(:hope dreamer
(:hope dreamer
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

من…تنها دلیل نابودی خودمم

بکشش.
بکشش.

ایستاده بود و به جسم زیر پارچه خیره شده بود.

با خودش فکر کرد چه چیزی زیر آن پارچه سفید و کهنه پنهان شده.

صدایی ناآشنا زمزمه کرد:

نابودش کن.اون مقصر تمام سختی ها و درد هاته.

تردید داشت اما تصمیم گرفت به صدا اعتماد کند.

پای لرزانش را بلند کرد و به پهلوی جسم لگد زد:

این به خاطر گریه هام.

این بار محکم تر لگد زد:

این به خاطر دنیای احمقانه ای که توش زندگی میکنم.

صدا دوباره زمزمه کرد:

محکم تر.باید نابودش کنی.اون مقصر بدبختی هاته، اون مقصر همه چیزه!

جسم زیر پارچه، آرام آرام تبدیل به غبار میشد:

این یکی برای تنها بودنم

برای احمق بودنم

برای اینکه یه بی عرضه ی نفهمم

برای اینکه هیچ کاری رو درست انجام نمیدم

به خاطر تک تک لحظه هایی که خودمو لعنت کردم

به خاطر تک تک لحظه هایی که احساس کردم اضافی ام

بار آخر،محکم تر از هر بار دیگری به سر جسم لگد زد:

این هم برای اینکه مجبورم زندگی کنم!

دیگر هیچ چیزی از جسم باقی نمانده بود.

دستش را به طرف پارچه دراز کرد و آن را گوشه ی پرتاب کرد. فریاد کشید: چرا چیزی.....

با دیدن چهره ی خودش، اشک آرام روی گونه هایش سرازیر شد و دخترک شروع به خندیدن کرد. اشک میریخت و میخندید،به اوج جنون رسیده بود.

البته،باید حدس میزدم،چقد احمقم،مقصر؟!چیزی که باید نابود شه؟!تمام اینها خودمم.

جسم زیر پارچهبکششمنفقط خودم و خودمریپست از بلاگفا به ویرگول
هنوز با همه درد امید درمان است!:)7w6-⁦♡-enxp
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید