ویرگول
ورودثبت نام
Hoseinovsky
Hoseinovsky
خواندن ۱۰ دقیقه·۵ سال پیش

نگاهی به سینمای لهستان

هر چقدر فوتبال لهستان بی روح و کسل کننده و نچسب هست. سینمایش برعکس پویا و رویاپردازانه دوست داشتنی ست.

تخیل و رویاپردازی شاید واژه هایی باشد که بخواهیم در مورد سینمای لهستان به کار ببریم. برای شروع و قبل از اینکه به سینمای متاخر لهستان بپردازم باید در مورد چند فیلمساز مهم صحبت کنم. یک چهار ضلعی و یا یک پنج ضلعی مستحکم و قدرتمند در سینمای لهستان وجود دارد که وقتی صحبت از سینمای لهستان می کنیم باید به آن اشاره کنیم.

آندره وایدا، اسکولیموفسکی، زانوسی، کیشلوفسکی و رومن پولانسکی. نام های آشنایی که هر یک به اندازه خود سهمی در شکل گیری سینمای لهستان دارند و هر کدام به شکلی فیلم های در خور و مهمی را روی پرده سینما برده اند.

شاید برای نسل ما و یا ایرانی ها نام های کیشلوفسکی و پولانسکی بیشتر زبانزد بوده و فیلم هایشان بیشتر مورد بررسی و دیده شدن قرار گرفته. یا به واسطه این هست که در زمان های بخصوصی فیلم ساخته اند و یا بیشتر ما توانستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم یا به این دلیل که فراتر از مرزهای لهستان توانسته اند فیلم بسازند و سرو صدا کنند.

به هر حال آن چیزی که این اسم ها را مشترک می کند سینمای لهستان است و هر یک به نوعی سهمی در آن دارند.اگر مشخصه ها در سینمای لهستان را بخواهم مرور کنم. استفاده از فضا و معماری شهری بعنوان یک بخشی از روایت، استفاده از تاریخ و رنجش های آن، استفاده از موسیقی برای برقراری ارتباط عاطفی و معنوی که جزیی از راوی باشد، بازخوانی و بازآفرینی تاریخ، توجه به دوربین و قاب بندی های منظم که مخاطب ارتباط حسی با آن برقرار کند و روایت خصلت های انسانی مثل تنهایی، روزمره گی، انسانیت، هویت و این دست از خصلت ها.

از خصوصیاتی که فیلم های این فیلمسازان دارند، توجه به خصلت های انسانی ست این خصلت می تواند تنهایی انسان و روزمره گی هایش باشد می تواند انسانیت و توجه به آن باشد. این نقاط مشترک شاید به دلیل اقلیم و جغرافیا، تجربه زیسته یا فضا و معماری شهری که عنصر مهمی در عرصه فیلمسازی است نشئت گرفته باشد. مثلا در فیلم زندگی دوگانه ورونیکا اثر کیشلوفسکی که مشخصا در این بخش بعنوان یک فیلم در خور معرفی می کنم روزمره گی، تنهایی، رویاپردازی، وجود زندگی های موازی و.. به شکل دیدنی و جذابی به نمایش گذاشته می شود. ورونیکا با بازی ایرن ژاکوب به کراکوف می‌آید و در مدرسه موسیقی به تحصیل آواز می‌پردازد، اما پس از مدتی بیمار می‌شود و طی نخستین اجرای عمومی‌اش روی صحنه می‌میرد. در همین زمان در پاریس، ورونیک (ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده حرفه‌ای کنار می‌گذارد تا معلم مدرسه شود و در این بین با عروسک‌گردانی ملاقات می‌کند. ورونیک در ضمن گوئی با نوعی تله‌پاتی وجود همزاد درگذشته‌اش را حس می‌کند.

همین امر تنهایی و گذران زندگی با آن را در فیلم های دیگری مثل قرمز، آبی به وضوح می بینیم که به عقیده من قرمز در سه گانه رنگ کیشلوفسکی بهترین اثر هست. شاید تنهایی ایرن ژاکوب در قرمز از جنس تنهایی ژولیت بینوش در آبی باشد.

استفاده از عنصر موسیقی در فیلم های لهستانی بخصوص در آثار کیشلوفسکی بسیار مهم است یعنی بار معنایی یا بار حسی قوی و در خور توجهی را به دوش می کشد. مگر می شود موسیقی تسخیر کننده فیلم آبی را فراموش کنیم. این ارتباط معنایی موسیقیایی که در فیلم آبی می تواند به ساخت موسیقی بدون مرز برای آزادی یا برای اروپا بیانجامد و یا در قرمز به فضای دلتنگی، غم بار و روزمره گی حاکم بر فیلم.


سه گانه رنگ: آبی، سفید، قرمز ساخته کیشلوفسکی
سه گانه رنگ: آبی، سفید، قرمز ساخته کیشلوفسکی


تاثیری که فعل و انفعالات سیاسی در بلوک شرق و به تبع آن در لهستان اتفاق افتاده بی شک در سینمای لهستان هم نفوذپذیر بوده است. برای یک فیلمساز علاوه بر اینکه حال و هوای شهری در ضمیرناخودآگاهش برای ساخت فیلم تاثیر می گذارد، اتفاقات سیاسی نیز به قدر زیادی اثر گذار است. برای مثال چیزی به نام کمونیسم تا مدتها و حتی در حال حاضر هم موضوع مهمی برای فیلمسازان لهستانی بوده حال این موضوع به طور مستقیم بیان می شود و یا در لایه های پنهان به درک آن نایل می شویم. برای همین هست آندره وایدا در سال 2016 هم فیلمی می سازد که در زمان استالین جریان دارد. یا بوگایسکی سه سال پیش فیلم کوری را می سازد که در مورد جنایتکاران جنگ جهانی ست که حالا به دنبال پنهان کردن هویت خود هستند. یا وقتی بساط سانسور در بلوک شرق با افول کمونیسم جمع می شود اسکولیموفسکی hands up را می سازد که روی پوسترش استالین را می بینیم که دستانش را به نشانه سخنرانی بالا برده است. در hands up پیوستن گروهی از دانشجویان سابق پزشکی را میبینیم که منجر به جاری شدن سیل خاطرات تلخ می شود. شاید این خاطرات تلخ هست که گریبان همه و بخصوص فیلمسازان را گرفته تا طی سالها هنوز هم در مورد شان فیلم بسازند.

اینجا برای مثال فیلم پساتصویر یا afterimage ساخته وایدا با یک افتتاحیه متبحرانه را مطرح می کنم. جایی که سایه بنر بزرگی از استالین که گویی مراسم بخصوصی در حال برگزاری است بر روی خانه نقاش و روشنفکری می افتد. کمونیسم یا در کل اتفاقات قرن بیستمی چه بوده که همچنان بعد از نزدیک پنجاه سال از حافظه و ناخودآگاه هنرمندان پاک نمی شود. در پساتصویر به طرز دل انگیزی زندگی یک هنرمند که استاد دانشگاه هم هست در سیستم کمونیستی روایت می شود. روایتی از افول هنر افول زندگی یک روشنفکر. در دوران کمونیسم هنرمند فقط باید در سبک رئالیسم سوسیالیسم کار می کرد. اتفاقی که در پساتصویر هم به آن اشاره می شود و سرباز زدن از این امر از سوی نقش اصلی داستان آغازی برای به قهقهرا رفتن زندگی اش می شود.

فیلم Afterimage
فیلم Afterimage


تاريخ لهستان در قرن بيستم تاريخ رنج مدام است.و این رنج طبعا اثر خود را روی آثار هنری اش گذاشته است و همچنان هم می گذارد. "براي آزادي‌، نان و لهستان جديد" اين بخشي از ترانه‌ي يادبود يانک ويشنفسکي است که کريستينا ياندا در تيتراژ پاياني مرد آهنين (1981)، با صدايي شبيه ضجه مي‌خواند. لهستان جديد، با تمام ابهام‌هاي ناشي از واژه‌ي جديد همواره بزرگ‌ترين روياي لهستان بوده است. رویایی که سینمایش هم نمود پیدا کرده است از موسیقی های شنیدنی در فیلم های کیشلوفسکی تا تاریخ فراموش نشده ای که در فیلم های وایدا می بینیم.

آندره وایدا فیلمساز لهستانی
آندره وایدا فیلمساز لهستانی

حیف هست که از سینمای لهستان حرف بزنیم و اسمی هم از پولانسکی نبریم. گرچه سینمای پولانسکی بیشتر به سینمای غربی نزدیک تر است حال شاید بخاطر فیلمسازی او در جغرافیا های مختلف و بخصوص در امریکا ست. اما به هر حال او فیلم مهم پیانیست را دارد که با مشخصاتی که برای سینمای لهستان متصور هستیم همخوانی دارد. استفاده از موسیقی، تراژدی های جنگ و اثراتش، توجه به خصلت های انسانی را در این فیلم بعنوان عناصری سازنده و روایت کننده می بینیم.

حالا با فراز و نشیبی که سینمای لهستان طی سالها داشته اگر یک فیلمساز را بگویم که توانسته به جایگاه قبلی لهستان برگردد و به نوعی میراث دار آن باشد باید به پاولیکوفسکی اشاره کنم که با فیلم خوب Ida توانست اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را دریافت کند. و لهستان را بعد از سالها افول به جایگاه همیشگی اش برگرداند. در سال 2013 اتفاق خوبی افتاد و ما شاهد فیلمی بودیم که به نوعی وام دار فیلم های بلوک شرقی بود. فیلم Ida با همان قاب بندی های عکاسانه و خلاقانه و با همان سبک و سیاق شرقی که اتفاقات و هیجانات کمتری نسبت به فیلم های غربی دارد. داستان دختر راهبه ای ست که قبل از ادای سوگند برای راهبه شدن، می‌فهمد که یهودی است و خانواده‌اش به دست آلمان‌ها در زمان اشغال لهستان در جنگ جهانی دوم قتل‌عام شده‌اند. فیلم داستان جستجوی هویت است. سفر خودیابی در پهنهٔ لهستان، از صومعه به شهر و در نهایت به جنگل که مدفن خانواده‌اش است

موضوع مهم هویت در گستره‌ی اروپا، موضوعی ست که در سینمای لهستان همواره باید به جستجویش بپردازیم. این اروپای بدون مرز چیست و هویت هر کس نسبت به خود و وطنش چیست؟

این بدون مرزی می تواند ساخت یک موسیقی برای آزادی باشد. استفاده از موسیقی بعنوان عنصری که بهتر از هر فرآیندی ما را به یک دنیای بدون مرز و رهایی می رساند چه بسا کیشلوفسکی از آن استفاده کرده است

و پیدا کردن هویت در این خواستگاه جمعی. بازگشت به وطن و در واقع بازگشت به خود و خویشتن.

در فیلم جنگ سرد باز هم ساخته پاولیکوفسکی دیالوگی مهم و تاثیر گذاری هست که صاحب کافه به زن لهستانی می گوید که اومدی فرانسه و داری عشق می کنی. زن لهستانی می گوید: برای چی؟ صاحب کافه می گوید: همین که آزادی، حق انتخاب های زیاد کافه ها رستوران ها سینما ها. زن لهستان می گوید من هیچ کدومو نمی خام من فقط میخام برگردم لهستان.

این بازگشت به وطن نوعی بازگشت به هویت جمعی چیزی که بسیار هائز اهمیت هست. در فیلم white کیشلوفسکی هم بازگشت به وطن هر چند به شکل طنز آمیزی در چمدان فرودگاه از فرانسه به لهستان توسط کاراکتر اصلی اتفاق می افتد. بنابراین شاید بتوان گفت استفاده از وطن به عنوان بخشی از هویت هر فرد در سینمای لهستان نمود زیادی داشته. حتی در پسا تصویر هم که به آن اشاره کردم اینکه کاراکتر اصلی با تمام مشکلاتی که وجود دارد سعی دارد در همان لهستان بماند و جایی بهتر از آنجا را نمی بییند.

اثر پاولیکوفسکی Cold War
اثر پاولیکوفسکی Cold War

در جنگ سرد باز هم استفاده از موسیقی بعنوان یک کاتالیزور در جهت برقراری ارتباط حسی و معناگرایانه را شاهد هستیم گویی این ارکستر و این موسیقی قرار است رویای آینده را زنده کند قرار است نه فقط برای عشق روایت گر باشد که برای وطن و هویت و برای ظلم های جنگ باشد.

حسین خامی

سینمانقدسینمای لهستانحسین خامی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید