فکری به ذهنش رسید،آن زن بایدمی مُردتازمانی که اوبودنمی توانست نقشه هایش راپیش ببردنمی شدبه یک باره اورابکشدبادشمنی آشکارودیرینه ای که بااوداشت قطعاًهمه به اوظن می بردندبالاخره گیرمی اُفتادوآن وقت چه فایده؟
مو لای درزِنقشه اش نمی رفت قبلاًاین کارراکرده بودبانامادری سنگدلش که مهرپدری راازاودریغ داشت.زهربه ظاهرکم جانی بودامادرنهان قدرتمندبود،محال بودکه حتی پزشکش ظن ببرداثرش هم خستگی مداوم ودرنتیجه استراحت تمام وقت اورادرپی داشت این طورتاحدزیادی به خواسته اش می رسیددرنهایت بعدازیکی دوسال هم این زهراورامی کشت بدون اینکه کسی بفهمددراین صورت همه فکرمی کردنداوازبیماری لاعلاجی مرده.
این حکایت بسیاری ازماست،ماهمین بلاراسرخودمی آوریم باپیگیری اخباروحوادثی منفی وناراحت کننده ای که که ازکنترل ماخارج است خیره شدن به صفحه تلویزیون وصفحات زردمجازی زهری رابه درون ذهن وروح خودواردمی کنیم که درنهایت مغزمان راازکارمی اندازد.
پیگیری موضوعات زردومنفی مانند هیپنوتیزم بدون آنکه متوجه آثارش شویم مارامسخ می کندوقدرت تفکرصحیح راازما می گیردوکم کم مارابه مردگانی زنده تبدیل می کند.