حسین مزروعی
حسین مزروعی
خواندن ۹ دقیقه·۲۴ روز پیش

نقاط عطف زندگی من تا ۴۰ سالگی

من حدود یک ماه قبل چهل ساله شدم. در یک ماه اخیر تلاش کردم نگاه عمیقی به مسیر ۴۰ ساله‌ی خودم داشته باشم و نقاط عطف مسیرم رو پیدا کنم. جاهایی که به شکل پررنگی در حضور در جایی که هستم تاثیر داشتند رو برای خودم لیست کردم و این لیست رو با شما هم به اشتراک می‌گذارم. معتقدم نگاه به گذشته همیشه می‌تونه کمک کنه که تصمیمات بهتری در آینده بگیریم. (صفحه‌ی لینکدین من)

خلاصه: از ۱۷ سالگی تا الان در راه‌اندازی ده‌ها کسب و کار و رخداد و جریان‌سازی‌های بزرگ مشارکت داشتم ولی صرف‌نظر از شکست یا موفقیت، هیچ کدوم نقطه‌ی عطف کلیدی برام محسوب نمیشه.
من در محله‌ای قدیمی و کم امکانات در اطراف اصفهان متولد و بزرگ شدم خروج من از فضای اون محله ۱- با قبول شدن در مدرسه‌ی راهنمایی نمونه‌مردمی و ۲- با کسب رتبه در جشنواره‌ی خوارزمی محقق شد. نقطه‌ی بعدی هم ۳- برگزاری استارتاپ‌ویکند و ورود به یک کامیونیتی جدید بود. در صورتی که این سه رخداد رو در زندگی نداشتم احتمالا الان به کلی در جای دیگری و آدم دیگری بودم(شاید بهتر/شاید بدتر).

نقاط عطف به ترتیب اولویت:

۱- حضور و کسب رتبه در بخش کشوری جشنواره‌ی خوارزمی

من در سال اول دبیرستان با یکی از دست‌سازه‌هام (کاردستی؟ اختراع؟) در جشنواره‌ی خوارزمی اصفهان شرکت کردم و به بخش کشوری راه پیدا کردم. همیشه و حتی قبل از مدرسه ابتدایی رفتن، علاقه به ساختن چیزهایی با دست (و با اتکا به امکانات محدود) داشتم؛ چیزهای مختلفی از «بازی هوشیار-بیدار» و «زنگ‌اخبار» گرفته تا «موتور پیستونی پنوماتیک» و «ربات پنوماتیک». ولی هیچ فرصتی برای ارائه‌ی اونها جایی نبود به جز بردنش به مدرسه و ارائه به معلم علوم که هر کدومش نهایتا می‌تونست منجر به یک مثبت‌نیم‌نمره کنار اسمم تبدیل بشه.

منتظر اول دبیرستان بودم تا بتونم در جشنواره‌ی خوارزمی شرکت کنم و تلویزیون بیاد ازم برنامه بسازه!

ولی رتبه در جشنواره‌ی خوارزمی من رو با یک کامیونیتی جدید آشنا کرد که کل مسیر زندگی من به شکل قابل‌توجهی، فراتر از حضور در یک برنامه‌ی تلویزیون تغییر داد؛ دفعه‌ی اول من با ساخت یک بازوی رباتیک پنوماتیک در جشنواره‌ی خوارزمی رتبه آوردم که منجر شد پژوهش‌سرای دانش‌آموزی صائب من رو برای یک سخنرانی در انجمن علمی دعوت کنه. اینکه از اون سخنرانی چقدر استرس داشتم و میخواستم به بهانه‌ای کنسلش کنم و سایر جزییات چیزی نمی‌گم ولی حضور در یک جمع ۲۰۰-۳۰۰ نفره از افراد فعال و علاقه‌مند باعث شد که یک دومینو فعال بشه:
کلاس‌های آموزش رباتیک در همون مرکز توسط من برگزار بشه، در ادامه طراحی مسابقات رباتیک داخلی برای پژوهش‌سرا و راه‌اندازی انجمن رباتیک دانش‌آموزی؛ و در ادامه با آشنایی با تیم‌های فعال دیگه، مسابقات رباتیک سراسری استان اصفهان رو طراحی و اجرا کردیم.

مفهوم مقیاس و Scale کردن اینجا در ذهن من شکل گرفت. توضیح اتفاقی که در اون مقطع افتاد در یک متن کوتاه ساده نیست ولی این موضوع شامل مراحلی بود از جمله: ایده‌پردازی و طراحی، آموزش مربیان رباتیک برای سراسر استان(ده‌ها دبیر حرفه و فن آموزش داده شدند برای تدریس رباتیک)، طراحی روش‌های ساده‌سازی شده برای اجرای مسابقات در هر شهرستان و منطقه، تدوین قوانین و ساختار داوری و آموزش تعداد زیادی داور برای مسابقات شهرستان‌ها و استان و نهایتا برگزاری سراسری مسابقات چند روزه به صورت جداگانه برای دختران و پسران که مجموعا چند هزار دانش‌آموز رو درگیر موضوع کرد. همه این رخدادها در حوالی ۱۷ تا ۲۰ سالگی من در جریان بود.
در این مقطع از زندگی، به طور کلی روابط و دوستان من تغییر کرد و باعث شد فاصله‌ای قابل توجهی از محله‌ی قدیمی‌مون در اصفهان بگیرم.

پژوهش‌سرای دانش‌آموزی صائب در اون مقطع به خونه‌ی دوم من تبدیل شده بود و بخش قابل توجهی از این رخدادها مدیون مدیریت این مرکز در اون زمان یعنی آقای احمد قدیسه بود.


تصویری از طرح ارسالی من من برای جشنواره‌ی خوارزمی   نکات: ۱- این بخش استانی بود و نه کشوری ۲- در اون زمان من دسترسی به کامپیوتر نداشتم و تایپ‌ها هم توسط دفتر خدماتی انجام شده
تصویری از طرح ارسالی من من برای جشنواره‌ی خوارزمی نکات: ۱- این بخش استانی بود و نه کشوری ۲- در اون زمان من دسترسی به کامپیوتر نداشتم و تایپ‌ها هم توسط دفتر خدماتی انجام شده


۲- برگزاری استارتاپ‌ویکند

حوالی سال ۹۲ بود (آپریل ۲۰۱۳) من یک شرکت در زمینه‌‌ی طراحی وبسایت و وب‌اپلیکیشن داشتم. تقریبا ده سال بود این شرکت رو راه‌اندازی کرده بودم، در چندین شهر ایران دفتر نمایندگی و صدها مشتری از کل کشور داشتیم.

من یک ایمیل از شرکت خاورزمین (حمیدرضا احمدی) دریافت کردم با مضمون اینکه آیا علاقه‌مند هستید استارتاپ‌ویکند رو در شهر خودتون برگزار کنید؟ یه سری عکس و اطلاعات هم از رویدادی در تهران بود در یک مدرسه فکر کنم.

منم جواب دادم که اتفاقا سابقه‌ی برگزاری ایونت‌های بزرگ رو دارم و جریان چیه؟

و اینم جوابی که دریافت کردم:


با اینکه مدیرعامل شرکت بودم، به عنوان داوطلب در کادر برگزاری یکی از رویدادهای تهران شرکت کردم و اینجا مجددا با یک کامیونیتی جدید آشنا شدم و وارد یک دنیای دیگه شدم.

رویداد استارتاپ ویکند اصفهان منجر به شکل‌گیری هسته‌ی یک تیم بازی‌سازی در دفتر کار من شد و در ادامه در پی رخدادهای متعددی استودیوی بازی‌سازی پاپاتا شکل گرفت. من تقریبا از حوالی سال ۹۵ به خاطر راه‌اندازی وبسایت razer.ir به تهران رفتم، به دلیل حضورم در تهران استارتاپ‌ویکند تخصصی بازی‌سازی رو تهران برگزار کردم و در ادامه شرکت آواگیمز رو تاسیس کردم. و احتمالا مسیر به این شکل پیش نمی‌رفت اگر ایمیل استارتاپ‌ویکند رو بدون خوندن آرشیو کرده بودم. تاکید کنم که اثر اصلی استارتاپ‌ویکند برای من آشنا شدن با یک کامیونیتی جدید بود (مشابه جشنواره خوارزمی). جابجا شدن من از اصفهان به تهران در ابتدا به دلیل کسب و کار دیگری بود و ارتباطی با آواگیمز/استارتاپ‌ویکند نداشت و چون در اون کسب و کار هم با شرکت‌های خارجی کار می‌کردیم شاید فرصت پتانسیل‌های قابل توجهی در اون سمت هم بود که البته من ادامه ندادم.

اسکرین‌شات از وبسایت شرکت در اون زمان
اسکرین‌شات از وبسایت شرکت در اون زمان


۳- گرفتن پذیرش در مدرسه‌ی راهنمایی نمونه مردمی

در زمان ما مدارسی بود با عنوان «نمونه مردمی» این مدارس غیرانتفاعی نبودند و مشابه مدارس دولتی، ارزان بودند ولی آزمون ورودی داشتند. من وقتی پنجم ابتدایی بودم خیلی اتفاقی روی میز ناظم مدرسه در دفتر، یک بخشنامه دیدم برای ثبت‌نام آزمون ورودی مدرسه‌ی نمونه مردمی. شماره تلفنش رو برداشتم و برای ثبت‌نام پیگیری کردم. من هنوز هم عادت دارم اگر نوشته‌ی کوچکی به دیوار یا جایی می‌بینم، میخونمش.

عکس از گوگل
عکس از گوگل


من در یک محله (روستا) در اطراف اصفهان متولد شدم. در مقطع ابتدایی ما چاقوکشی بعد از زنگ مدرسه چیز رایجی بود، بسیاری از همکلاسی‌های من چندین دفعه سال اول و دوم ابتدایی رو رفوزه شده بودند و اینکه فردی هر مقطع رو دوسال بخونه غیرعادی نبود. مدارس سایر مناطق هم بر اساس سهمیه‌ی مناطق خودشون ثبت‌نام انجام میدادند. من خروج از اون فضا رو فقط مدیون قبولی در مدرسه‌ی راهنمایی نمونه‌مردمی هستم؛ در غیر اینصورت مدرسه‌ی راهنمایی و دبیرستان رو هم باید در همون منطقه می‌رفتم و قطعا زندگی من مسیر کاملا متفاوتی از الان داشت.

سه اتفاق بالا به شکل قابل توجهی در مسیر زندگی من نقطه‌ی عطف به حساب میان. موارد دیگری هم هستند که به شدت سه مورد بالا نیستند ولی باز هم نقاط پررنگ و تاثیرگذاری در زندگی من بودند که در ادامه لیست می‌کنم.

۴- دسترسی به تلفن

فکر می‌کنم حوالی چهارم ابتدایی بودم که محله‌ی ما برای تلفن سیم‌کشی شد و یک گوشی تلفن آلمانی در منزل ما نصب شد. با توجه به اینکه دسترسی من در اون محله خیلی محدود بود، این تلفن یک تنه بار بسیاری از نقاط عطف زندگی من رو کشیده:

  • تماس برای کسب اطلاعات و ثبت‌نام در آزمون مدرسه‌ی نمونه‌مردمی
  • پیدا کردن فروشگاه قطعات هواپیمای مدل که در پادکست فن‌کست کامل توضیح دادم
  • پیگیری‌های مربوط به ثبت‌نام و حضور در جشنواره‌ی خوارزمی
  • و ...
عکس از گوگل
عکس از گوگل

۵- دریافت پاسخ نامه از محمود بخت‌آور- نویسنده

محمود بخت‌آور نویسنده‌ی کتاب‌های مرتبط با الکترونیک هست که برای افراد این حوزه فردی آشناست. اواخر دوران مدرسه‌ی راهنمایی یکی از کتاب‌هاش به بعد از چند دست چرخش پیدا کرده بودم. یک بار به صورت خیلی ناگهانی برای نویسنده‌ی کتاب که در تبریز بود نامه نوشتم و در کمال ناباوری، مدتی بعد پاسخ نامه رو دریافت کردم.

اینجا بود که متوجه شدم دنیای درون کتاب‌ها و نوشته‌ها واقعیه و یک آدم واقعی مثل من این کتاب رو نوشته. چند نامه با محمود بخت‌آور رد و بدل کردم، بسیار با حوصله به من کودک پرهیجان پاسخ میداد و من در فضا سیر می‌کردم وقتی پاسخش رو دریافت می‌کردم. اینجا دریچه‌ای از دنیای من به دنیای بزرگ بیرون باز شد.

۶- معلم‌های تاثیرگذار + کمک یک همکلاسی

  • کلاس چهارم ابتدایی معلمی داشتم به اسم آقای احمدی. ایشون همه‌ی کنجکاوی‌های من در زمینه‌ی الکترونیک رو با دقت پاسخ می‌داد و برای اولین بار یک قطعه به اسم فتوسل رو از لوازمش آورد و به من داد. (مقاومت این قطعه با تابش نور تغییر می‌کنه). دومین سالی که در جشنواره‌ی خوارزمی شرکت کردم چیزی به اسم «چشم هوشمند» ساخته بودم که می‌تونست اجسام متحرک رو دنبال کنه و بخش بزرگی از ماجرا کار همین فتوسل بود.
فتوسل
فتوسل


  • آقای زریباف معلم علوم سال دوم و سوم راهنمایی من بود و بسیار من رو به ساختن کاردستی‌های علمی تشویق می‌کرد. برخی صحبت‌هاش رو هنوز فراموش نکردم و قطعا تاثیر زیادی در من داشت.
  • در دوران دبیرستان آقای تراکمه سامانی، معلم فیزیک ما بود. تشویق‌ها و نوع برخورد و اینکه به نحوی به من منتقل می‌کرد که تو فرد ارزشمندی هستی، بخشی از مسمومیت فضای دبیرستان ما رو برام کاهش داد. (قبل از ورود من به دبیرستان، مدارس نمونه‌مردمی به کلی منحل شدند و اوضاع برگشت سرجاش!)
  • در دوران راهنمایی من بسته‌هایی در بازار بود به نام کاوش الکترونیک که من در اون زمان امکان خریدش رو نداشتم ولی یکی از همکلاسی‌های من به نام مانی مویدی، اون بسته رو خریده بود. دفترچه‌ی راهنماش رو مدتی ازش امانت گرفتم و خوندم. در اون دفترچه‌ی راهنما نحوه‌ی عملکرد قطعات کلیدی الکترونیک مثلا ترانزیستور، خازن و مقاومت به شکل خیلی خوبی تصویرسازی شده بود که هنوز تصاویرش رو در ذهن دارم. محتوای اون دفترچه تقریبا آغاز فهم علمی من از دنیای الکترونیک بود.

۷- ماهنامه‌ی سروش کودکان

در دوران کودکی من، برادرم در شهر کاشان دانشجو و ساکن خوابگاه بود. یادمه چند دفعه‌ای که از کاشان اومد یک ماهنامه‌ی سروش کودکان برای من و خواهرم گرفته بود. محتوای اون ماهنامه بسیار برای من جذاب بود و من رو به خوندن عادت داد.

بخش پایانی:

در فواصل بین نقاط عطفی که بالا لیست کردم ده‌ها رخداد دیگه بوده که بسیاری رو برای خودم لیست کردم؛ هر کدوم جداگانه درس زندگی بوده برای من، ولی تلاش من این بود که این متن رو کوتاه نگه دارم. شاید در آینده در مورد تک‌تک اون تجربیات با جزییات بیشتری بنویسم.

به عنوان نمونه من از دوران دبیرستان تا قبل از تاسیس آواگیمز چندین patent ثبت شده داشتم و بیش از ده کسب و کار مختلف رو به موازات هم راه‌اندازی کردم و در مراحل مختلف عمرشون تعطیل شدند یا فروخته شدند یا شکست خوردند. مواردی که بالا به عنوان نقطه‌ی عطف لیست کردم، فراتر از راه‌اندازی یک کسب و کار و کمی پول درآوردن یا شکست خوردنش بودند و این موارد ذکر شده به نحوی تاثیر جدی در تغییر مسیر زندگی من داشتند.

زندگی شخصی، عاطفی و خانوادگی هم قطعا تاثیرات قابل توجهی در شکل‌گیری مسیر من داشته ولی عمدا در اون موارد چیزی ننوشتم. عموم این موارد باید با نگاه دو طرفه نوشته بشه که هدف این متن نیست.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید