردا فکر کنم و مثل فردا به امروزم نگاه کنم.

بخاطر همین همیشه عکسا رو پاک میکردم. خواهرم می گفت چرا اینکارو میکنی یه روزی دوست داری این لحظاتو ببینی!

و من در ادامه با خودم میگفتم و همین طور دوست داری اون لحظاتو اونجا باشی. و نمیتونی. و هیچکاری هم از دستت بر نمیاد. فقط عصبانی میشی.

جدی میگم. من انسانو یه موجود ضعیف میبینم. تا وقتی که نتونن به هر جایی از زمان که دلشون خواست حرکت کنن. فکر کنید!!! این خیلییی غیر طبیعیه، خیلی ظالمانس و خیلیییی فاحشه که انسان نتونه به دقیقه هایی که قبلا گذرونده بره. اون لحظات، اون روزها مال من و برای من هستند اما هیچ کنترلی روی اونا ندارم. مثل اینکه یکی اونارو از من گرفته و نمیزاره دوباره به اونجا برگردم. منو محدود کرده. خب هم از نظر من و هم از نظر هر انسان عادی و منطقی ای، این امکان وجود نداره. یعنی همه بلا استثنا میگن این طبیعیه که نتونیم برگردیم به گذشته! هیچ کس تا حالا نتونسته و توو چرا انقدر عصبانی میشی و بهم میریزی. همه ما در وضع برابری هستیم. همه مثل همیم کسی حق تو رو نخورده، تا بوده همین بوده. باید این محدودیتو پذیرفت. جزء طبیعت این جهانه.

خب منم موافقم که جهان طبیعی به ما این اجازه رو نمیده. یا لااقل تو محدوده ای از بُعد و زمان و مکان از این عالم زندگی میکنیم که امکانش نیست. اما ما میتونیم از این محدوده ای که هستیم پا رو فراتر بزاریم تا طبیعی باشه. تا زمان مفهومی نداشته باشه. من میگم امکانش هست و میگم یه روزی انسان میتونه بر زمان غلبه کنه و اونو نامفهوم کنه. تئوری های بیشماری در مورد سفر در زمان‌ وجود داره و کسایی که تو این زمینه کار میکنن کسایی اند که از این محدودیت در رنج اند و اونو شایسته انسان ها نمیدونن. تمام این سطوری که اینجا نوشتم همش برای این بود که اثبات کنم انسان از وجود زمان در رنجه و نیاز به کنترل اون داره.

یعنی منظورم اینه فطرت انسانها این محدودیتو نمی پذیره و چون نمی پذیره و از پذیرشش سرباز میزنه؛ نشون دهنده اینه که استعدادشو داره. تا رسیدن به اون موفقیت، ما محکوم به سازشیم،سازشی که برای من رنج آوره. هنوز از خاطرات متنفر نیستم حتی میخوام اونارو یادم نره. یادم نره تا بتونم به اونا برگردم.

مطلب ادامه دارد...




زمانمفهوم زمانسفر در زمانزمان چیستدرک زمان
من اینجا سوالات یا درگیری های ذهنی ایجاد میکنم. پدیده هایی که ارزش فکر کردن دارن. چالش هایی که بی پاسخ اند یا هنوز یک نظریه اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید