هُما پارسافر
هُما پارسافر
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

راه که بیفتیم ترسمان می ریزد!

 ماهی سیاه گفت : « شما زیادی فکر می‌کنید. همه‌اش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می‌ریزد. من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟...»

باز هم نهم شهریور و باز هم یاد ِ وداع ِ تلخ ِ صمد ِ عزیز، آن معلم آواره ی روستاهای آذربایجان!

مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم، که می شوم، مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد......!
مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم، که می شوم، مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد......!



صمد، از توفان های بعد از ٢٨ مرداد برآمد، با جوانان دهه ۴۰ حرکت کرد و درست در بزنگاه یک دگرگونی مهم در سال ۴٧ درگذشت. آثاری که او در سال های آخر عمر خود نوشته است، بیانگر عبور او و نسلی از مبارزان ایرانی است از یک نقطه ی بحرانی فضای سیاسی به نقطه‌ای بحرانی تر اما متفاوت تر!

«همه اش که نباید ترسید؛ راه که بیفتیم ترسمان می ریزد» وقتی این سخن را از زبان ماهی سیاه کوچولو خواندیم و شنیدیم، صمد خودش در راه بود، در راه دریا. کتاب ماهی سیاه کوچولو،خلق شده بود، شهر به شهر در میان نسل پرشور آرمان های انقلابی، دست به دست می گشت و به ما می گفت که صمد از این ترس ندارد که پیشگام باشد. صمد با انبوهی کتاب، همه جا حضور داشت. در جهان کودکان، مبارزان سیاسی و در جهان روشنفکران. ماهی سیاه کوچولوی او بیانیه ی فدائیان بود و چریک مبارز بر پایه همین سخن او که می گفت: “راه که بیفتیم ترسمان می ریزد” سلاح در دست به مصاف با نیرویی برخاسته بود که می دانست در برابر زرادخانه ی عظیم استبداد حاکم، صدای گلوله هایش فقط قرار است مثل کرم شب تاب، درتاریکی جامعه بدرخشند تا خفتگان از دیدن سوسوی آن، گمان نکنند که حکومت استبداد ازلی و ابدی است. صمد از راه ارس به دریا پیوست، انقلاب از راه رسید، استبداد شاهی فرو ریخت و رهروان صمد در دریای خلق غرق شدند.

صمد بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام‌گوالیک، در سن ٢٩ سالگی، جان باخت و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. پیکر او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده ‌است و بر سنگ قبرش جمله ی زیبای « دوست از دست رفته بچه‌ها» نقش بسته است.

ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مأمورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید کرده بودند. چند روز بعد از مرگ صمد، کتاب ماهی سیاه کوچولوی او چاپ شد و به عنوان برگزیده کتاب کودک، در سال ١٣۴٧، مورد اقبال مردم قرار گرفت و بعد ها هم جایزه ی ششمین نمایشگاه کتاب کودک در بولونیای ایتالیا و دیپلم افتخار جایزه ی دوسالانه ی براتیسلاوای چک اسلواکی، برای تصویرگری کتاب کودک را در سال ١٩۶٩، کسب کرد.

کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی تا مدت‌ها نقش بیانیه ی غیررسمی  «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» را بازی می کرد، معهذا صمد با وجودی که افکار چپ داشت، اما در طول عمر کوتاهش، عضو هیچ دسته و گروهی نبود و به گفتهٔ برادرش (اسد) ، او یک پای مسجد در مجالس ختم و عزا بود!
کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی تا مدت‌ها نقش بیانیه ی غیررسمی «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» را بازی می کرد، معهذا صمد با وجودی که افکار چپ داشت، اما در طول عمر کوتاهش، عضو هیچ دسته و گروهی نبود و به گفتهٔ برادرش (اسد) ، او یک پای مسجد در مجالس ختم و عزا بود!



روح صمد بهرنگی عزیز شاد و یاد ِ فراموش نشدنی اش گرامی باد! 🌹❤️🖤🌷

به‌ ياد صمد بهرنگی عزیز:

تقدیم به کودکان محروم ایران و جهان که کودکی شان به جای بازی های شاد کودکانه، در تلاش برای معاش، گذشت و بجای کودکی کردن، به رهایی از ظلم و استبداد و پیوستن به دریای آزادی و عدالت اندیشیدند!

https://www.aparat.com/v/a481hm3


https://www.aparat.com/v/f8460y1
هُما از سایه ام کسب سعادت می کند، صائب / نه بی مغزم که دولت از پر و بال هُما جویم!... هُما پارسافر هستم، انسانی که با همه ی خِبط و خطایش، تا دم ِمرگ در پی اصلاح ِخود خواهدرفت، با دلی امیدوار به خدا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید