حالا دیگر همه ما، «گاو مش حسن» شده ایم، با ترفند مش اسلام (عقل کل روستا) ما را به ته چاه حماقت انداخته اند و با دروغی به قدمت جهالت «مش اسلام»، اصرار دارند که بگوییم: «این ما هستیم که از حقیقت فرار کرده ایم!» وگرنه گاو مش حسن هنوز زنده است، مش حسن دروغ مش اسلام را باور نکرد، همانطور که ما باور نکردیم! اما در پایان فیلم دیدیم که بالاخره مش اسلام مستأصل و آشفته، و شاید به اتکای سکوت ِ قبرستانی و رخوت و بی تفاوتی ِ مرگبار ِ اهالی روستا، باور کرد که مش حسن، گاو شده و بیرحمانه تازیانه اش را بر پشت او فرود آورد و با صدای جگرخراشی فریاد کشید : « برو حیوون!» و ما هم شاید از ترس تازیانه مش اسلام ترجیح دادیم که همصدا با او بگوییم : «گاو مش حسن در رفته!» وگرنه مثل تنها عاقل ِ به ظاهر دیوانه ی روستا، در بندمان می کنند که حقیقت را بروز ندهیم و خواب خوش اهالی روستا را آشفته نسازیم!
روح جستجوگر و ذهن زيبايت شاد آقای مهرجویی عزیز! حالا دیگر می توانی بدون ترس از توقیف، سنتور بنوازی و زیر درخت گلابی، ما را به مهمانی شورانگیز مامان ببری! گرچه بعد از مهمانی مامان، دیگر خوابمان نمی برد چرا که می ترسیم ما هم مثل حمید هامون خواب ببینیم که در یک سردابه قرون وسطایی، سلاخی می شویم و خانه پوشالی اجاره نشین ها هم بر سرمان آوار شده است !
اما ای کاش قبل از رفتن ِ تلخ و جانگدازت ، آن اشباح آزارگر را که همیشه از آنان یاد می کردی، به ما می شناساندی، کسی چه می داند، شاید به کارمان میآمد! مخصوصاً زمانی که ابلهان خواب زده، ما را «آقای هالو» تصور می کنند و در مقابل ِ کوهی از فلاکت هایمان، جاهلانه می گویند : « عوضش امنیت داریم! » ????