ققنوسِ اهوازِ ما ! احمد... احمد بالدی... برادرم! سرِ راهت رو به باران که میروی به حضرتِ فردوسی بگو برگرد سرنوشتِ سیاوش را دوباره برای ما بنویس، ما دارد تاریخ از یادمان میرود. احمد... کا...! سرِ راهت رو به بهشت که میروی حتماً به بیهقی بگو برگرد سرنوشتِ حلاج را دوباره برای ما بنویس، ما دارد دلاوریِ دریا از یادمان میرود. احمد... وُلِک! سرِ راهت رو به رهاییِ مطلق که میروی به کریمپورِ شیرازی بگو برگرد وُ باز از آوازِ آرامِ آزادی سخن بگو، ما دارد حتی تکلمِ آدمی از یادمان میرود. احمد... هی احمدِ بالدی...!

از همان لحظه ی اول که آتش ظلم و بیداد ِ ظالم در جسم و جان ِ احمد بالدی مظلوم، درگرفت، خواستم چیزی بنویسم که بغض فروخفته، خفه ام نکند اما دستم به قلم نمی رفت و کلمات از دستم فرار می کردند! انگار آنها هم می دانستند که عمق فاجعه، عمیق تر و ننگین تر از آنست که بشود با نوشتن، التیامش داد! و سرانجام در این کشمکش من ِ بغض کرده، قلم ِ وامانده و واژه های فرارکرده ، خودم را با این امید ِ واهی دلداری دادم که انشاالله خودش از بیمارستان برمیگردد و برایمان می نویسد که چه بر سرش آمده که تا این حد عرصه را بر خودش تنگ دیده و در اوج جوانی، مرگ را آنهم با تلخ ترین و جانسوزترین شکل آن، انتخاب کرده، آخر مگر نه این است که احمد، دانشجو و يکی از هزاران امید و آرزوهایمان برای سازندگی ایران فردایمان بود ؟!!!! اما لحظه ای که پدر داغدار و شجاعش، قاطعانه ایستاد و فریاد زد که : « تا شهردار از اهواز بیرون نرود، جنازه ی پسرم را تحويل نمی گیرم»، این کورسوی امید هم نابود شد و من ماندم و خاطرات تلخ و تکراری ِ خودکشی های مشکوک (بخوانید قتل های حکومتی)، خودسوزی های جانکاه (بخوانيد به ستوه آمده ها از بیداد استبداد )، ارشاد کننده های کُشنده ( بخوانيد بیماری های زمينه ای ) گلولههای شلیک شده از آتش باختیارها یا همان اجنه و شیاطین به چشم و قلب فرزندان وطن ! ( بخوانيد توطئه ی دشمنان ) و باقی ماجرا های شرم آور و رسوا که حالا دیگر خودی های حکومت هم دارند با افشاگری های زنجیروار،،، آب ِ توبه بر سر خود و اهالی ذوب در ولایت می ریزند!!!

و اگر شعر زیبا و وصف الحال آقای صالحی عزیز به دستم نرسیده بود بعید می دانم که توان نوشتن همین چند خط پراکنده و پریشان را هم داشتم. نیک می دانم که اخراج شهردار و همدستانش از اهواز غبارآلود، به خاطر ترس حاکمیت از اتحاد و شورش مردم، مخصوصا" عشیره ی بالدی ، پايان ماجرا نخواهد بود و حتی ممکن است همين شهردار ، جای دیگری به عنوان استاندار یا مقامی بالاتر، آتش به جان احمد های دیگری بیندازد اما این را هم می دانم که باید نوشت و نوشت و نوشت تا آنجا که آتشی بزرگتر و سوزان تر، هستی دیکتاتور و گستره ی بیدادش را نابود کند.
تسلیت به عشیره و خاندان داغدار و شجاع بالدی، تسليت به ملت مظلوم و بی پناه ایران، ننگ و نفرین بر خودکامان و شیفتگان قدرت شیطانی!!!