ما از این زندگی به سینما پناه بردیم. جمله ای که یک روزی نقل قول از آنجلوپولوس خواندم و همیشه در ذهنم ماند. به نظرم سینمای آنجلوپولوس اینقدر قابل احترام و ارزشمند و قابل بحث است که امکان اینکه از سینمای یونان فقط از او صحبت کنیم را دارد. . فیلمسازی مؤلف و صاحبسبک با بیانی خاص و شخصی، که وجود مؤلفههایی مشخص در آثارش سینمای او را از سایر فیلمسازان متمایز میکند
مشخصه ها و خصوصیاتی تا حدودی مشترک در فیلم های آنجلوپولوس دیده می شود که در اینجا به بررسی بعضی از آنها می پردازم. همین ابتدا باید بگویم فیلم های او تعریف کردنی نیست به واقع نمی توان داستانش را برای کسی تعریف کرد و مصداق ضرب المثلی که می گوید شنیدن کی بود مانند دیدن، اینجا دقیقا نمود پیدا می کند.
تاریخ و مکاشفه:
برای او تاریخ همانقدر اهمیت دارد که ادبیات، شعر و اساطیر یونان باستان. جدال انسان و سرنوشت درونمایه اصلی آثار اوست.
فلسفه و معنا:
در فیلم های آنجلوپولوس یک فلسفه پنهان یا یک لایه معنایی وجود دارد که در اغلب آثارش می بینیم. سینمای او، سینمایی اندیشمندانه و فلسفی است که پرسش هایی اساسی و بنیادی را در باره جهان امروز و انسان مدرن مطرح می کند. فیلمسازی که مرز ها را بر می دارد او شاعرانه، مرز بین ملت ها، مرز بین گذشته و حال مرز بین سفر و ایستایی را بر می دارد و ما را پیش از پیش به درونیات خود می برد. کاری کا با تصاویر می کند و کاری که با فضاسازی ها مختص خود انجام می دهد
ایستایی و سکون:
چیزی که بیشتر از هر چیزی به چشم می خورد سکون و ایستایی ست. در سینمای او ریتم کند و ایستا بودن داستان و کاراکتر ها از مولفه های خاص است. برداشت های بعضا طولانی مدت و حرکت آرام و خوش ریتمی که با دوربین انجام می دهد.
سفر:
کاراکتر ها اغلب در سفر هستند یا از جایی مثل تبعید به وطن باز می گردند مثلا خواهر و برادر کوچک و سرگردانِ «چشماندازی در مه» (۱۹۸۸) سفر تلخ و دشواری را از سر میگذرانند تا پدر خیالیشان را بیابند و در این مسیر، بسیار میآموزند. در ابدیت و یک روز ما با سفر ذهنی کاراکتر اصلی در حال مرگش همسفر می شویم.
در واقع یک بی مکانی در سینمای او وجود دارد که این بی مکانی می تواند نقطه یک سفر باشد. یا این سفر، تنهایی و سرگشتگی ست یا یک سفر بی بازگشت که نمونه اش را در ابدیت و یک روز می بینیم.
اسطوره ها:
ارجاعات آنجلوپولوس به میراث فرهنگیِ باستانی و کلاسیک یونان، محدود به فرمها شکلهای ادبی نمیشود. درست مانند بسیاری از هنرمندان طراح و تجسمی پیش از او، هنر تندیس گری یونانی در شکل دادن زیباشناسی آنجلوپولوس از جایگاهی بسیار ویژه برخوردار است.
هلی کوپتری قطعهای از یک مجسمهی غول پیکر را در فیلم چشم اندازی در مه (۱۹۸۸) بالا میکشد؛ یک کشتی باری مجسمهی قطعه قطعه شدهی لنین را در نگاه خیرهی اولیس حمل میکند: و در فیلم ابدیت و یک روز (۱۹۹۸)، پیکرهی کوچکی از الههی یونانی پایهی یک آباژور است.
شاید بتوان گفت مرز بین اسطوره و تاریخ نیز در سینمای او برداشته می شود. اسطوره ها بخوص اسطوره های یونان در نگاه آنجلوپولوس به شکل معناداری حضور دارند. او یکی از ماجراجویی اش همین است که ما را در سفری به اسطوره های یونان همراه کند.
اساطیر را به زندگی بشر امروز وارد میکند و از این رو مفاهیم سینمای او به قدمت تصور و خیال انسان میشود. مثلا فیلم «نگاه خیرهی اولیس» (۱۹۹۵) اشارهای دارد به شخصیت اولیس (ادیسه) قهرمان اثر هومر. فردی باهوش و خردمند که تقدیر، او را همچون آوارهای از وطن تبعید کرد.
موسیقی:
النی کایندرو کاری با موسیقی در سینمای آنجلوپولوس کرده است که بیشتر فیلم های او را با موسیقی مسخ کننده می شناسیم. حتی اگر موسیقی نزدیک به آن را جایی بشنویم ناخودآگاه پیش خود خواهیم گفت چقدر شبیه فیلم های آنجلوپولوس است. فکر نمی کنم کسانی که ابدیت و یک روز، نگاه خیره اولیس را دیده باشند موسیقی بی نظیرشان را از یاد برده باشند. قطعا موسیقی در سینمای آنجلوپولوس بخشی از بار معنایی را به دوش می کشد و گویی جزیی از کاراکتر فیلم ها ست و کاملا روی فضا و فرم سینمایش می نشیند. شاید بهتر باشد همینجا برویم و کمی از موسیقی فیلم های او را بشنویم. در یک جمله باید بگویم بدون موسیقی النی کارایندرو تصور احساس عمیق این فیلم ناشدنی است.
رنگ و فضا سازی:
سینمای آنجلوپولوس از رنگ خاص و منحصر بفرد خود برخوردار است. به نحوی که اگر جایی عکسی یا تصویری با آن رنگ و لعاب ببینیم سریع به یاد سینمای او می افتیم. ارتباط تصویری و خلق فضا سازی های بکر و دیدنی از جمله فرایندهایی ست که مخاطب را درگیر می کند. شاید هیچ وقت آن فضای سرد و گرفته و فضایی که با رقص تانگو زن و مرد ها نزدیک دریا اتفاق افتاده را از یاد نبرم. یا آن فضاسازی بی نظیری که مجسمه تکه تکه لنین از آن سوی دریا به ساحل می رسد و مردمی از دوردست دوان دوان می آیند در نگاه خیره اولیس هیچگاه از یادم نرود. و این تاثیری ست که سینمای او با رنگ، فضاسازی و ارتباط بصری بر روی ما می گذارد. یک جمله خوب از کتاب سینمای آنجلوپولوس نوشته کوتسوراکیس و ترجمه وحید روزبهانی خوانده بودم که نوشته شده: دم و بازدم فیلم متناسب است با ششهای تماشاگر. و این واقعا بهترین توصیفی ست که می توان اینجا برای سینمای آنجلوپولوس گفت.
شاعرانگی:
شعر به نظرم یک ویژگی خاصی دارد و آن هم اینست که شما را لحظه ای از کالبد فیزیکی خود جدا می کند و شاید بهتر بگویم برای لحظه ای پایت را از روی زمین بلند می کند و دوباره به جای خود بر می گرداند. این لحظه به عقیده ام لحظه ی شاعرانه ست وقتی شما شعر خوبی می شنوید لحظه ای از خود بی خود می شوید. سینمای آنجلوپولوس هم دقیقا همان لحظه ست. اما شعری که او می گوید شعری در مدیوم تصویر است. او خوب می داند که نیاکانش در یونان شاعران و حماسه سرایان برجسته و مهمی بودند و از این امکان به نحوی برای شاعرانه کردن فیلم هایش هم استفاده کرده است. ما در بعضی اوقات گویی یک شعر از افسانه ها و حماسه های یونان می بینیم و این جادویی ست که اینجا سینما با امکان تصویر به ما می دهد. که شعری را ببینیم و با تصویر لمس کنیم و لحظه ای پاهای مان از زمین جدا شود. الحق که آنجلوپولوس شاعر تصویرها بود.
برای مثال اگر از چشم اندازی در مه بگویم، فیلم سرشار از لحظاتی ناب و جادویی است.
مردمی که در خیابان به وقت باریدن برف چون مجسمهای خشک چشم به آسمان دوختهاند. بازیگران دوره گرد تئاتر که در پی کسادی سالنهای نمایش زیر آسمان ابرآلود و سیاسی یونان تحت سلطه کمونیسم و در اوج بیکاری و درماندگی در حالیکه لباسهای صحنهشان را در ساحل به حراج گذاشته و به باد سپردهاند به سوی دریا در حرکتند. یا مردمانی که در تصرف یونان در جنگ چون آواره هایی از سرزمین ادری خود دور می شوند و روی قایقی به ناکجاآباد می روند.
انتخاب اسم های تاثیر گذار:
به نظرم اسم، ویترین هر فیلمی ست و شاید ویترین آنجلوپولوس به نظر من جذاب تر از هر فیلمسازی باشد. انتخاب اسم های تاثیرگذار و کاملا نشسته بر فضای فیلم ها کاری ست که او به بهترین نحو می کند. حالا به اسم هایی که او انتخاب کرده بپردازیم تا معرفی فیلم های او هم باشد. چشم اندازی در مه، گام های معلق لک لک(سیاستمداری کهنه کار که عامدانه خود را به جریان فراموشی میسپارد و گذشته خویش را انکار میکند حتی نزدیکترین کسان و خاطراتش را)، ابدیت و یک روز(در ابدیت و یک روز نیز الکساندر شخصیت اصلی فیلم که یک شاعر و نویسنده است قصد دارد سفری را آغاز کند اما سفر او برخلاف سفر شخصیتهای دیگر فیلمهای آنجلو پولوس، سفری بدون بازگشت است چرا که او از بیماری سرطان رنج میبرد و در آستانه مرگ است. الکساندر که بنا به پیش بینی پزشکان تنها یک روز از عمرش باقی مانده، سعی میکند با یادآوری خاطرات گذشته زندگی اش را یک بار دیگر مرور کند.)، نگاه خیره اولیس(سفر ادیسه وار یک فیلمساز به منطقه بالکان در اوج جنگهای داخلی درجستجوی مفهوم زندگی اش و پیوندی دوباره با تاریخ و گذشته فرهنگی اش است.)، علفزارهای گریان. به نظرم این انتخاب اسم ها خود نیاز به نوعی استعداد ذاتی دارد که من به عنوان مخاطب را بدون اینکه شاید فیلم را ندیده باشم با خود درگیر می کند و هم استعاره هایی ست برای شعری که می خواهد بسراید.
حسین خامی