حسین دهقانی
حسین دهقانی
خواندن ۱۲ دقیقه·۵ سال پیش

"تولد تا 6 سالگی فرصت طلایی برای والدین"

طبق تحقیقات انجام شده، از تولد تا 2 سالگی 80 درصد و 2 تا 6 سالگی 90 درصد مغز تشکیل می‌شود و این یعنی فرصت طلایی برای والدین!!!

نحوه رفتار شما با کودک، آینده آن را رقم میزند. در این مقاله گفته می شود شما به عنوان والد، مربی و جامعه چه تاثیری می‌توانید بر نحوه تشکیل ذهن یک کودک بگذارید.

_ یاد دوران مدرسه کنید:

یادتان هست زمانی که مدرسه مان را عوض می کردیم یا مقطع تحصیلی ما عوض می شد؟ تو روزهای اول تقریبا هیچکس اون یکی نمی شناخت، البته بعضی ها هم از قبل باهم دوست یا فامیل بودند. ولی ما تو این مثال فرض می کنیم هیچکس اون یکی را نمی شناسه. حالا بیان فرض کنیم برگشتیم به دوران مدرسه و روز اول هست. نه تنها شما هیچ کس را نمی شناسید بلکه همه همین طور هستند. در روز اول همه تنها هستند، ارتباط ها در قوی ترین حالت خودش چند ثانیه هست. مثلا تو صف بوفه، تو راه پله و... . اما روز به روز که می‌گذرد "همین طور که خودتان تجربه کرده اید"ارتباط ها بیشتر می شود. اول بین هم نیمکتی ها و هم ردیفی ها و در آخر سال با کلاس های دیگر هم ارتباط برقرار می‌‌کنید. با بعضی ها رفیق فاب شده اید و با بعضی ها هم ارتباطی در حد سلام و احوال پرسی هست و چشم دیدن افرادی را هم ندارید.با گذشت زمان این ارتباط ها قوی تر میشه، با کسی که دوست هستید نزدیک تر میشوید. بیرون از مدرسه قرار می‌گذارید، خانه هم میرید و... با بعضی از افراد جدیدی هم درحال برقراری ارتباط هستید و با بعضی ها به مشکل خوردید. شما در اکیپ های دوستی هستید و این اکیپ ها برای شما نفعی دارد، مثلا در اکیپ تیم فوتبال مدرسه هستید تا ورزش کنید یا با اکیپ خلاف مدرسه هستید و بعد مدرسه سیگار می‌کشید.

حالا این همه داستان گفتم و شما را به یاد دوران مدرسه انداختم که چی؟

می‌خوام بگم دقیقا ذهن یک کودک تازه متولد شده، مثل روز های اول مدرسه هست. شما سلول های مغزی (نورون) هستید که در روزهای اول با بقیه بچه ها (دیگر سلول ها) ارتباط برقرار می کنید. این ارتباط باعث ایجاد یک اتصال اولیه بین شما می شود. مثلا در روز اول با 5 نفر ارتباط برقرار کرده اید. فردا با 2 نفر از 5 نفر دوباره ارتباط برقرار می کنید و این ارتباط باعث می شود اتصالی که بین شما و آن 2 فرد دیگر هست نسبت به روز قبل قوی تر شود، همین طور با گذشت روزها اتصال های بیشتری برقرار می شود یا اتصالی (ارتباطی) قوی تر می شود. با بعضی ها هم ارتباطتان در همان روز های اول بوده و به مرور زمان قطع یا بسیار ضعیف می شود. اتصال های بین شما (سلول های مغز) پیامی به همراه خودش دارد. مثلا یک دوست ورزش کار دارید که باهم ورزش می کنید یا یک دوست "خلاف کار" دارید که بعد مدرسه باهم سیگار می کشید. در واقع پیام دوستی شما با دوست ورزش کار "ورزش" و با دوست "سیگار"هست.

حالا چی کار کنیم که سلول های مغز کودک ما با سلول های ورزش کار رفاقت کنه و سراغ خلاف کار ها نره؟

تجربه های کودک از محیط تعیین می کند تا نوع پیام "ورزش یا خلاف" شکل بگیره.

در سطر بعدی، نحوه تشیکل ذهن را به طور تئوری تعریف شده است و در ادامه نحوه رقم زدن تجربه های مفید و جلوگیری از تجربه های منفی گفته شده است.

_چگونه ذهن کودک شکل می‌گیرد؟

در این دوران طلایی میلیون ها سلول مغزی که به آن ها نرون گفته می شود از طریقی سیگنال های

الکترونیکی باهم ارتباط برقرار می کنند. این اتصال ها منجر به ساختار اولیه ذهن می‌شود. هر کدام از این

اتصالات بارها مورد استفاده قرار می گیرند. تجربیات و محیط اطراف ما به این که کدام اتصالات بیشتر استفاده

شودند تاثیر می گذارند. سلول های مغز از طریق سیگنال های الکترونیکی باهم ارتباط برقرار می کنند و

اتصالاتی را مانند تصویر پایین در ذهن ایجاد می کند. اتصالاتی که بیشتر مورد استفاده قرار می گیرند قوی تر،

ثابت تر و دائمی تر هستند. اما اتصالاتی که کمتر مورد استفاده قرار می گیرند کم کم از روند معمولی ذهن

حذف می شوند.




_تجربه های کودک از دنیای اطرافشان هستند که باعث شکل دهی ذهن آنها می‌شود

اگر بخواهیم همراه با مثال مدرسه که گفته شد، جایگاه تجربه را بگوییم، این تجربه هست که باعث می شود یک اتصال خوب (با رفیق ورزش کار) یا یک اتصال بد مثل (با رفیق سیگاری) تشیکل شود. هر تجربه یک اتصال ایجاد یا یک اتصال را قوی تر می کند. حالا بسته به نوع تجربه، سلول ها یا با رفیق سیگاری ارتباط بیشتری می‌گیرد یا با رفیق ورزش کار. منظورم از تجربیات هر چیزی هست که در طول روز برای یک کودک اتفاق می‌افتد. مثل گفتگوهایی با او می شود و فعالیت هایی (مثل بازی، غذا خوردن، دستشویی رفتن و...) که انجام می دهد.

خب حالا ما چه تجربیاتی می توانیم برای کودکان ایجاد کنیم که تاثیر مثبت بر ذهن کودکداشته باشه تا اونا را در آینده تبدیل به افرادی موفق و شاد بکند؟

هر تجربه یک پیام دارد که منجر به مثبت بودن آن "رفیق مفید" یا منفی بودن تجربه "رفیق پر ضرر"می شود. پیام تجربه ها به صورت احساس ارزشمندی یا بی ارزشی هست. ذهن کودک همیشه به دنبال این هست که آیا برای شما ارزشمند هست یا نه.

_تجربه هایی را رقم بزنید که کودک احساس ارزشمندی کنند:

برای این کار خودتان را به جای کودک بگذارید، توجه داشته باشید که تمام دانش و اطلاعاتی را که به عنوان یک بزرگسال داریم را فراموش کنید! شما یک کودک هستید.

برای مثال: داریم غذا می‌خوریم. کودکی نوشابه می خواد، کمی براش می‌ریزیم و بعد از چند لحظه اون باز هم از ما می‌خواد که برای اون نوشابه بریزم!!! خوب قطعا جواب ما معلومه. می‌دونیم نوشابه براش مفید نیست و تا همینجا هم زیاده روی کرده...

حالا بیام خودمان را بگذاریم جای کودک؛ یک نوشیدنی خیلی خوشمزه شیرین بهم میدن و وقتی تمومش کردم بازم از اون نوشیدنی می‌خوام. ولی دیگه بهم نمیدن. من چقدر بی ارزشم که حتی حاضر نیستند برای من یکم از اون نوشیدنی خوشمزه بریزند. اینجاست که یک پیام (در این مثال بی‌ارزشی) ارسال و اتصالی با آن پیام تشکیل یا قوی تر می‌شود.

حالا از نوشابه که بگذریم، در بقیه تجربه های کودک هم این کار را باید انجام دهید. شاید باور نکنید ولی این شرایط برای نوزادها هم صدق می‌کند. اگر نوزادی نیازی داشته باشد و شما دیر به آن رسیدگی کنید یا رسیدگی نکنید، نوزاد دچار بی‌ارزشی میشود. مسئله‌ای که برای آن هست این که من (نوزاد) یک نیاز دارم مثل: شیر، عوض کردن پوشک، دل درد و... اما کسی به دادم نمیرسه یا که خیلی دیر میان، پس من بی‌ارزشم؛ بجز اتصال بی‌ارزشی، مورد دیگری که یک کودک احساس می‌کند اینکه دنیاجای امنی نیست برای من.


نیاز های من برآوردن نمی‌شه =دنیا جای امنی نیست = من بی‌ارزشم = ترس و اضطراب


اتصالی که قوی تر باشد یک راه عبور سریع نوری را برای سفر سیگنال های نورون ها داخل مغز ایجاد می کند.

شما هم حتما افرادی را دیده‌اید که گواهینامه دارند ولی رانندگی نمی کنند؟ همان افرادی که در دفعات اول رانندگی تصادف کرده‌اند یا چون خیلی ماهر نبوده‌اند براشون کلی بوق زدن و تحقیر شده‌اند! در واقع این افراد از اینکه دوباره تصادف کنند یا تحقیر بشوند نمی ترسند، در حقیقت نمی خواهند دوباره حساس بی ارزشی کنند. این افراد یک اتصال قوی از رانندگی دارند. هر وقت به این کار فکر می کنند یا هنگامی که می خواهند این کار را انجام دهند، اتصال پیام خودش را صادر می کند."بی‌ارزشی در این کار = رانندگی بلد نیستم".

این ساختار در بقیه تجربه ها هم هست. کودک هم چون دارد اولین تجربه هایش را می کند، پیام و اطلاعات زیادی را وارد ذهنش می کند. خیلی باید حواس ما به پیامی باشد که کودک از تجربه می گیرد.



_ یک اتصال قوی در ذهن، مثل نیمرو برای دانشجو!!!

اتصال قوی در ذهن مثل تخم مرغ برای دانشجو های در خوابگاه هست. پیام اتصال هم میشود نیمرو و دانشجو (ذهن) میل می کند. "اگر خوابگاه رفته باشین یا کسی براتون از خوابگاه تعریف کرده باشه منظور من را متوجه شدید". منظورم این هست که پیام اتصال قوی که ایجاد شده در تجربه، همیشه حاضر هست و اون پیام ارسال میشه. حالا شما می‌خواهید کودک شما همیشه یک نیمرو سوخته پر ضرر را بخورد یا یک نیمرو که همراه با مواد موقی هست؟

اتصالی که قوی شود در بزرگسالی کودک همراه آن شده و در ناخوداگاه فرد، پیامش را صادر می‌کند.

پرسیدن نظرات کودک یکی دیگر از راهکار هایی هست می‌توانید نوع پیام گرفته شده را از آن تجربه متوجه شوید. البته نمیشه به یک راهکار اکتفا کرد! برای مثال از کودک بپرسید وقتی داشتیم این کار انجام می‌دادیم دوست داشتی؟ نظرت راجع این فعالیت چی بود، این گفتگو...اینگونه هم شما متوجه احوال کودک می‌شوید، هم وقتی این سوال را از کودک می‌پرسید، کودک متوجه این می‌شود که نظر آن برای شما مهم هست و این یعنی من ارزشمند هستم. راستی یادتان باشه که پیام بی‌ارزشی یا ارزشمندی صرفا موقع خوردن نوشابه و تعویض کردن یا نکردن پوشک اتفاق نمی‌افتد؛ در همه شرایط: بازی ها، گفتگو ها، فعالیت ها و...

_گفتگو ها یک فرصت عالی برای دادن احساس ارزشمندی به کودکان:

شما در گفتگو ها وقتی به کودکتان فرصت می‌دهید تا نظراتشان را بگویند. آن ها متوجه می‌شوند که برای شما ارزشمند هستند (وقتی نظرات من را گوش می‌کنند= ارزشمند بودن من) البته همان قدر که می‌توانند مفید باشند، می توانند بی اثر و حتی تجربه های تلخی را برای کودکان به رقم بزنند. اگر نظر یا درخواست آنها از نظر شما بدون منطق یا خنده دار بود، به آنها اینگونه باز خورد ندهید. کودک شما باتوجه به آگاهی که از موضوع و توانایی که در تحلیل کردن دارد به شما بازخورد و نظر خودش را داده هست. خنده شما یا رد کردن نظر آنها جدی ترین آسیبی هست که می‌تونید به کودک خود برسانید. اگر روشی یا اگر نظری دارد، شما به آن فرصت تجربه را بدهید. قطعا شما هم یک شبه بزرگ نشده اید و با تجربه و آزمون های مختلفی که انجام داده اید به این سطح از آگاهی رسیده اید. یادتان هم باشه که کودکان درک انتزاعی ندارند. وقتی به آن ها می‌گویید نوشابه نخور بخاطر این که برای تو ضرر داره، اونا داشتن قند نوشابه و ضرر داشتن آن را متوجه نمی‌شوند. در آخر شما باید بگویید که اگر زیاد نوشابه بخوری مثل اون دفعه دل درد می گیری و این باعث ایجاد ترس و اضطراب می شود. به نظر من آسیب این ترس و اضظراب به مراتب بیشتر از قند نوشابه هست.‌‌‍‌

_در نهایت:

تاثیر این روش بر رفتار و رشد کودک از همان اوایل کار قابل مشاهد هست. کودکانی را دیده‌ام که در اوایل ورود به مرکز آموزشی کاملا منفعل هستند اما با گذشت 2 تا 3 ماه به مرور متوجه تغییر در رفتار آنها می‌شویم و اصلا با روز اول قابل مقایسه نیستند. یکی از کودکان را به یاد دارم که اولین روز ها کاملا منفعل و تقربیا تمام روز را روی یک صندلی می گذراند. در همان روز های اول یکی از بچه با آمد و دستش را نِشگون گرفت... می‌تونم بگم حتا تغییری در صورت آن کودک ندیدم. 5 ماه گذشت و یک کودک دیگر وسیله‌ای که دست آن بود را گرفت، چند لحظه گذشت و کودک با صدایی رسا گفت " تو نمی‌تونی بدون اجازه من اینو از من بگیری!"

از شما دعوت می‌کنم خودتان دست به کار بشوید و امتحانش کنید تا آینده کودکانتان را رقم بزنید.



موفق باشید!



کودکوالدینکودک شادآینده کودکان
تسهیلگر و پژوهشگر کودکان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید