یکی از گونه های زیبای ادبی شعر عاشقانه است؛ گونهای از هنر که همواره جزء اولین موضوعات در شعر اغلب شاعران بوده است. در ادبیات فارسی شاعران پر آوازه و توانایی به سرودن شعر عاشقانه در وصف معشوق پرداختهاند. از جمله این شاعران میتوان به حافظ، سعدی، مولانا و عراقی در شعر قدیم و فریدون مشیری، حمید مصدق، فروغ فرخزاد، افشین یداللهی و فاضل نظری در دوران معاصر اشاره کرد. در ادامه به چند مورد از این زیباترین شعرهای عاشقانه اشاره خواهد شد.
عاشقانه ای زیبا از حضرت مولانا
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
شعر عاشقانه از حافظ
اولین غزل از دیوان حافظ خود شعر عاشقانه ای است که سرآغاز یک عاشقانه بزرگ است...
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
فاضل نظری
در میان شاعران معاصر، فاضل نظری پدیده ی جدیدی است که خواندن شعرهایش گاه باعث حیرت و مسرت می شود. شاید بتوان او را حافظ زمان نامید...
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم؟
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
افشین یداللهی
حتما تا بحال شعرهای زیبایی از مرحوم افشین یداللهی در تیتراژ سریال های مختلف شنیده اید؛ دو تیتراژ سریال های "شب دهم" و "مدار صفر" درجه از جمله آثار معروف و عاشقانه ای هستند که با صدای گرم علیرضا قربانی اجرا شده است.
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم
شبزنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام ، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم.