حسین عباسیان
حسین عباسیان
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

حسین عباسیان

خب میخوام یکم راجب خودم بنویسم، من حسین عباسیانم 19 سالمه از بچگی کارهای مختلفی میکردم و بدو تولد عاشق اختراع کردن بودن، بخاطر همین توی مغازه های مثل الکترونیکی و تابلو برق سازی و ام دی اف ای شاگردی میکردم تابستون ها، خیلی با شور و شوق علاقه هم اینکارو انجام میدادم ولی تقریبا هیچ پولی نمیگرفتم و یکمی خسته شدم از کار خیلی زیاد و پول در نیوردن علی رغم علاقه زیادم، این روند شاگرد بودن و رایگان واسه اینو اون کار کردن تا سال 10دهمم ادامه داشت، سال دهم یکی از دوستام واسه تولدم یه ویس گرفت و تولدمو تبریک گفت و دیدم صداش خیلی قشنگه و واسه گویندگی عالیه، بهش پیشنهاد دادم یه پیج بزنیم و دانستنی توش بزاریم و من ویدئوش رو درست میکنم و اون صداگذاری کنه، خیلی حس خوبی بود حس اینکه اره ما پیج داریمو محتوا تولید میکنیم و کلا حس خوبی بود و ویدئو هامونم بازدید خوبی میخورد، تصمیم گرفتم برم افترافکتو یادگیریم و ویدئو هارو حرفه ای تر بزنیم چون قبلش با اینشات و نرم افزار موبایل میزدیم و جالب در نمیومد، رفتم یه پکیج 30 هزارتومنی از سایت یوکسیم گرفتم که آموزش قالب ویدئو برای اینستاگرامو گذاشته بود، خریدمش و شروع کردم به دیدن و تمرین کردن باهاش و متوجه شدم که عه چقدر باحاله این افترافکت بعد رفتم تمام نرم افزار های ادوبی رو دانلود کردم و گفتم میخوام همشووو یادبگیرم و همین کارم کردم رفتم تمام دوره های رایگانی که توی سطح اینترنت وجود داشتو دانلود کردم و نشستم دیدین، افترافکتو تا حد زیادی یادگرفتم، ایلوستریتور هم یادگرفتم تا حد زیادی، فتوشاپ رو هم همینطور و بقییه نرم افزارهایی که بدرد تولید محتوا میخورد، خلاصه بعد یه مدتی که از فعالیت پیجون گذشته بود این رفیقم که گوینده بود خیلی علاقه ای نداشت به ادامش و انگیزه منم گرفته شد و کلا دیگه ادامش ندادیم و پیجون رو 120 هزار تومن فروختیم:) بعد من در کنار یادگیری نرم افزار های این شکلی هم پیج های انگیزشی و پیج های آموزشی توسعه فردی هم نگاه میکردم و گاهی هم دورهاشونو نگاه میکردم و متوجه شدم عههه ایول پس منم میتونم زندگی خوبی داشته باشم و حتی میتونم درس نخونم و موفق بشم، چون رشتم تجربی بود و از تجربی هم بعد چند ماه اول متنفر شدم بخاطر سختی زیادش و اینکه چقدر با چیزی که میخواستم فرق میکرد، و خلاصه بهترین راهو برای فرار از درس و رفتن به سمت علاقه هام پیدا کردم، پس تصمیم گرفتم با خیال راحت برم سمت یادگیریم و درسو تقریبا بیخیال شدم، کم کم موشن گرافیک دو بعدی رو یادگرفتم و نمونه کار میزدم و واسه رپر ها هم اکولایز میزدم و کلیم ذوق میکردم بابتش ولی پولی در نمیوردم و از انورم لپ تاپم خیلی ضعیف بود و شدیدا اذیتم میکرد، خلاصه همه وقتم پر شده بود از دوره دیدن دوره های توسعه فردی و دوره های مثل هوش مالی یا فن بیان یا ساخت عادت ها و کلی دوره دیگه کلا هر دوره توسعه فردی دم دستم میرسید میدیم و دوره های یادگیری نرم افزاری هم همینطور، بعد یه مدت رفتم سمت یادگیری نرم افزار های سه بعدی مثل سینمافوردی و بلندرو... شروع کردم به یادگیری این نرم افزار ها و ولی همنطوری که گفتم بخاطر لپ تاپ ضعیفی که داشتم شدیدا اذیت میشدم دیگه این نرم افزار های سه بعدی هم اضافه شد که بدتر، و به معنی واقعی پاره شدم! ولی خب من چون آدم سمجی بودم و هستم ولش نکردم تا حد خیلی زیادی یادگرفتم و یه کاور موزیک هابیل واسه سهراب ام جی، زدم و یه انیمیشن هم واسه آرتا و گروه وانتونز، یه چنتا ریز پروژه هم زدم ولی دیگه بریدم و پاره شدم واقعا سیستمم جوابگو نبود و پولیم در نمیوردم که بخوام سیستم بخرم! سال دوازدهمم به پیشنهاد یکی از دوستان که تهران بود رفتم تهران پیشش کار کنم( من تو یه شهر کوچیک به نام نقنه بدنیا اومدم) رفتم تهران و با یه دنیایی بزرگ تر و خیلی قشنگ تر آشنا شدم چون نقنه شهرمون به معنی واقعی واسه من جای وحشتناکیه و من با همه یجورایی فرق میکردم چون تقریبا هیچکسس کاری که من میکردم رو نمیکرد و هیچکسس طرز فکری مثل طرز فکر من نداشت! ولی خب تهران خیلی از این جهت بهتر بود، و من حدود 6 ما به این دوستمون کار میکردم یه حقوق 1.5 بهم میداد در صورتی که حقوق وزارت کار 2.5 بود، یه خوابگاه گرفتم که اجارش 600 بود و به معنی واقعی خیلی بد زندگی میکردم و انقدر از سوپر مارکت سر کوچمون تخم مرغ خریدم که یارو گرفت تروخدا بسه برو یه الویه بگیر بخور انقدر تخم مرغ نخور، داشتم شبیه مرغ میشدم، خلاصه این 6 ماه گذشت و برگشتم شهرمون واسه یه مدت و از اون کارم اومدم بیرون، بعد شنیده بودم که تولید محتوا کردن توی اینستاگرام جواب میده و انقدر جو دادن بودن که هرکی تولید محتوا میکنه پولدار میشه منم شروع کردم به تولید محتوا کردن و آموزش های جلوه های ویژه و نرم افزار سه بعدی گذاشتن، حدودا 20 تا محتوا ساختم ولی خیلی جواب نداد چون راهشو درست بلد نبودم، و تو این مدتی که شهرمون بودم واقعا اذیت میشدم چون هیچچ رفیقی شبیه خودم نداشتم که تو یه کار شبیه کار من باشه و اکثر مواقع تو خونه بودم و سرم توی لپ تاپ بود و یا داشتم یه چیزی یادمیگرفتم و یا داشتم کار میکردم و تولید محتوا میکردم، خلاصه بعد از 8 ماه تو شهرمون بودم دیگه خسته شده بودم و گفتم دیگه باید برم تهران و با همون دوستم که پیج زده بودیم و تولید محتوا میکردیم(دانستیی) صحبت کردم گفتم پایه ای بریم تهران خونه بگیریم و کار کنیم؟ اونم شدیدا علاقه نشون داد و پاشیدم رفتیم یه سفر تهران که هم دنبال خونه بگردیم و یکمی حال هوامون عضو بشه، خلاصه رفتیم تهران و یه دو هفته ای دنبال خونه گشتیم و بلاخره یه خونه پیدا کردیم و اجارش کردیم و حالا نمیگم چیشد و چه داستانایی داشتیم توی اون مدت ولی سخت بود خدایی و مستقل بودن کلا کار سختیه اونم توی سن 18 سالگی، خلاصه با تمام سختی هاش خوب بود، بعد یه چند ماه یه دوره ای شرکت کردم به نام آژانس افزایش فروش از آقای سیاه کلاه و بعد گفتم واو این همون چیزیه که میخوام، چون چیزی بود که باعث میشد از تمام مهارت های که طی این سالها بدست اوردم، از تدوین ویدئو گرفته، تا طراحی عکس، و تری دی، و بازاریابی و... رو کنار هم بزارم و یه استارتاپ تو زمینه افزایش فروش آنلاین شاپ ها بزنم و از اونجایی که قبلا تولید محتوا میکردم توی پیجم و یکمی مخاطب داشتم، بعد از راه اندازی استارتاپم و طراحی لوگوش و سایتش و... شروع کردم استوری گذاشتن و کارآموز گرفتن که هم بهشون هر چیزی که بلد بودمو یادمیدادم و هم کارای استارتاپ رو انجام میدادیم و خیلی همه چیز خوب پیش رفت ولی بازم سختی های زیادی داشته این مسیر و الانم که دارم این داستان زندگیمو مینویسم توی ماه 4 این استارتاپیم و داریم پیشش میبریم و الانم تو همون خونم و الانم حس میکنم که چقدر حس خوبیه که توی این سن این همه مهارت دارم این همه تجربه دارم و این همه سختی کشیدم ولی در کل به نظر من ارزشش رو داشته و سمج تر از قبل دارم به مسیرم ادامه میدم، خب این یه خلاصه خیلی کوتاهی از زندگی من بود خیلی خوشحالم که تا اینجا خوندینش و مرسی از توجهتوون و اگه غلط اینا تو متن هست بخاطر اینکه خیلی سریع تایپش کردم و کلا از زمانی که تصمیم گرفتم زندگیمو تو ویرگول بنویسم تا الان 20 دقیقه میگذره:)

خب متن بالایی واسه سه ماه پیشه، دقیقا قبل این جریانات، قبل قطعی اینترنت... الان اون استارتاپی که زده بودم بعد ۷ ماه تلاش کلا نابود شد بخاطر قطعی اینترنت و من مجبور شدم برم توی یه آکادمی مشغول به فعالیت بشم تا ببینم اوضاع چی میشه، تو این سه از لحاظ روحی پاره شدم واقعا شرایط کشور مزخرفه و عدم اطمینانی که دارم نسب به آینده خیلی مزخرفه، خلاصه همچنان با همون روحییه سمج و یه دنده دارم جلو میرم(:

خب خب دوباره اومدم یه آپدیت از زندگیم بدم بعد از یک سال? توی این یک سال بعد از اون سختی هایی که کشیدم جا نزدم و تمرکزم رو گذاشتم روی پیجم و تولید محتوا کردم، و با توجه به تجربه قبلیم موفق شدم پیجم رو توی کمتر از یک سال به ۱۰۰ هزارتا مخاطب برسونم(: و آکادمی خودم به نام سیان آکادمی که از آخر فامیلم که عباسیانه گرفته شده راه اندازی کردم? و تونستم به بیش از ۱۵۰۰ نفر آموزش دیجیتال مارکتینگ بدم و الان دارم پرررر قدرت تر از قبل میرم جلوو

این عکسم واسه کاور متنه تو ویرگول
این عکسم واسه کاور متنه تو ویرگول



حسین عباسیانحسینعباسیانhosein abasianabasian
من حسینم و اینجا سعی میکنم از تجربیاتم و چیزایی که یادگرفتم که خیلی بهم کمک کرده و فکر میکنم به شماهم کمک میکنه واستون تعریف کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید