ویرگول
ورودثبت نام
هوده
هوده
خواندن ۹ دقیقه·۱ سال پیش

«هم‌کاری» زیرِ سایه‌ی قدرت

نویسنده: هانیه هاتفیان - از هم‌کارانِ هوده

قدرت در اجتماعاتِ انسانی؛ ضرورتی گریزناپذیر یا سدی برای آزادی؟

همانطور که نیکلاس لومان جامعه‌شناسِ آلمانی و نظریه‌پردازِ سیستمی گفته؛ «قدرت» از آن دسته مفاهیمی است که مانند بسیاری دیگر از مفاهیم در سپهر انسانی و اجتماعی، اجماع و توافقی فراگیر میان اهالیِ نظر پیرامون چیستی و چگونگی‌اش وجود ندارد. از فلاسفه‌ی کلاسیک یونان همچون ارسطو تا جامعه‌شناسان کارکردگرایی مانند امیل دورکیم و تالکوت پارسونز، قدرتِ متمرکز و خیرخواه را امری طبیعی برای جوامع انسانی و لازمه‌ی حفظ انسجام و نظم می‌دانسته‌اند. حتی توماس هابز فیلوسف سیاسی قرن شانزدهم میلادی هم، اگرچه نقابِ خیرخواهی را از چهره‌ی قدرت برمی‌دارد و آن را در هیئتِ هیولایی افسانه‌ای [۱] ترسیم می‌کند، اما همچنان قدرت و حاکمیتِ متمرکز را ناجیِ جامعه در برابرِ ذاتِ درنده و منفعت‌جوی بشر می‌داند. بحث‌هایی که در این فهم از قدرت شکل می‌گیرد عموماً حول سازوکارهایی‌ست که شایسته‌ترین‌ها – به معنی توانمندترین و خیرخواه‌ترین‌ـ را بر رأسِ هرمِ قدرت بنشاند و به هنگام ضعف و خطا برکنارش کند.

اما با ماکس وبر و نظریاتی که حول قدرت ارائه کرد؛ بسترِ شکل‌گیری فهمی جدید و متفاوت از فهم ارگانیک و کلاسیک از قدرت گسترده شد. قدرت در دیدگاه ماکس وبر در نسبت با مفاهیم دیگری همچون «مقاومت» و «مشروعیت» معنا می‌یابد. قدرتی که در برابرش مقاومت باشد، «زور» است و قدرتی که مشروعیت یا پذیرش اجتماعی داشته باشد «اقتدار» نامیده می‌شود و صدالبته که وبر مشروعیت و اقتدار را برای استقرارِ نهایی قدرت ضروری می‌داند. اما همانطور که می‌دانیم نوشته‌های وبر همیشه ترکیب پیچیده‌ای از جامعه‌شناسی و تاریخ است و اینجاست که بحث او پیرامون قدرت رنگ‌وبویی تازه به خود می‌گیرد. او در قیاس میان جوامع کلاسیک و مدرن انگاره‌ی «انضباط» را طرح می‌کند و آن را عنصر مشترک میان ارتش، کارگاه‌‌های قرون وسطا، کشت‌زارهای رومی و کارخانه‌ی مدرن می‌داند. البته تکنیک‌هایِ انضباطی هر یک از آن‌‌ها متفاوت است. با این حال وبر معتقد است انضباطِ نظامی الگوی مطلوبی بوده برای کارخانه‌ی مدرن سرمایه‌‌داری، هماهنگونه که برای کشت‌زارهای پیشین چنین بوده. اما انضباط در کارخانه، برخلاف کشت‌زار، می‌بایست بر بنیانی کاملاً «عقلانی» استوار می‌شد. واژه‌ی «عقلانی» در اینجا دلالت دارد بر این تفسیرِ تجربی که محاسبه‌ی سودآوری بهینه‌ی کارمند یا کارگر به منزله‌ی فرد، همانند محاسبه‌ی سودآوریِ بهینه‌ی هر ابزار مادیِ تولیدی، انجام می‌گیرد.

وبر می‌گوید «مدیریت علمی» بزرگ‌ترین پیروزی در پرورش و تعلیم عقلانیِ عملکردهای کاری بود. اثر و نتیجه‌ی این مدیریت عبارت بود از سازگار کردنِ دستگاه روانی و جسمانی فرد با نیازهای ماشین‌ها. اینجاست که نظریه‌ی مشهور وبر یعنی «بروکراسی» طرح می‌شود. با تعبیری که او از بروکراسی به مثابه‌ی «قفس آهنین» می‌دهد؛ سازمانِ مدرن و بروکراتیک، که از آغاز تولد تا هنگامه‌ی مرگ تمامی عرصه‌های زندگی انسانِ معاصر را تحت سیطره‌ی خود درآورده، عامل به اسارت کشیدنِ او می‌شود، کنشگری‌اش را زیر چرخ‌دهنده‌های قوانین و سلسله‌‌مراتب خُرد می‌کند و انسانی می‌سازد بیگانه با خود و دیگری. از اینجاست که با تعبیرِ وبر از قدرت در جامعه‌ی مدرن، نظریه‌پردازی پیرامونِ قدرت، سویه‌ای انتقادی به خود می‌گیرد.

در ادامه این میشل فوکو فیلسوف فرانسوی‌ست که فهمی جدید از قدرت ارائه می‌کند. او متأثر از دیدگاه وبر درخصوص انضباط در جوامع مدرن، جوامع مدرن را جوامعی «انضباطی» می‌نامد که قدرت در آن‌ها بر خلاف فهم بروکراتیک از قدرت که به سرکوبِ خواستِ فردی و سلسله‌مراتب محدود می‌شود؛ از طریق «ارتقای سوبژکتیویته» عمل می‌کند و در قیاس با سلطه یا استیلا، مُدبرانه‌تر است. قدرت محدود نمی‌شود به سلب کردن و به مبارزه طلبیدن، بلکه تلاش می‌کند فرد را با مجموعه‌ای از هدف‌ها و بلندپروازی‌های شخصی محاصره کند. از این زاویه، قدرت پدیده‌ای درونی‌تر است. قدرت شناخت بهتری از فرد دارد و دورادور و از بیرون بر فرد عمل نمی‌کند، بلکه از درونِ فرد و از طریق خود او عمل می‌کند. قدرت شیوه‌ی دخالت در مناسبات اجتماعی است و در این مقام، تولید دانشی از سوژه و شیوه‌ی کنش بر سوژه برای آن مهم و اساسی است. اینجاست که فوکو بحثِ نسبت میان قدرت و دانش را پیش می‌کشد و از مفاهیمی همچون زیست-قدرت و زیست-سیاست می‌گوید که اینجا مجال پرداختن به آن‌ها نیست.

بنابر نظریه‌ی قدرت فوکو، قدرت در جوامعِ مدرن با جهت‌دادن به میل و خواستِ درونیِ افراد است که عمل می‌کند نه لزوماً با زور یا سلطه. پس با مقاومت کمتری مواجه می‌شود، افراد خود را به آن می‌سپارند و و تنها در صورتی که نسبت به «منفعت واقعی یا عینی» خود آگاه شوند به مناسباتِ قدرت سازنده‌ی وضعیتِ موجود تن نمی‌دهند و نقدش می‌کنند. این مفهوم از منفعت موجب سرتکان‌دادن رفتارگرایان و فایده‌گرایان می‌شود. چرا که با درک ذهنی و مستقیم فرد از منفعتش متفاوت است. منفعت ذهنی یا منفعت مستقیم می‌‌تواند برده را مُجاب کند برده‌بودن و تبعیتِ محض از دستوراتِ ارباب به نفعِ اوست، اما این منفعت واقعی یا عینی‌ست که موقعیتِ فرد را در نظام اجتماعی آشکار می‌سازد. ایزاک بَلباس، نظریه‌پرداز معاصرِ علوم سیاسی ادعا می‌کند که این نوع منفعت را می‌‌توان با این امر که «دلایلی را می‌توان ردیف کرد که نشان دهند یک فرد دارای منفعتی است حتی اگر او از آن آگاه نباشد یا حتی اینکه آنچه یک فرد فکر می‌کند به نفعش است در واقع به نفعش نیست» تمیز داد. منفعت واقعی، به این معنا در عمل به واسطه‌ی وضعیت عینی فرد به او نسبت داده می‌شود. بنابراین می‌توان به آن به عنوان «منفعتِ نسبت داده شده» اشاره کرد. اگر معتقد باشیم منفعت نسبت داده شده (۱) وجود دارد، (۲) با منفعت مستقیم (ذهنی) متفاوت است، و (۳) نمی‌توان آن را با نظام اجتماعی‌ای که آن را ایجاد و تعریف می‌کند برآورده کرد، انتقاد قابل ملاحظه‌ای از آن نظام اجتماعی خواهیم داشت. اگر دقت داشته باشیم، این فهم از قدرت با سلطه‌ی ایدئولوژیک یا هژمونیک که با رضایت کامل افراد تحت سلطه از نظم موجود همراه است، قرابت زیادی دارد.

بر این اساس همانطور که ملاحظه می‌شود «قدرت» در لایه‌ها و به شیوه‌های مختلف عمل می‌کند. گاهی در قالب زور و استیلا است و مقاومت را برمی‌انگیزد، گاهی مشروعیت و مقبولیت می‌یابد و همراهی می‌آفریند. گاهی هم هژمونیک شده و بدون آنکه سلطه‌پذیران بدانند آزادی‌شان را سلب می‌کند تا منافع گروهی دیگر را تأمین کند. زیست در سایه‌ی هر برآیندی از این تظاهرات و نمودهای قدرت به شکلی از معنابخشی به نسبتِ میانِ فرد با جهانِ اطرافش و دیگرانِ حاضر در آن منجر می‌شود. این معنابخشی‌ها کنش‌های مختلفی را در زندگیِ فرد موجب می‌شوند. به عنوان مثال حضور در کافه و گپ‌زدن با دیگران در فرانسه‌ی تحت اشغالِ آلمان‌‌های نازی‌ یا باور به نقش تعیین‌کننده‌ی «تعداد لایک‌ها» در شأن و منزلتِ افراد و براین‌ اساس تلاش برای جذبِ مخاطب در شبکه‌های اجتماعی، در دوره‌ای که ما در آن هستیم، کنش‌هایی هستند که در سایه‌ی نمودهایی از قدرت قابل فهم می‌شوند. یکی به عنوان کنشی مقاومتی در برابر سلطه‌ی نیروی اشغالگر و دیگری به عنوان کنشی مبتنی بر خواستی درونی‌شده که چه‌بسا منافعِ گروه‌های دیگری (مثلاً مالکان و بهره‌برداران از داده‌‌های شبکه‌های اجتماعی) را تأمین می‌کند. ما اساساً در نسبت با جهانی که در آن واقع شده‌ایم، است که خود را می‌یابیم و یکی از بُردارهایی که نسبتِ میان ما و جهانِ اطراف‌مان را برقرار می‌کند «بردار قدرت» است. قدرت برسازنده‌ی درک ما از امنیت، عدالت و البته آزادی است. و این سه‌گانه است که کار و همکاری را برای ما معنا می‌کند...

قدرت و «هم‌کاری» در سازمان‌ها

کار مهم‌ترین کنش انسان است. مهم‌ترین فعالیتی که برای این تولید و بازتولیدِ هستی انسان‌ها صورت می‌گیرد. به واسطه‌ی تولید و کار انسانی‌ست که آدمی خود را در جهانی می‌یابد که خلق کرده است (برای مطالعه‌ی بیشتر در رابطه با معنایِ کار می‌توانید یادداشت «از جان‌کندن تا کارکردن» را بخوانید). این کنشِ حیاتی برای عینیت‌یافتن جامعه و بازتولیدِ هستی انسان، هم‌آنطور که در رابطه با تمامیِ کنش‌های انسانی صادق است؛ در سایه‌ی قدرت معنا می‌یابد. کارکردن در بسترِ مناسباتی استبدادی که با سلطه و زور همراه است، با چشمی‌سراسربین [۲] که همه‌چیز را می‌پاید، هنجارهای خود را تحمیل می‌کند و هیچ‌گونه انتقاد و مخالفتی را برنمی‌تابد، دیگران را ابزار و وسیله‌ی رسیدن به مقاصد و اهدافِ خود می‌داند، نهایت بهره‌کشی را از کارکنان به عمل می‌آورد و در نهایت هم همه‌ی دستاوردهای کارِ جمعی را مصادره می‌کند، یک شکل از کارکردن را برمی‌سازد؛ درحالیکه کارکردن در بستر مناسباتی که قدرت در آن مشرعیتی نسبی دارد، مشارکت در سطح عالیِ آن رخ نمی‌دهد، اما تا حدی اختیارات تفویض شده و تلاش می‌شود از توانمندیِ کارکنان برای رسیدن به نتایجی بهتر استفاده شود؛ شکلی دیگر از کارکردن را رقم می‌زند. و البته که کارکردن در بستر مناسباتی که در آن قدرت شکلی غیرمتمرکز و توزیع‌شده دارد، مشروعیت را به موازات گشودگی به نقد بنیادین کسب کرده، اختیارات با هدفِ بالفعل‌شدنِ توانمندی‌های افراد تفویض شده و همه‌ی کارکنان خود را در حل مسأله‌ای از جامعه و پاسخگویی به نیازی سهیم می‌دانند هم، با هر دو وضعیتِ پیشین متفاوت است.

تبعاً همکاری با دیگری نیز در هر یک از این موقعیت‌های تصویرشده متفاوت خواهد بود. همکاری با دیگری در موقعیت اول می‌تواند تعاملی از سر اجبار و محدود به الزاماتِ تکلیف شده از جانبِ مدیریت باشد، اما با تغییر مناسباتِ قدرت در موقعیتِ دوم به تلاش‌هایی نه چندان مشتاقانه و جمعی، اما فراتر از محدوده‌ی شرح وظایف و با قصدِ تحقق اهداف فردی و گروهی تبدیل شود. در موقعیتِ سوم اما، «هم‌کاری» در سایه‌ی هویتی جمعی رخ خواهد داد و با درونی‌شدن ارزش‌ها و اهدافی که سازمان دارد، همراه می‌شود.

بر این اساس به نظر می‌رسد «مناسباتِ قدرت» مؤلفه‌ای اثرگذار بر شکل کار و همکاری (هم‌کاری) در سازمان‌هاست و هرگونه تلاشی برای شناخت سازمان‌ها و توسعه‌ی آن‌ها باید این مؤلفه را در تمامی ابعاد و لایه‌هایش بشناسد و از این طریق وضعیتِ موجود و امکان‌ها و موانعِ ارتقای سطحِ هم‌کاری را بکاود.

منابع:

میلر، پیتر (۱۴۰۱)، سوژه استیلا و قدرت در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو، ترجمه‌ی سرخوش، نیکو و جهاندیده، افشین؛ تهران: نشر نی

لوردون، فردریک (۱۴۰۱)، سرمایه‌داری، میل و بردگی: مارکس و اسپینوزا، ترجمه‌ی ایرانی‌فرد، محمود و شامخ‌نیا، راضیه؛ تهران: انتشارات روزنه

لوکس، استیون (۱۳۹۳)، قدرت نگرشی رادیکال، ترجمه‌ی افروغ، عماد؛ تهران: نشر علم

تاج‌زاده، میرامین (۱۳۹۹)، برداشت از مفهوم قدرت در نظر میشل فوکو و ماکس وبر، مجله‌ی علمی پژوهشی علوم انسانی و مطالعات اجتماعی، شماره ۲۰، صفحات ۱۷۶-۱۸۹

داودی، علی‌اصغر (۱۳۹۰)، تحلیلِ مناسباتِ قدرت در اندیشه میشل فوکو، مجله‌ی مطالعات سیاسی، شماره ۱۲، صفحات ۹۳-۱۱۶

نوابخش، مهرداد و کریمی، فاروق (۱۳۸۸)، واکاوی مفهوم قدرت در نظریات میشل فوکو، مجله‌ی مطالعات سیاسی، شماره ۳، صفحات ۴۱-۵۰

بخشایش اردستانی، احمد (۱۳۸۸)، فوکو و نظریه‌ی دانش قدرت و رژیم حقیقت، دانش‌نامه‌ی (واحد علوم و تحقیقات)، شماره ۳، صفحات ۴۳-۵۲

مشایخی، عادل (۱۴۰۱)، قدرت و خشونت، منتشر شده در سایت دموکراسی رادیکال به آدرس: radicald.net

کوهستانی، سمانه (۱۳۹۹)، نظریه‌ قدرت فوکو، منتشر شده در سایت انگاره به آدرس: engare.net

[۱] لویاتان (Leviathan): هیولا یا اژدهای عظیم‌الجثه‌ای اسطوره‌ای شر است که از دریا سَرک می‌کِشد. توماس هابز نام لویاتان را بر کتاب خود که در سال ۱۶۵۱ در لندن منتشر شد گذاشت. هابز در این کتاب می‌گوید انسان در وضعیت طبیعی با خشونت، همسو و همراه است و دست از جنگ و ستیز برنمی‌دارد و به همین دلیل به سرور و رهبری که به او امر و نهی کند (به لِوْایِتان) نیاز دارد و برای پایان دادن به جنگ و خشونت، چاره کار این است که به «دولت قدرتمند» تن دهد و الزاماتش را بپذیرد.

[۲] Panopticon

یا چشم سراسربین در واقع گونه ویژه‌ای از معماری بود که اواخر سده هجدهم توسط فیلسوف فایده‌گرای انگلیسی جرمی بنتام طراحی شد تا به زندان‌بان‌ها اجازه دهد که تمامی زندانی‌ها را زیر نظارت خود داشته باشد بدون این‌که آن‌ها بتوانند مطمئن شوند که در کدام لحظه تحت نظارت‌اند

قدرتقدرت سازمانیهمکاریمشارکتکار
هوده تیمی‌ست متشکل از کارشناسان حوزه‌ی علوم سازمانی و مدیریتی، جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی، مهندسی صنایع و … که تلاش دارند با نگاهی عمیق‌تر به سازمان‌ها و مسائل آن‌ها بنگرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید