۵٢ معدنکار زحمتکش، ۵٢ انسان امیدوار به پیروزی در جنگ ِ نابرابر زندگی، ۵٢ مَرد، پدر، برادر، همسر و فرزند ایرانی در مرگی سیاه، به سیاهی ذغال، نفس هایشان در سایه ی نعمت ِ تحریم بند آمد و بوی ماه مهر، ماه مدرسه را نشنیدند تا دیو سیاه ِ قدرت، احساس اقتدار کند که تحریم نعمت است، که تحریم مایه ی ترقی و پیشرفت است و باید آن را دور زد تا دشمن بداند که ما به اقتدار نظامی در جهان، شُهره شده ایم و همگان بدانند که حالا دیگر پادشاه، زیباترین لباس دنیا را بر تن دارد !!!
اما بالاخره آش آنقدر شور شد که صدای آشپز هم در آمد و مسؤلین ذوب در ولایت و مجریان ِ منویات رهبر هم اعتراف کردند که انفجار معدن ِذغال سنگ ِ طبس و کشته شدن ۵٢ نفر و مجروح شدن ١٧ نفر بخاطر نبود امکانات و تجهیزات کارآمد و آن هم در اثر فشار تحریم ها بوده است! که البته عکس کفش های کهنه و فرسوده ی کشته شدگان، فریاد می زند که : وای به حال کشور و ملتی که حتی «کفش ملّی» اش هم تحریم شود!
در اعلام آمار کشتهشدگان و مجروحین باز هم طبق معمول، اختلاف و مغایرت هست تا سیاه نمایی، حتی در معدن ذغال سنگ هم دردسرساز نشود ! دیروز رسانه ی «عصر ایران» اعلام کرده بود ۵٢ کشته، ١٧ مصدوم و جمع کُل کارگران ِ مشغول به کار در دو بلوک بی و سی ، ۶٩ نفر، اما مقامات رسمی دولت و امدادرسانی آن را تایید نکردند و گفتند تاکنون ٣۵ کشته و ١٧ مصدوم را تأیید می کنیم و آواربرداری ادامه دارد برای یافتن ِ مابقی معدنکاران....
خبرنگار شبکه خبر هم به نقل از منابع رسمی صبح دوشنبه آمار را ۳۵ کشته اعلام کرد.
عصر یکشنبه ابراهیم رحیمیان (دبیر اجرایی خانه کارگر طبس در استان خراسان جنوبی) که در محل حادثه حضور داشت، درباره آخرین آمار جانباختهگان حادثه گفته بود: «جانباختگان حادثه معدن طبس تا ساعت 13.30 امروز (یکشنبه) به ۵۲ نفر افزایش یافت.» اما صحبت بر سر ِ عدد و رقم نیست و عمق فاجعه جای دیگریست حتی اگر تعداد قربانیان تحریم، یک نفر باشد. عمق فاجعه آنجاست که کاسبان ِ تحریم، به بوی کباب فریفته شدند و برای اینکه از این آب گل آلود ماهی بگیرند، وقیحانه چشم در چشم ملتی که کمرشان زیر بار گرانی، کمبود دارو، تصادفات جاده ای و هزاران درد ِ بی درمان دیگر، خم شده بود، دوختند و گفتند : « خیالتان آسوده باشد که اتفاق خاصی نیفتاده و این تحریم ها برای ما نعمت است! و تا زمانی که پول داریم، رشوه می دهیم و تحریم ها را دور می زنیم!» و الحق و الانصاف هم آنقدر دور دور کردند تا بار خودشان را برای چندین نسل آینده شان ببندند و خیالشان برای هفت پشت شان، آسوده باشد! اما این چاه ِ پول و رانت که کاسبان تحریم «چاه وَیل» اش می پنداشتند، کم کم به آخر رسید و کفگیر ِ آشپزخانه ی ضحاک، به ته دیگ خورد و چشم که باز کردند دیدند دیگر دوران دور دور تمام شده و تحریم ها، نعمتش برای کاسبان تمام شده و نکبتش برای مردم ِ بینوای ایران مانده است! و حالا دیگر پادشاه می خواهد یک بار دیگر در برابر آیینه بایستد و لباس زیبایی را که کاسبان تحریم به خیاطخانه ی اوهامش سفارش داده بودند برانداز کند و باز هم از اقتدار بگوید، غافل از اینکه در کوچه، کودکی از میان جمع فریاد می زند که : « آی مردم، نگاه کنید، پادشاه لُخت است!»!!!!