یک لحظه دلم خواست زندگی دکمهی عقبگرد داشته باشد.بزنم سالهای دانشجویی با همهی سختی هاش را دوباره لمس و تکرار کنم. دلم آن شیطنت های صمیمانه را می خواهد.هرهرهای شبانه بعد از خاموشی را ،
یعنی من میگم هرهر شما بخوانید یک دنیا شادی ، یک آسمان ستاره در بالای سرمان.ما دانشجوی قبل انقلابیم. سختی های نابجا که شماها یک دونه اش را تاب نخواهید آورد. اما من همو.نارا با دوستانم روی آن نیمکتها که چون جان شیرین باید ازشان مراقبت میکردیم را میخواهد.کدامتان بخاطر نوبت پشت در دسشویی کارتان به بیهوشی و بیمارستان کشید؟امروز کدام استادی حق دارد به شما حرف های نامربوط بزندوشما سکوت کنید؟اما، بازهم دلم همون زمان همون تلخی و مهمترین قسمت خنده های یواشکی نیمه شبان رامی خواهم