بازرگانی زن زیبای خود را سه طلاقه کرده بود و سخت پشیمان بود. ☹️ خواست چارهای بیندیشد برای آشتی و بازگرداندن زن، اما جناب عاقد به او گفت، طبق شرع مقدس اسلام! راهی جز گرفتن محلل (حلال کننده) نیست. (در آن زمان هنوز قانون حمایت از خانواده تصویب نشده بود.😥)، لذا بازرگان به صرافت افتاد که مردی ساده لوح و بی چيز (نه بی همه چیز ) 😀 را بیابد و زنش را به عقد او درآورد و بعد از یک شب همخوابگی، بدون ترس از عواقب ِ بعد از عقد، با مسالمت، طلاق زنش را از او بگیرد و به سلامتی جشن مفصلی برای عقدکنان خود و همسر سابقش بگیرد و ماجرا را ختم به خیر کند! لذا گشت و گشت و گشت تا اینکه مرد بینوا و ژنده پوشی را یافت و او را به منزل آورد و فوراً به خدمه دستور داد که او را به حمام ِ گرم برده و خوب تمیزش کنند و مشت و مال حسابی هم بدهند تا خستگی یک روز گدایی و دریوزگی را از تن او بزُدایند. سپس امر فرمود که جامه های فاخر بر او بپوشانند و او را بر اریکه ای راحت و شاید همان مبل و کاناپه ی خودمان، بنشانند و مخده هایی نرم و لطیف هم در پشت و پهلو هایش بگذارند و بعد خدمه ی مطبخ را فرمود از اطعمه ی مأکول و اشربه ی گوارا، هرچه مقدور باشد، به وفور در پیشش بگذارند و بازرگان، خود، با اکرام و عنایتی تمام، بینوا را دعوت به خوردن و آشامیدن کرد و خلاصه مراتب مهربانی و نوازش را تمام و کمال در حقش بجا آورد. سپس او را آزاد گذاشت تا لختی بیاساید و خستگی حمام و نفله کردن آن خوان گسترده را از تن به در کند و حسابی کیف کند! 😂.
شب هنگام در دلنشین ترین اتاق های قصر، رختخوابی پاکیزه و لطیف برای مهمان عزیز گسترانید و زن زیبای خود را فرمود که بهترین لباس هایش را پوشیده، خوشبوترین عطر هایش را استعمال کرده و با زیباترین آرایش و زینت آلات خود، به بستر مرد برود و هر آنچه از دلبری می داند در حق آن بینوا، اعمال نماید. القصه، فردای آن روز، مرد بینوا را که هنوز حلاوت خواب و خوراک ِ دوشین زیر لب و دندانش مانده بود، بیدار کرد و پس از صبحانهای مفصل و دندانگیر! او را با خود به محضر برد و طلاق زنش را از او گرفت و پس از پرداخت دستمزدی قابل توجه، او را با تشکر و تکريمی تمام، راهی دیارش کرد و خود به آغوش زن زیبایش برگشت.
اما از آن طرف، مرد بینوا که هنوز نمی دانست چه اتفاقی افتاده و چطور در های بهشت، یکی پس از دیگری، آن هم فقط در عرض بیست و چهار ساعت، بر روی او گشوده شدند! به خیال اینکه «محلل شدن»، نوعی شغل راحت و پُر درآمد است که وی به دلیل سادگی و بلاهت، تا آن زمان از وجود چنین شغل ِ شریف و رفاه آوری، بی خبر بوده، تصمیم گرفت که مابقی عمر خود را در همین شغل شریف سپری کند و بی جهت، اوقات خود را در مشاغل رنج آور و کم درآمد ِ دیگر، تلخ نکند. لذا از فردای آن روز، لباسی مناسب به تن کرده و به مثابه ی کسبه ای که کالا و متاع خود را به دیگران عرضه کرده و با فریاد، برایش تبلیغ می کنند، در کوی و برزن می گذشت و با صدایی رسا، بانگ بر می آورد که : « اَناالمحلل»، ( من محلّل هستم.)! و بدین سان، با امید به یافتن ِ مشتری برای کالای خود، روزگار می گذرانید! 🤣
این داستان را که در ایام کودکی، در یکی از نشریات توفیق، البته با ادبیاتی متفاوت، خوانده بودم و دریغا هرچه گشتم، اثری از خود ِ نشریه را پیدا نکردم و مجبور شدم آن را با ادبیات الکن خودم و با کمک گرفتن از حافظه ای که این روز ها اصلاً یاری نمی کند!، بازسازی کنم، در سالهای اخیر و به هنگام انتخابات، مخصوصاً انتخابات ریاست جمهوری، مرا به یاد کسانی می اندازد که به شغل ناشریف و به عبارتی،، کلاشی مدرن، که حتی به اندازه ی محلّل شدن هم کارگشا نیست، رو می آورند و نام آن را واژه ی زشت و بی معنای «کاندیدای پوششی» می گذارند، غافل از اینکه در محلل شدن، هزینه را همسر ِ زن سه طلاقه می پردازد و ضرر و زیانی هم متوجه عموم مردم و جامعه ی حاضر، نمی گردد اما کاندیدا های پوششی، هزینه های شغل موقت و ناشریفشان را از کت و شلوار و وسیله نقلیه و شام و ناهار خود و بستگان و همراهان و لِفت و لیس های معمول بگیر.... تا...... هزینه ی ساخت بنر و تراکت و پوستر و فیلم های تبلیغاتی و سالن ها و تریبون های صدا و سیما و محل های سخنرانی و سفر های استانی و....... ، همه را نهایتاً از جیب ملت بدبخت می پردازند و دستمزد پایان کارشان را هم که ظاهراً، کاندیدای پیروز، می پردازد، باز هم به نحوی از حساب جیب مردم، کسر می شود.
ضمن اینکه در تمام این مدت، ذهن و فکر و شعور و وقت گرانبهای مردم را با دروغ ها و وعدههای آبکی و بی خاصیت خود، به بازی می گیرند و آخر سر هم با کمال وقاحت، چشم در چشم مردم فلک زده و ساده لوحی که از سر ِ ناچاری و استیصال، به امید وعدههای فریبنده آنان نشسته اند، دوخته و با بی شرمی، مصالح انقلاب و نظام را بهانه قرار داده و کنارهگیری خود را اعلام می کنند!!! آیا این هم نوعی رانتخواری، اختلاس و خیانت به بیت المال، نیست؟؟؟!!!