بی ریا خونه ی من و همدم، وقت شب، مثل معبد می مونه! معبدی برای رقص روحم، برای خنده سردادن کودک درونم، برای دیوانگیهای نمکینش و برای هر آنچه که شادی آورست.عجیب هم اونه که دلم، حریص گذر دقایقش نمیشه!مثل...
چشمهایش از عشق خام! دوران دبیرستان بگم که با اینکه کلاسم ساعت 8 صبح شروع می شد ولی من با دوچرخه ام از چه فاصله ی دوری به سرعت، خودم را به پیچ کوچه ی محله شون و خیابان اصلی می رساندم تا شاید برای 10 ثانیه هم که شده چشمهایش را که هر روز رنگ...
نفوذ دربها به دوطرف مخالف باز شدند، سوزی سرد و خشک به صورتم خورد، فقط به فکر برگشت بودم، هر چه سریعتر...کمی دارو خریده بودم، نمیدانم غرق چه فکری بودم که از پشت سر، صدایی مرا به سمت خود فراخواند.مرد جوانی با موهایی مرتب، شالی دور گردن،نس...
حسود همینطور بهش زل زده بود.مثل اینکه چشماش جای دیگری را نمی دیدند.با هر خنده ای که می کرد اون بیشتر آتیش می گرفت.انگار نه انگار اینجا بزن برقص بود.ذهنش، وجودش، همگی خسته اند.انگار بعد از چند سال انت...
يادگاری مردی با موهای جوگندمی،در جستجوی چیزی،اتاقی در هم، گهگاهی لبخندی بر لبانش، قطره اشکی در گوشه چشمانش،ریشهایش سفید رنگ،مرتب،دو زانو روی …
انتظار امروز یه کم دیر کردی! همیشه دقیقاً اونجا می ایستادی! به تو نگاه نکرده، لبخندی ملیح روی صورتت نقش بسته بود! کمی خسته شدم! نه قلمی دارم و نه کاغذی، ولی اونقدر این جا را پر از احساس کرده ام که اگر بعد از من اینجا اومدی شاید تا...
یک مادر صدای گریه میاد، صدایی که به سختی شنیده میشه! به سمت صدا میروم، اینجا تاریک است،یک اتاق…نیمه شب است ، همگی در یک خوابی عمیق فرورفته اند، عقربه های ساعت مثل یک خمیازه کشدار به سختی حرکت می کنند، او به این آسانیها گریه نمی کرد! ا...
دوست گذشته ها گذشته! ولی خاطره تو هنوز تو ذهنم زنده است! خاطره تو همش شادی و خنده است! تماشای خنده هات لذت داره! اینقدر لذت بخشه که یادآوری اونها، آدمو شارژ می کنه! من نگاهم عوض شده! کاری به بقیه ندارم! نه تا اون اندازه...
روح همراه وقتی برای اولین بار به چشماش نیم نگاهی انداختم دیگه نتونستم نگاهم را بگیرم! یه گرمایی سرتاسر بدنم به جریان افتاد! دستهام سنگین شدند! ضربان قلبم به حدی بالا رفت که احساس کردم نزدیکه قفسه سینه ام شکافته بشه!