لاریسا : سلاام سیلا
از آلما خبر داری؟ چند روزه نیومده مدرسه
سیلا: سلام لاریسا
یه اتفاق خیلی بد برای آلما افتاده -_-
آلما در یک غااار مخفی گیر افتاده در یک جای تـــــاریـــــــــک
لاریسا: تو از کجا میدونی ؟ همه چیز رو بهم توضیح بده !
سیلا: دیروز بعد کلاس رفتم دم خونشون تا ببینم چرا نیومده،دیدم که با یک زن که ناشناس بود به طرف یک غار رفتند به نظر زن مهربانی میومد ولی مشکوک بود . حس کنجکاویم من رو به سمتشون کشوند بعد از کلی راه به غاری رسیدند چند دقیقه که باهم در غار چرخیدن تبدیل به یک جادو گر وحشی شد دست و پای آلما رو بست و در اتاقکی مخفی که در دیواره غار قرار گرفته بود پنهان کرد .
لاریسا : واقعـــااااااچــــــه ترســـــنـــــاااااااک
سیلا :جادوگر میخواد با عصاره تن آلما یک معجون خطر ناک برای به دست اوردن شهر سیونا و ساخت قلمروی خودش درست کنـــــــه.
لاریسا: تو از کجا میدونی که نقشه جادوگر چیه ؟
سیلا بعد از کمی معکس جواب داد : جادوگر بعد از پنهان کردن آلما با چوب دستی که در دست داشت به دو مجسمه سنگی اشاره کرد و انها تبدیل به یک زن و مرد کرد که به جادوگر تعظیم کردند،وقتی که با دقت به آنها نگاه کردم دیدم که پدر و مادر آلما هستند که جادو شدند . از حرف هایی که جادوگر به انها زد متوجه شدم که میخواهد با عصاره تن نوجوانانی هم سن و سال ما برای ساخت قلمروی خودش استفاده کنه
ما باید جلوی اون جادوگر رو بگیریـــم ما باید انتقام بگیـــــــــریــــــم.
لاریسا: من موافقم /برای نجات دوستمون هر کاری میکنیم .
ما یک گروه نجات تشکلیم میدیـــــــم .
بچه ها رو جمع میکنیم
تو آدرس دقیق غار رو بلدی ؟
میدونی از کدوم راه بریم که خطری نداشته باشه ؟
سیلا:اره میدونم فقط باید خیلی مراقب باشیم ...
لاریسا: خب همه چیز درست شد فردا با بقیه بچه ها هماهنگ میکنیم
فردا صبح ...
لاریسا : خب بچه ها ما متوجه یک موضوعی شدیم آلما به دست یک جادوگر گیر افتاده و میخواد شهرمون رو با عصاره تن ما ها خراب کنه تک تک ما ممکن همین اتفاق برامون بیافتد پس لطفاا همراهی کنید که انتقام مون رو از جادوگر بگیریم
خب سیلا، جایی جادوگر رو پیدا کرده.
فردا ظهر بعد کلاس دم در مدرسه جمع میشیم و به سمت غار جادوگر وحشی میریم .
ادامه دارد ........