حسین کلهری
حسین کلهری
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

داستان عروس عجول قسمت سوم

آشنایی در دوران نامزدی

قرار شد یک ماه خانواده ها باهم رفت وآمد کنن که دختر و پسر بیشتر با هم آشنا بشن. از این به بعد شرایط خیلی فرق می کرد باید به همه چیز با دقت نگاه می کردم اخه زندگی یه روز دو روز نیست بحث یک عمر زندگیه. موقعی که دعوتمون کردن به خونشون به رفتار علی با خانوادش خیلی دقت می کردم چون هرر طور که با خانوادش رفتار می کرد از اون به بعد هم با من رفتار میشد.


اینجوری نبود که چون عاشق همیم با دید بسته به همه چیز نگاه کنم و سعی کردم یه انتخاب عاقلانه داشته باشم.

خون آزمایش

خانواده ها تصمیم گرفتن که نامزدی بگیرن ولی قبلش باید می رفتیم خون آزمایش. علی بهم زنگ زد که فردا اماده شو ساعت 8 با هم بریم خون آزمایش. صبح اومد سراغم با هم رفتیم ولی هر دومون استرس داشتیم نکنه مشکلی پیش بیاد بعد از اینکه خون دادیم با کلی اصرار شماره مسئول گرفتیم که ظهر بهش زنگ بزنیم ببینم خونمون بهم میخوره. نزدیکای ساعت یک بود داشتیم می رفتیم خونه علی اینا توی راه گفتم زنگ بزن تا خیالمون راحت بشه زنگ زد مسئول گفت مشکلی ندارید.

خرید دوران نامزدی

حالا دیگه خانواده ها با خیال راحت مهمونا رو دعوت کردن که جمعه  نامزدی باشه. دو روز قبل نامزدی به بازار رفتیم تا یه مقداری خرید کنیم. اول حلقه می خواستیم بگیریم کل بازار زیر و رو کردم ولی چیزی که میخاستم پیدا نکردم این وسواس و سختگیری توی انتخاب باعث شد که خیلی خسته بشیم. بالاخره توی یه مغازه حلقمونو انتخاب کردیم ولی برا من یه مقدار بزرگ بود و حلقه ی علی کوچیک بود گفت برید یه ساعت دیگه بیاید تا درستشون کنم. حالا میخاستم لباس و کفش بگیریم. من همیشه یه اخلاقی که دارم توی انتخابام خیلی وسواس دارم. تا غروب برا لباس گشتیم ولی چیزی انتخاب نکردم. رفتیم حلقه ها رو گرفتیم قرار شد که فردا باز بیایم تا بیشتر بگردیم تا یه لباس مناسب انتخاب کنم. وقتی اومدم خونه خیلی پاهام درد می کرد واقعا کلی خسته شده بودم شام خوردم و زود خوابیدم.

روز بعد ساعت 10 رفتیم برا خرید ساعت ها گشتیم تا بالاخره من یه لباس انتخاب کنم  اون چیزی که میخاستم نبود ولی همه جای شهر برای اون لباسی که میخام گشته بودم و دیگه مجبور بودم. حالا نوبت کفش رسید من همیشه از کفشای اسپرت استفاده می کنم و خیلی کفش پاشنه دار نمی پوشم کفشا رو که انتخاب می کردم بعضیا اونقدر پاشنشون بلند بود که نمیتونستم باهاش دو قدم راه برم. بعد از کلی گشتن کفشی که پاشنش 5 سانت بود انتخاب کردم ولی سایز پامو نداشت و یه سایز بزرگتر برام اورد گفت اگه  جلوی کفش خوبه و پاتو نمیگیره با کفی درستش می کنم کفی انداخت کفشو پوشیدم بدون اینکه باهاش راه برم گفتم خوبه اخه از بس اونروز توی خیابون چرخ زده بودم فقط گفتم یه چی انتخاب کنم برم خونه استراحت کنم. بقیه خریدا مونده بود که باعجله بدون توجه به جنس و کیفیت همه رو خریدم. علی یه نفس راحت کشید که خداروشکر بالاخره خریدات تموم شد وگرنه حالاحالاها باید می گشتیم.

فردا روز نامزدی بود کلیم مهمون داشتیم هنوز آرایشگاه نوبت نگرفته بودم هول هولکی چند جا رفتم که همه وقتاشون پر بود گفتن خیلی دیر اقدام کردم. یادم افتاد یکی از دوستام خواهرش آرایشگره بهش زنگ زدم و بعد از احوالپرسی بهش گفتم فردا نامزدییمه دعوتش کردم خیلی خوشحال شد و برام  آرزوی خوشبختی کرد بهش گفتم راستی خواهرت هنوز آرایشگره گفت آره، بهش گفتم یه نوبت برا فردا ازش بگیر ولی گفت که خواهرش رفته یه شهر دیگه. به خواهرت بگو ببینم کسیو میشناسه که هر جور شده برا فردا برام نوبت بگیره گفت باشه الان بهش زنگ میزنم. گوشیو قطع کردم قرار شد تا شب بهم خبر بده. خیلی نگران بودم گفتم نکنه نوبت گیرم نیاد. شب زنگ زد گفت خواهرش به خیلیا زنگ زده ولی کسی قبول نکرده ولی برام از یکی نوبت گرفته که کارشو ندیده، مجبور بودم قبول کنم گفتم آدرسش کجاست و دستت درد نکنه گفت برات آدرس رو با پیام میفرستم. اونشب خیلی استرس داشتم نمیدونستم فردا کار آرایشگره چطوره.

روز نامزدی

صبح به خواهرم گفتم باهام بیاد که اگه کارش خوب نبود بهش نظر بده. علی اومد سراغمون دم در آرایشگاه که ادرسش نمیدونم ناکجا اباد بود پیاده شدیم. شب قبل یه مدل مو و آرایش گرفته بودم گفتم میخام میکاپ و شنیونم اینجوری باشه. آرایشگر با یه اعتماد به نفسی گفت باشه این که کاری نداره. بعد از چهار پنج ساعت که رو صورت و موهام کار کرد گفت حالا خودتو نگاه کن ببینم چطور شدی به آیینه نگاه کردم کارش انقد دمده بود که فقط گفتم پاکش کن. به خواهرم گفتم بیا نظر بده بالاخره با نظرات خواهرم بعد از کلی غر از آرایشگر کارش تموم شد بازم نگا کردم اصلا راضی نبودم ولی مجبور بودم با همون ارایش برم توی جشن چون دیگه زمان نداشتم که بگم پاک کنه. منتظر بودیم تا علی اومد سوار ماشین بودم ولی خیلی حالم گرفته بود تو روزی که می باید توی بهترین حالت ممکن خودم می بودم افتضاح بودم.

وقتیم توی مراسم بودم با نیش و کنایه بهم میگفتن کدوم آرایشگاه رفتی چرا اینجوریت کرده اونایم که حرفی نمیزدن با پچ پچ هاشون آزارم می دادن. یه آهنگ گذاشتن که باهم برقصیم. وقتی کفشامو پوشیدم هم از نظر اندازه و هم کیفیت مناسب نبود پاهام توی کفش احساس راحتی نداشت، موقع رقص نزدیک بود بیفتم اگه خواهرم نمی گرفتم می افتادم رو زمین. بعد از اینکه از مهمونا پذیرایی کردیم کم کم مهمونا رفتن وقتی کفشا از پام دراوردم همه ی پشت پام زخم بود جوری که نمیتونستم یه قدم راه برم.

دختر پسرلباس مناسب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید