در این سری از پستها می خوام از خاطرات 40 روز زندگی در روستا براتون صحبت کنم ...
وقتی از دور به روستاها نگاه میکنیم حسمون اینه که یه زندگی خوب و پر از اکسیژن پاک دارن و کلی از طبیعت و زیبایی هاش لذت می برن. بیشترشون کنار رودخونه هستن و از صدای شرشر آب هم کلی کیف میکنن . اما شده تا حالا به زیر و بم یه زندگی روستایی دقت کنید !؟ اینکه چه سختی هایی دارن ؟! ...
بعد از حدود 40 سال زندگی تو شهر با توصیه ی پزشک معالج یک ماه باید در فضایی با اکسیژن کافی زندگی می کردم و تصمیم گرفتم پس از سال ها به روستای پدری برم و این مدت رو در اونجا بگذرونم .
تصمیمش خیلی راحت بود ! با تصور اینکه مثل شهر همه چی امادست باروبندیل و بستمو رفتم سمت روستا خونه ی اقوام . چند روز اول که با استراحت گذشت و کم کم داشتم نگاه های سنگینو حس می کردم! همه از کله ی آفتاب میرفتن دنبال گاو و گوسفند و تمیز کردن خونه و حیاط و باغ و فلان و فلان منم داشتم استراحت میکردم ! این شد که تصمیم گرفتم یه بررسی بکنم و یه کار مفید انجام بدم . این فامیل ما حدود 20 25 تا مرغ داشت و با توجه به حیاط خیلی بزرگشون همشون رو اونجا نگهداری می کرد. میدیدم که هر روز در حال جمع اوری تخم مرغ بودن و بیشترشون رو هم همینجوری میبردن و میفروختن . برام سوال شد که چرا این تخم ها رو تبدیل به جوجه نمیکنن تا بتونن با قیمت بیشتری بفروشن !
از احمد آقا این مورد و جویا شدم و ایشون گفتن که مرغا رو تخم نمیشینن و تخم ها نابود میشن ! همین ! بگم که روستا روستای رباط از توابع استان کرمان بود !
جای خوش آب و هوایی بود اما به دلیل سختی و مشکل بودن دسترسی به اونجا تکنولوژی زیاد مورد استفاده قرار نمیگرفت !خلاصه من از ایشون پرسیدم که چرا از دستگاه جوجه کشی استفاده نمیکنن و در کمال تعجب احمد آقا گفتن که "دستگاه جوجه که فقط تو مرغداری ها استفاده میشه !"
همین موضوع منو به فکر انداخت تا دنبال یدونه از این دستگاها برم و یه خودی نشون بدم ! این شد که رفتم کرمان و از اونجا یه دستگاه خریدم . چون تو روستا اینترنت به اون صورت پیدا نمیشد همونجا تو شهر اطلاعات مورد نیاز رو جمع کردم برگشتم به روستا .
تو روستا اول کار منو مسخره کردن که این اسباب بازی چیه خریدی و ... . خلاصه دستگاه و وصل کردیم و تخم های تازه رو گذاشتیم توش .حالاااا بگذریم که تا دستگاه جوجه بندازه بیرون چقدر حرف و تیکه شنیدم ! امااا ...
بعد از گذشت مدت 18 19 روز که در دستگاه رو باز کردیم اینبار من بودم که با صدای بلند قه قهه میزدم و از دستاور بزرگ خودم لذت می بردم . بله تقریبا از 50 تا تخمی که داخل دستگاه گذاشته بودیم 40 42 دونه جوجه شده بودن ! دستاورد بزرگتر از این :دی
خلاصه این موضوع باعث شد که اساسی بهم اعتماد کنن . حالا بماند که تو اون 18 19 روز هم کلی کارای دیگه تو روستا انجام دادم که تو نوشته های بعدی براتون قرار میدم .
حالا دیگه همه به من اعتماد دارن و منو به چشم یک کارشناس مرغ و خروس میشناسن !
ببنید که در ادامه ی ماجرا چه برنامه ها که برا این روستا پیاده نکردم ... هر هفته یه تیکه از داستانمو میزارم براتون ... از کامنتهای قشنگتون هم کلی لذت میبرم ...
حتما با من همراه باشید رفقا ...