بسیاری از آدمها همانند جمعه اند!!!
صبح که می شود، دورشان می گردیم، قربان صدقه شان می رویم!!!
در مواقع ضروری ستایششان می کنیم!!!
در برخی از اوقات او را جای خدا می گذاریم!!!
بهترین خاطره ها را با او می سازم!!!
دل می بندیم، می خندیم، عشق بازی می کنیم!!!
خاطره می سازیم، مانند معشوق های پنهان لای کتاب ها!!!
اما شب که می شود...
دلتنگی که به سراغمان می آید...
دقیقا همان جا که تمام می شوند، خوشی هایمان
از آنها بیزار می شویم...
پسشان می زنیم جوری که انگار نه انگار بوده اند!!!
میدانم که میدانی چقدر بغض دارند آدمهایی که شبیه به جمعه هستند
جمعه جان من
آدم جان من
من شرمنده ام...
من را ببخش به حرمت روزایی که تو صبح جمعه بودی و من در غروب آن تو را ترک کردم
ببخش ما آدمها کلا ذاتمان بد شده است
ببخش لذت بردن را از یاد برده ایم یا اصلا یادمان نداده اند لذت بردن را
جمعه جان من
آدم جان من
من شرمنده ام...
ما آدمها به طور کلی ذاتمان رو به زوال است!
از همه چی نالانیم...
در گرما از گرما می نالیم
در سرما از سرما
در جمع به فکر خلوتیم و در خلوت در انتظار جمع
جمعه جان من
آدم جان من
من شرمنده ام...
کل هفته را نالانیم که چرا کار می کنیم و صبحا بلند می شویم و در انتظار آخر هفته
جمعه که میشود تقصیر توست که غروب داری
ما عادت کردیم، به انتظار پایان ها بنشینیم و روزهای خوبمان را به بطالت بگذرانیم
ما انسان ها در حال تمام شدنیم و خود خبر نداریم
جمعه جان من
آدم جان من
من شرمنده ام...
روزی باشد که این منه هیچ روزی ما شویم
قدر تو را
قدر آدم ها را بدانیم...
من قدری به تولید محتوای گرافیکی خواهم پرداخت
تا با یک شروعی دیگر راه جدید و تازه ای را بیاموزم
برای شروع تازه سفر خواهم کرد و به تولید محتوای گردشگری خواهم پرداخت