این روزها وقتی ضرب و شتم، بازداشت و اعدام های بی رویه، غيرقانونی و ناعادلانه ی معترضین به عملکرد حکومت را می بینم و می شنوم، یک سؤال مکرراً مانند پُتک بر مغز و ذهنم می کوبد که اگر اعتراض و حتی اغتشاش بد است پس چرا با همین حربه انقلاب کردیم؟!
آمارها و شواهد عینی به روشن ترین و ملموس ترین شکل ممکن به ما میگویند که انواع و اقسام فساد حکومتی و به تبع آن، گرسنگی، بیماری، بیکاری، فحشاء، اعتیاد، اختلاف طبقاتی، نابرابری در تمامی سطوح جامعه و هزاران درد بیدرمان و شرایط فلاکت بار در کشورمان، به مراتب بیشتر از دوران انقلاب شده است، اما هنوز هم داعیان انفجار نور از رو نمی روند و با بوق و کرنا و انواع و اقسام شامورتی بازی ها، سعی در فریفتن و تحمیق مردم و امیدوار کردن آنان به برکات و معجزات این انفجار دارند!
یاد استاد سید علی صالحی بخیر :
یک روز پشت همین پرچین/ چشمان یک آهو را بوسیدیم / همه گفتند که آهو نبود / ولی مگر ما از رو می رویم !!!
چند سال پیش، تعبیری نه چندان زیبا و تا حدودی سخیف از انقلاب را، از زبان استاد دولت آبادی ، در رسانه ها دیدم، راستش اصلاً خوشم نیامد و آن را نوعی توهین به خود و همنسلانم که کم و بیش در شکل گیری انقلاب نقش داشتیم، تلقی کردم مخصوصاً وقتی که در همان زمان، مشغول مطالعه کتاب های «زوال کلنل» و «طریق بسمل شدن» به قلم ایشان بودم! اما متأسفانه هرچه جلوتر رفتیم، بیشتر به صداقت این کلام، پی بردم.
ایشان در یکی از بحثهای خود گویا گفته بودند : « انقلاب ما مانند گوزی بود که هیچکس آن را گردن نمی گیرد و همه می گویند : ما نبودیم! »
و من اما هنوز هم به حرمت خون شهیدان پاکباخته و به خون خفته ی انقلاب، چنین تعبیری را نمی پسندم و امیدوارم هرچه زودتر حکومتیان فاسد و نالایق و بی کفایت، دست از خیانت و جنایت بیشتر در حق ملت مظلوم ایران بردارند و از این توهم! که هنوز رد و رنگی از انقلاب ۵٧ باقی مانده به در آیند! چرا که اگر این اتفاق نیفتد، به زودی نسل آینده به مدد همان خون های ریخته شده، آخرین میخ های تابوت حکومت را خواهند کوبید!