هومن جمشیدی
هومن جمشیدی
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

چندعلاقگی در من

سال ششم ابتدایی بود، معلم ازمون خواست تا دفتر انشامون رو باز کنیم.

موضوع انشا این بود: در آینده چه کاره قراره بشوید؟

من تاحالا به این موضوع فکر نکرده بودم و این اولین بار بود که به درباره این موضوع قرار بود بنویسم.

شروع به نوشتن کردم و چون از انتخاب‌هام مطمئن نبودم، سه تا از شغل‌هایی که به ذهنم می‌خورد رو نوشتم.

بعد نوشتن انشا، معلم صدام زد و از من خواست به عنوان اولین نفر بیام پای تخته و انشام رو بخونم.

شروع به خوندن کردم:

1- پلیس

من دوست دارم در آینده پلیسی شوم تا بتوانم دزد ها را دستگیر کنم و آن ها را به زندان بیندازم...

2- آنش نشان

من دوست دارم در آینده آتش نشانی شوم تا بتوانم مردم را زمانی که خانه‌هایشان آتش گرفته نجات دهم...

3- بازی ساز

من دوست دارم در آینده بازی سازی شوم که بازی های زیادی رو درست میکند تا مردم آن ‌ها را بازی کنند...

و انشام تموم شد.

این انشا شروعی بود برای اینکه سراغ امتحان کردن چیزای مختلف برم، تا بفهمم که واقعا علاقه‌هام توی چیه؟

چون اون دوران خیلی نمیشد اطلاعات لازم رو از اینترنت یا جاهای دیگه درآورد. برای همین با کلاس های آموزشی، شروع به پیدا کردن علاقه‌هام کردم.


حدودا ۱۰ ۱۱ سالم بود که به درخواست خانواده من به کلاس شطرنج رفتم، چند ترمی رو اونجا بودم و حتی یکی از مسابقات شطرنج رو شرکت کردم، اما وسط کار ولش کردم.

چون به کامپیوتر علاقمند بودم، سراغ کلاس های آموزش کامپیوتر یا ICDL رفتم. کلاس های ICDL دو ترم داشتن: ترم اول مربوط به نرم افزار های آفیس و نرم دوم مربوط به نرم افزار

چون که خودم از همون زمانا با آفیس کار کرده بودم و تا حدودی بلد کار بودم؛ برای همین ترم دوم رو ثبت نام کردم.

با اومدن استاد، پشت سیستم میشستیم و شروع می‌کردیم به یادگیری ویندوز XP. و تونستم از طریق این دوره کار با ویندوز و بخش‌هایی از اینترنت رو یاد بگیرم‌ (البته که اینترنت رو چون خودم همش با سیستمم ور میرفتم، یاد داشتم)

یادمه آخرین تمرین کلاس این بود که یک ایمیل یاهو درست کنیم و همون زمان اولین ایمیل خودم رو تونستم درست کنم. حس خیلی خوبی بود که منم مثل خیلی از ادمایی که توی اینترنتن، یک آدرس ایمیل شخصی برای خودم دارم...

بعد کامل گذروندن کلاس ICDL، من بیشتر عاشق کامپیوتر شدم. بعضی وقتا بخاطر کارهای کامپیوتری اداره بابام می‌رفتم و کنارش یسری کارها رو انجام میدادم یا حتی تو خونه با آفیس، برای خودم با عکس های شخصیت‌های کارتونی و بازی، پاورپوینت درست میکردم.

بخاطر علاقه ای که به حرفه‌ای کار کردن با پاورپوینت داشتم، به مامانم اصرار کردم که من رو کلاس پاورپوینت ثبت نام کنه و این اتفاق هم افتاد که تونستم پاورپوینت رو خیلی حرفه ای تر از قبل یاد داشته باشم.


بعد از این کلاس‌ها، من دوباره میخواستم وارد یک فضای جدیدتر بشم. این دفعه رباتیک رو انتخاب کردم

ترم اول رباتیک خوب بود، سرهم کردن یکسری قطعات به همراه چند آرمیچر و کنترل کردنش با یک کنترل دکمه‌ای. برای همین علاقمند شدم تا ترم دومش هم بگذرونم.

وقتی که وارد ترم دوم شدم. بخاطر اینکه خیلی خوب نتونستم یاد بگیرم که با بردهای سخت افزاری و کارهای لحیم کاری چطور کار کنم، کلا نسبت بهش علاقه ام رو از دست دادم و همین شد که دیگه رباتیک رو ادامه ندادم..


کلاس های مختلفی رو من توی اون دوران گذروندم مثل فوتبال، بدمینتون و... رو گذروندم.

بیشترین کلاسی که برام جالب و جدید بود، کلاس برنامه نویسی بود. با یک معلمی که اونقدر برنامه نویسی رو خوب و از پایه درس میداد که کلی لذت میکردم.

توی این مدت کلاس ها تونستم دو زبان برنامه نویسی ویژوال بیسیک و سی شارپ رو یاد بگیرم اما چون که ادامش ندادم کلا کنار گذاشتمش.


خلاصه بعد از جدا شدنم از همه این کلاس ها، دیگه مونده بودم توی چه فضای دیگه ای برم و این خیلی رو مخم بود.

مامانم به من میگفت که چون هنوز درسام سنگین نشده، برم برای دنبال یک درآمدی برای خودم باشم.

یادمه توی همون دوران خیلی علاقه داشتم به خریدن اکانت‌های هکی بازی‌ها و به فکرم خورد که چرا من خودم این اکانت هارو نفروشم!

چون که هک کردن خیلی برام کاره پیچیده و سختی بود، رفتم دنبال آسون ترین راه و تونستم با یک هکر که اکانت های زیادی رو هک کرده بود ارتباط بگیرم و کل اکانت‌هایی که هک کرده بود رو به قیمت 30 هزار تومان رو با تضمین عوض نشدن رمز بخرم.

توی تلگرام برای خودم کانالی رو به اسم accgame(که الان با آیدی acccgame هست) رو بسازم.

اون زمان بلد نبودم چطور میشه اصلا توی تلگرام ممبر جمع کرد. برای همین شروع به تبادل با کانال های رقیب کردم.

چالش خیلی سختی رو توی تبادل داشتم، چون که کانالم ممبری نداشت و کانال های کمی با من تبادل میکردن. پس شروع کردم دنبال کانال‌هایی که مثل خودم تازه شروع کرده بودن. تونستم از با این کار کانالم رو به 100 ممبر برسونم و حتی با گذاشتن چالش‌ها و قرعه کشی‌های اکانت رایگان این مقدار رو بالاتر هم ببرم!

بعد گذشت چند وقت دیدم کانال اونقدری رشد کرد. که چند نفری برای ادمین شدن توی کانالم پیام دادن و گفتن که بزارم اونا هم اکانت‌هاشون رو بفروشن.

یک ادمین اکانت کنسول و دو ادمین اکانت های کامپیوتر به کانالم اضافه شدن و با گذشت زمان یک ادمین تبادل رایگان برای خودم پیدا کردم که کلی کانالم رو تقویت کرد.

کانالم به ۲۵۰ ممبر رسید با ویو های ۱۵۰۰ تایی هر پیام!

برای خودم اینطوری بود که انگار دانش آموزهای یک مدرسه رو دور خودم جمع کردم و حس خیلی خوبی داشتم.

تا اینکه...

تا اینکه یهو دیدم، که کل اکانت هام داره پسوردهاش توسط صاحب های اصلیش تغییر یا به اصطلاح بک میخوره. به هکری که اکانت هارو خریده بودم پیام دادم که چرا اکانت هایی که تضمین بک نخوردن بهم داده بود الان دارن رمز هاشون تغییر میکنن. دلیل قانع کننده ای برام نداشت، برای همین منو بلاک کرد.

کنار این مشکل بزرگ، ادمین هام هم بخاطر مشکلاتی که باهم دیگه سر فروش اکانت داشتن، نتونستن با من ادامه بدن و این شد یک فاجعه!

فقط من مونده بودم با یک کانالی که درحال درآمدزایی بود.

دیگه نمیدونستم چیکار کنم برای همین شکست رو قبول کردم و تمام اکانت های بک نخورده رو به فروش گذاشتم. اما اونا به فروش نرفت و کانال من شکست خورد.


بعد چند وقت، مامانم یک کلاس آموزش ویدیویی اینستاگرام بهم پیشنهاد داد که با شرکت کردنش، میتونستم خیلی خوب اینستاگرام رو از دید کسب درآمد یاد بگیرم.

دوره رو خریدم و شروع به یادگیری کردم.

دوره بدی نبود ولی چون به دوره عمل نکردم، بیشتر برام مثل یک فیلم سینمایی برام بود و خب چون منو نگرفت اونم کنار گذاشتم.

بعدها خیلی وارد جو فضای استریم گیم یا پخش آنلاین بازی شدم، حتی تونستم توش وارد بشم و درآمدی هم داشته باشم اما اون هم بخاطر اینکه اینترنت خیلی خوب و سرمایه خاصی برای اینکار نداشتم، کلا کنار گذاشتم!


تمام این روزها گذشت و رسیدم به جایی که یک از دوستام پیشنهاد شرکت توی یک دوره آموزشی طراحی سایت بصورت خیلی مقدماتی بهم داد. منم استقبال کردم ازش و شرکت کردم و نکته جالبش این بود که مدرس این کلاس خودش مدیر یک آژانس دیجیتال مارکتینگ بود!

این فرصت خیلی خوب بود تا دوباره خودم رو توی یک فضای جدیدی محک بزنم برای همین شرکت کردم و بخاطر تجربه نه چندان خوبی که توی دوره اینستاگرام داشتم، سعی کردم توی این دوره خیلی فعال باشم. طوری که حتی توی دو آزمونی که انجام دادم از بین چند نفری که تو کلاس بودن من شاگرد اول بودم و به همین خاطر باعث شد که من وارد خود این آژانس هم بشم. که این اولین کارم در یک شرکت بود.

۲ سال و نیمی با این آژانس، همکاری داشتم و اونجا هم بخاطر باز بودن فضا توسط مدیر آژانس، من تونستم فعالیت های مختلف رو توش امتحان کنم. مثل مدیریت پروژه، کدنویسی قالب و... که نهایتش به فعالیت من به عنوان ادمین اینستاگرام ختم شد.

طی این مدت بخاطر اینکه فکر میکردم گرافیک و تدوین مهارت هایی که لازمه یاد بگیرم، برای همین سراغ کلاس های فتوشاپ و پریمیر رفتم و حتی تونستم مدرک فنی حرفه ای فتوشاپ رو بگیرم.

خلاصه بعد از کار توی این آژانس دیجیتال مارکتینگ از اونجا خارج شدم و وارد یک آژانس دیجیتال مارکتینگ دیگه شدم و اونجا هم این کارو اوایل ادامه دادم ولی بخاطر اینکه انقدر این کار برام گاها تکراری میشد، رفتم اونجا دنبال چیزی که قبلا یکم باهاش کار کرده بودم و اون رو دوباره تست کنم یعنی طراحی سایت!


تمام این حرفا رو زدم تا به این برسم که درسته ممکنه این شاخه به شاخه کردن و چند علاقگی همینطوری برام ادامه داشته؛ اما خیلیا مثل خودم هستن که به جای اینکه یک علاقه خاص رو برای خودشون مشخص کنن؛ به سراغ چند علاقگی رفتن.

نمیدونم این حرف چقدر درسته یا نه، ولی برای اونایی که مثل من الان توی این فازن میگم:

اگه بتونی علاقه هات رو در یک محدوده ای در نظر بگیری و بتونی اونا علاقه‌ها رو بهم ربط بدی، اینجوری زندگی خیلی بهتر و با رضایت تری رو ممکنه داشته باشی.

مرسی از اینکه وقتت رو برای خوندن این مطلب گذاشتی، هرجا اگه نظری خورد به ذهنت (حتی یک ایموجی) برام این زیر کامنت کن :)



کارشروعچندعلاقگیعلاقهچندپتانسیلی
نویسنده نیستم فقط موضوعاتی که به ذهنم میاد رو درموردشون مینویسم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید