«ذهنم مشوش است و افکارم آشفته! با این حال چارهای ندارم جز این که بنویسم! نمی دانم حاصل نوشتنم پرت و پلا گویی از کار درخواهدآمد یا قابل خواندن! امّا هرچه باداباد می نویسم چون مظلومانه رفت!
وقتی همسن و سال «مهسا امینی» (ژینا) و شاید کمی جوانتر، بودم، به خاطر شرایط خانوادگی و شغلی، زندگی ِ سخت و پُر اضطرابی داشتم به طوری که هراس و فوبیایی دردناک در من شکل گرفته بود و از هر خبر ناگهانی، مهمان ناخوانده، تلفنی بی موقع و خلاصه هر پیشامد ِ غریب و غیرمنتظره تا سر حد مرگ می ترسیدم و حتی وقتی که شرایط آرام می شد تا مدتها بعد از آن هم اعصاب و روانم مختل و ناکارآمد می ماند! (این فوبیا با وجودی که سالهای جوانی گذشته و مرزهای میانسالی و پیری هم در حال طی شدن است، هنوز هم به اشکال مختلف، در من باقی مانده است!). بگذریم! از آنجایی که از کودکی به صورت خودجوش و شاید هم بنا به شرایط خانوادگی و مکان جغرافیایی ِ بزرگ شدنم، دختری سختکوش و تسلیم ناپذیر بار آمده بودم، هرگز نگذاشتم این فوبیا مرا از پای درآورد، بلکه همواره در فکر چاره بودم و از هر بحث روانشناسی و روانکاوی و راهنمایی های مربوط به ايجاد ِ حس امنیت و پرهیز از استرس، چه به صورت کتاب و مقاله و چه به صورت بحثهای گروهی استقبال می کردم.
در همان سن و سالی که ابتدای نوشته، اشاره کردم، یک روز، در جلسه ای حضور داشتم که زنده یاد اعظم طالقانی دختر آیتالله طالقانی و خانم فاطمه رفسنجانی دختر بزرگ ِ آیتالله هاشمی رفسنجانی با همدیگر صحبت می کردند و موضوع صحبت این بود که آیا آیتالله طالقانی با مرگ طبیعی از دنیا رفت یا در اثر فشارها و استرس های ناشی از کار و درگیری های حکومتی؟! بعد از کلی صحبت های جدی و شوخی، فاطمه خانم که معتقد بود فشارهای روحی بیشتر و زودتر از امراض جسمی فرد را به مرگ زودهنگام می کشاند، به اعظم خانم گفت : «ما مثل شما عمل نمی کنیم و تا جایی که امکان داره پدرمون رو از اخبار و اطلاعات ناخوشایند و استرس زا دور نگه می داریم، حتی نامه هایی را که حدس می زنیم ممکن است برایش اضطراب آور و خطرناک باشد بهش نشون نمی دیم!»
«اوریانا فالاچی»، روزنامه نگار و نویسنده مشهور ایتالیایی، روزانه ۵٠ عدد سیگار می کشید، از ساعت ٨ صبح تا ۶ عصر یک سره کار می کرد، نه تلفن جواب می داد و نه با کسی تماس داشت تا بلکه بتواند کتابی را که مشغول نوشتنش بود، تمام کند، دکترش در یکی از ملاقات ها، به او گفته بود : «تعجب می کنم که تو با این که هم سرطان سینه داری و هم سرطان ریه، و این همه کار هم می کنی، چطور هنوز زنده مانده ای!» و اوریانا در جوابش گفته بود : «تو به عنوان یک پزشک، باید با من از زندگی حرف بزنی، نه از مرگ!»
در دوران اوج کرونا، مردم از رهبر انتقاد کردند که چرا اجازه ورود واکسن خارجی، مخصوصاً واکسن فایزر آمریکایی را نمی دهد تا از مرگ ِ این همه قربانی ِ بی پناه ِ کرونا جلوگیری شود و دکتر نمکی، وزیر بهداشت آن زمان، ضمن دفاع از دستور آقای خامنه ای، گفته بود : «رهبری، که مانند پدر یک خانواده (منظور خانواده ای به نام ایران است)، هستند، حق دارند که مسؤلین کشور را از چیزی که در رابطه با آن تشکیک ایجاد شده است، منع کنند.
سردار احمدرضا رادان فرمانده کل نیروی انتظامی کشور می گوید : «آسایش و آرامش، مهمترین حق همه شهروندان، با هر گرایش و مرام است و من آسایش خود را فدای آرامش مردم می کنم!
و حالا من مانده ام با یک علامت سؤال و علامت تعجب بزرگ در ذهنم که در خانواده ی بزرگ و ثروتمندی که پدرش آنقدر مهربان و دلسوز است که بیم آن دارد که واکسن خارجی به فرزندانش آسیب بزند! که تولید کننده ی امنیتش حاضر است جانش را بدهد که اعضای این خانواده آرامش داشته باشند! که جد بزرگ پدر خانواده به نام علی،( ع) طبق روایات ِ کتابی به نام «نهجالبلاغه» که در حد قرآن گرامیش می دارند! توصیه اکید کرده است که صاحب منصبان به هنگام رسیدگی به کار مردم، مخصوصاً طبقه ی مظلوم و بی پناه، سربازان و محافظانشان را از آنان دور بدارند تا هر که می خواهد سخن بگوید، بدون لکنت زبان و بدون ترس و واهمه، همه مطالبش را اظهار کند! که رئیس جمهور مورد تأیید پدر خانواده هر جا می رفت، نگران ناهار خوردن یا نخوردن ِ مردم بود! چرا و چگونه اتفاق افتاد که دختری که از شهرستانی کوچک به مهمانی خاله اش در تهران بزرگ و شلوغ می آید تا برای چند روزی، شادی را به سبک خودش به جسم و روحش هدیه کند و رخت و لباسش هم به گواهی ِ عکس ها و فیلم ها و تأیید کارشناسان فرهنگی و مسؤلین خود نظام و حتی برخی از روحانیون و مراجع تقلید، در حدی مناسب بوده که در شرایط حاضر رعایت آن مقدار از حجاب، آرزوی نظام است! در کلاس ارشاد ِ این خانواده، به یکباره در خود مچاله شود و جان از بدنش طوری جدا شود که انگار نه انگار تا لحظاتی قبل دختری شاداب و امیدوار با هزاران آرزو بود و به برادرش می گفت : «بگو که ما غریبیم و جایی را نمی شناسیم!».
و حالا در دومین سالگرد وداع ِ تلخ ِ ژینای عزیز از این خانواده ی مدعی دلسوزی و آرامش! مجبورم با سؤالات و علامات تعجب ذهنم، بسازم و بسوزم تا نشنوم جواب های سؤال برانگیزشان را!
به رسم واژه های تکراری، که حتی شکوه سکوت را هم ندارند، روحت شاد و یادت گرامی باد ژینایی که ژیانت را ناجوانمردانه از تو ستاندند و حتی طراوت اشک را هم از مادر داغدارت دریغ کردند! 🖤🖤🖤❤️🖤🖤🖤🌹🌹🌹
آهنگ زیبا وغمگین " یاران وصیتم " از خواننده محبوب کُردها، زنده ياد " کریم کابان " که من هروقت دلتنگی بيداد می کند و بغض سرریز می شود، به آن گوش می کنم..............