hoorieh95
hoorieh95
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

تک برگ خیس!


زیرباران درحال قدم زدن هستم .یک نفر باچتر و کلاه و پالتو ازکنارم رد می شود.نگاهش عاقل اندرسفیه می نمود.لبخند تلخم را به رویش پاشیدم .شاید روزگاری من هم مثل او گزنده به قدم زنان درباران نگاه می کردم.مهم نیست !

سرم را بالا می گیرم می خواهم آن تک برگ چسبیده به شاخه را مجدد ببینم.یک انرژی خاصی درمن ایجاد می کند.هرسال اسفند

در اندوه غریبی دست و پا می زنم ،اما تا به آن تک برگ باران خورده چسبیده  نگاه می کنم.بهاری می شوم.گویی هیچ خانی نیامده و نرفته.امید را نه من، بلکه آن برگ خیس پلاسیده به من ارزانی می دارد.فضای خانه دلگیر است .اما من اصرار دارم نگذارم کسی در پایان سال حمال غم باشد. میگویند وزن غم سنگین تر از شادیست .پس می شود چند مدل شادی را باهم برسر غم ریخت.

عروسی دردانه ی صدیقه - عروسی محدثه خانم دخترجاری

هرچند امسال دومین سال قره بایرام قوم شوهرم هست.

حافظ جان می گویدم:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم


باسلامامیدوار
بانویی متاهل وعلاقمندبافتنی و وبلاگنویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید