مریم شجاعت
مریم شجاعت
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دلخوشی های کوچکمان کجاست؟

چه شد که دلخوشی های کوچکمان هم رفت؟
چه شد که دلخوشی های کوچکمان هم رفت؟

بچه که بودیم یکی از دلخوشی های سالانه ما برف بود...

هر سال زمستان برف میامد، زیاد هم میامد.

۷ ساله بودم و شب از پشت پنجره به آسمان سرخ رنگ نگاه میکردم. پدرم میگفت آسمان که سرخ شود یعنی برف میبارد! برف شروع میشد و من دعا میکردم تا صبح ببارد و در بین دعاهای کودکانه خوابم میبرد. صبح بیدار که میشدم اول از همه میرفتم از پنجره بیرون را نگاه میکردم و... همه جا سفید بود!! مادر می‌گفت مدرسه ها تعطیل شده و من از خوشحالی بالا و پایین میپریدم.

بعد هم تلفنی با دوستان و فامیل برنامه میگذاشتیم که مثلاً برویم آبعلی یا هرجایی که برف بیشتر است برف بازی کنیم و آش بخوریم و... شدت لذت ان روز ها وصف ناپذیر است.

بزرگ شدیم...

اما دلمان هنوز هم با برف همانقدر شاد میشد!

اما نمیدانم چه شد که همین دلخوشی سالیانه هم از ما دریغ شد. آسمان خست به خرج میدهد و سهم ما از زمستان امسال همین لایه نازک برف است و یک حجم زیاد سرما و یخبندان!

چه شد که دلخوشی های کوچکمان آب رفت، کم شد و امیدمان به مو رسید؟

به مو رسید اما پاره نشد...

روی لایه نیم سانتی برف لبخند میکشم...

چشمم به دنبال جوانه های بیرون زده از برف میگردد...

و میدانم صبح می‌شود این شب!




عکاسیبرفphotographyraviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید