Hosna mahmoudizadeh
Hosna mahmoudizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

سوختم تا روشن شود خوشحالی دیگری

چون اکسیر قلبم را جوانه بزن که این قلب منتظر است. امیدش امید امیر کبیر به کشورش است. ترک هایش را می بینی همچون تکه تکه های بنا های تخت جمشید پیشکش آدم ها گشته. می شود این قلب را باز مثل اول کرد؟ کسی هست که بچسباند این تکه ها را؟ از توان من خارج است آشنایی با آدم های جدید، دیدی دیگر قلبی در سینه نماند، آنگاه خواهم مرد، امید دیگر چه کوفتی ست!؟ آنگاه دیگر قلبم امید نمی شناسد، رنگ بویی ندارد این امید، اصلا با خود می گوید، همین الان به چه چیز امید دارد؟ امید به کسی که بیاید باز بسازد این قلب را؟ چه کسی؟ آدم ها به دنبال خوداند، چه به کارشان می آید مرحم بر تکه زخم های قلبم، اصلا مگر قلب می شکند؟ نمی دانم ولی قابل حس است مثل لیوان شکسته ای که بر زمین مماس می شود و تکه تکه می شود، قلبم همچین حسی دارد انگار تکه ای در معده تکه ای در گلو ام، وای از گلویم، انگار سنگی در گلویم مانده، نفس عمیق، افاقه نمی کند، حتما تکه ای از قلبم در گلویم مانده تکه ای که بقیه می شمارند بغض، اما بغض یا می چکد یا فرو می رود؟ اما برای من بغض نیست، تنها سنگینی می کند. می شود آن فرد، که قلبم را تنها تکه ای از قلبم که باقی مانده و این تمام تمام قلبم است را دریافت کند؟ و او که همچین اعتمادی از بودنش داشتم که قلبم را بپذیرد باز هم بماند؟ بخواند و اشکم را پاک کند و خوشحال باشد و اندوه من مسری نشود برایش، در وجودش نرود؟


***

ای وای من
انگار همچو شمع
سوختم که روشن کنم
اتاق کسی را که کور بود
"محمود درويش"

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعرت ... أنني شمعة أحرقت نفسها
لـ تظيئ
غرفة شخص أعمى


"محمود درويش"



قلببغضتخت جمشید
داشتن اعتقادات متفاوت نباید موجب جدایی انسان های #باشعور شود!《یک ESFP :◇》
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید