تابلوی شب پرستاره اثر ونسان ونگوگ معروفترین صحنه تاریخ هنر از آسمان است و یکی از آن تابلوهایی است که بازدیدکنندگان علاوه بر تماشا دوست دارند در آن قدم بزنند. دلیل آن هم روشن است چون در این شاهکار پست امپرسیونیستی یک انرژی خاص در جریان است که هر بینندهای را در خود غرق میکند. آسمانی که ون گوگ در این نقاشی تصویر کرده به هیچ وجه راکد و دور از دسترس نیست بلکه زنده است و در حال حرکت، ستارگان و ماه این آسمان در حلقههایی زرد به روشنی میدرخشند و یک روستا زیر پتوی آسمان درخشان آرام خوابیده است.
در کنار ویژگیهای ظاهری این نقاشی، افسانههای زیادی درباره آن وجود دارد. ون گوگ این تابلو را در یک بیمارستان روانی در جنوب فرانسه کشید. بیمارستانی که پس آن که به سرش زد و گوشش را برید داوطلبانه خود را در آن بستری کرده بود. بسیاری این تابلو را نمود تفکرات ون گوگ درباره فناپذیری خویش میدانند چون درخت سرو آن زمان نمادی رایج از مرگ و سوگواری بود و خود ون گوگ هم ستارهها را با مفهوم جهان پس از مرگ پیوند داده است. وی زمانی در یک نامه به برادرش، تئو، اینطور نوشته بود: «درست همانطور که با قطار به تاراسکان یا روآن میرویم، برای رسیدن به یک ستاره سوار قطار مرگ میشویم.»
اگرچه این تابلو را میتوان به روشهای مختلف تفسیر کرد اما این اثر همچنین محصول یکی از پربارترین دورههای حرفه هنری ون گوگ نیز هست. از طرفی بیمارستان روانی که این هنرمند در آن بستری بود بیماران را تشویق میکرد در طبیعت وقت بگذرانند و از طرف دیگر برادر ون گوگ تدبیری اتخاد کرده بود که به وی یک استودیو و زمان زیادی برای نقاشی کردن اختصاص داده شود.
ون گوگ در امنیت بیمارستان روانی برخی از درخشان ترین و بی سرو صدا ترین لحظات زندگی خود را تجربه کرد. وی تابلوی معروف گلهای زنبق را در چند روز اول اقامت خود در این بیمارستان کشید و بعدها تابلوی شب پرستاره را نیز در این بیمارستان تکمیل کرد. با وجود شهرت بالای تابلوی شب پرستاره این تابلو هنوز پر از شگفتی و حقایق غافلگیر کننده است که یا از نظر دورمانده یا مورد سوءبرداشت قرار گرفتهاند. مجله آرت نت در مطلبی سه حقیقت جالب درباره این تابلو را آشکار کرده است که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت:
ون گوگ شب پرستاره را طی روز کشید
یک تصور غلط درباره تابلوی شب پرستاره این است که ونگوگ این شاهکار را در حالی که از پنجره اتاقش در بیمارستان روانی به آسمان نگاه می کرد، کشید. اگرچه حقیقت به اندازه باور اشتباهی که وجود دارد رمانتیک نیست اما ونگوگ در بیمارستان برای نقاشی یک استودیوی جداگانه داشت که صبح ها در آن کار می کرد و اصلا پنجره نداشت! البته ونگوگ چند طرح اولیه از پنجره اتاقش ثبت کرده بود و در تابلوی شب پرستاره رشته کوه کم ارتفاعی که از پنجره اتاق این هنرمند دیده می شد نیز به چشم میخورد. نقاشی شب پرستاره ترکیبی از تصاویر واقعی و تخیلی است: ون گوگ روستایی را که از پنجره اتاقش می دید روی بوم آورد اما درباره آسمان کمی تخیل به خرج داد. البته برخی جزئیات درباره آسمان نیز از لحاظ تاریخی دقیق هستند؛ اخترشناسان آن جسم سماوی را که در سمت چپ بخش مرکزی بوم وجود دارد، به عنوان سیاره زهره شناسایی کرده اند که در تابستان ۱۸۸۹ به طور خاصی درخشان بود. همچنین صورت های فلکی چون ستاره سروش، ذاتالکُرسی و اسب بالدار نیز در جای درستی قرار داده شده اند. حتی برخی اخترشناسان تا آنجا پیش رفتند که بگویند صحنه نقاشی شب پرستاره مربوط به ساعت ۴ صبح روز ۱۹ ژوئن سال ۱۸۸۹ است.
درخشش آسمان در تابلوی شب پرستاره ناشی از خطای دید است
اگرچه ونگوگ معمولا به عنوان هنرمند تنها و شوریده شناخته میشود، به هیچ وجه از آخرین مباحثات درباره جدیدترین پیشرفتهای حوزه هنر بیخبر نبود. وی در نامه هایی که خطاب به دوستانش، پل گوگن و امیل برنار، مینوشت از آخرین تئوریهای رنگ از جمله اصول تضادهای رنگی که از قهرمان نئوکلاسیک خود اوژن دلاکروا یاد گرفته بود، حرف می زد.
ون گوگ در سال ۱۸۸۹ در نامهای خطاب به برادرش درباره نقاشیهای جدیدش این طور نوشت: وقتی زمانش برسد که آنها را ببینی بهتر میتوانم ایده هایی که من، گوگن و برنارد معمولا درباره شان صحبت میکنیم و خودمان را به آنها مشغول میداریم برایت توضیح دهم. این برگشت به رمانتیسیسم یا ایده های دینی نیست. نه. از طریق (تکنیک) دلاکروا میتوان به کمک رنگ و یک سبک نقاشی منحصربه فرد، چیزهای بیشتری را از طبیعت و کشور به تصویر کشید.
رنگ برای ونگوگ ابزاری برای ابراز احساسات بود و بخشی از موفقیت تابلوهایی که در اواخر دوران کارش کشید را مدیون در دسترس بودن رنگ های جدید در بازار است. درجه بالای نور در رنگهای به کار رفته در بوم است که به تابلوی شب پرستاره آن درخشندگی منحصربه فرد را می دهد. تضاد میان رنگهای این تابلو یک خطای دید موسوم به درخشندگی (luminance) ایجاد میکند که در آن مغز دو محرک حسی همزمان و متضاد تجربه میکند. به زبان ساده یک طرف مغز روی نور و حرکت تمرکز میکند و رنگ را کمتر تشخصی میدهد در حالی که طرف دیگر مغز همه رنگ های متضاد را تشخیص میدهد. ون گوگ با نقشهای نورانی و جسورانهای که به بوم تابلوی شب پرستاره پاشیده هردوی این تجربیات را برای مغز بیننده به ارمغان میآورد و با این کار باعث میشود به بیننده القا شود ستاره های این تابلو واقعا سوسو می زنند.
ونگوگ از یک هنرمند ژاپنی الهام گرفت
ونگوگ هم مثل بسیاری دیگر از هنرمندان امپرسیونیست و پست امپرسیونیست از باسمه چوبی یا اوکییوئههایی که در قرن نوزدهم از ژاپن به اروپا وارد می شدند تاثیر پذیرفت. اگرچه این نوع هنر معمولا عامل به وجود آمدن گرایشهایی چون دید هوایی در هنر غربی شناخته می شود اما در مورد تابلوی شب پرستاره این ارتباط و تاثیرپذیری مستقیمتر است. بسیاری از تاریخدانان هنر معتقدند ونگوگ در کشیدن این تابلو به طور مستقیم از موج عظیم کاناگاوا اثر هوکوسای الهام گرفته است. اگر این دو اثر را در کنار هم بگذارید شباهت میان موجهای دریا و آسمان در گردش به سادگی قابل تشخیص است.
ونگوگ حتی در نامه ای برای تئو هم درباره این باسمه چوبی اینطور نوشته بود: آن موجها چون چنگالهای هستند که قایق در آنها گرفتار آمده است. میتوان حسش کرد.
اگرچه ونگوگ باسمه چوبی موج عظیم کاناگاوا را در بیمارستان روانی همراه نداشت اما مارتین بیلی، تاریخدان، معتقد است وی از آن چه از این اثر هنری در حافظه داشته برای خلق شب پرستاره استفاده کرده است. به گفته بیلی، تابلوی شب پرستاره اثر تخیل ونگوگ است که با تمام چیزهایی که به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در لحظه به ذهن او میآمد متولد شد.
این هنرمند پرآوازه در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی اختلال دوقطبی و فشار روحی رنج میبرد. افسردگی و مشکلات روانی او روز به روز وخیمتر میشد تا این که در نهایت در ۳۷ سالگی به زندگی خود پایان داد.