(:hope dreamer
(:hope dreamer
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

قفس

~همیشه بهم گفتن نباید حرفامو تو دلم نگه دارم….

سرش را بالا میاورد و لبخند میزند،چشم های قهوه ایش زیر نور ضعیف شمع ها می درخشند.

~ولی هرجوری حساب میکنم،هیچوقت راستش رو نگفتم،گفتم؟هیچوقت حال بدمو داد نزدم…

آه میکشد،لبخندش هر لحظه بزرگتر میشود.

~ادم درونگرایی نیستم،فقط دلم یکیو میخواد درکم کنه….زیاد به ادما اعتماد میکنم…..دست خودمم نیست فقط….انگار یه سربازم که تو خونه ی روبه روی شاه،که اخر بازی وقتی هیچ مهره ای برام نمونده اچمز شدم……

سرش را به میله های فلزی تکیه میدهد.

~میدونی که اگه آزادم کنی،خیلی حالت بهتر میشه….

ناخن هاش را روی فلز سرد قفس میکشد،صدای ازاردهنده ای تمام اتاق را پر میکند.

~میدونی که ته دلت خودتم بدجوری دلت میخواد امتحانش کنی…..دلت میخواد بدونی اهمیت ندادن چه حسی داره،اینکه مثل بقیه بدون اینکه برات مهم باشه بقیه چه حسی دارن آسیب بزنی،به همشون

دستش را به سمت موجود بیرون قفس دراز میکند.

~فاصله ی بین درد و ارامش فقط قفل این قفسه…..

با صدای آرام و وسوسه بر انگیز زمزمه میکند:

~بازش کن،اونجوری میتونی همونجوری زندگی کنی که بقیه میکنن……

دست های ظریف موجود را به آرامی در دست می گیرد و میفشرد،با ناخن های تیز و بلندش انگشتانش را نوازش میکند.

~عزیزم،فقط کافیه این قفل رو باز کنی….

قفلقفسچیزی به نظرم نمی‌رسه دیگه برای هشتگ زدنلبخند
هنوز با همه درد امید درمان است!:)7w6-⁦♡-enxp
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید