درود
نمی دانم بدهکار کی هستم،یا که چه کسی از من طلب کار است. از بچگی که چیزی نفهمیدیم ، تا آمدم بچگی کنم و چیزی خوش برایم بماند که نماند همه چیز به هم ریخت ،همه چیز تغییر کرد.
گذشت خواستیم از جوانی لذت ببریم که جنگ شد آنهم هشت سال ، جوانی مان هم رفت . گفتیم این هم بگذشت بریم زندگی کنیم، خانه و خانواده ، خوردیم به دوران سازندگی و صنایع مادر .
با هر سختی بود این دوران را هم گذراندیم. بزرگ شدیم، سن رفت بالا آماده بازنشستگی شدیم اما تحریم ،گرانی ، تحدید ، سایه جنگ،خشکسالی، تورم و ده ها مورد استرس زا .
این هم از باز نشستگی
چرا نباید یک روز خوش و بی دقدقه داشته باشم، چرا امید دیگر وجود خارجی ندارد.
چرا روزهای بهتری در راه نیست
نمی بینم فردای برای خود
از ما که گذشت. بچه گی ما رفت، جوانی در بین دود و آتش گم شد.میان سالی در انتظار گذشت .
حال نه انتظاری دارم نه امید، چهل سال گذشته
آینده ، بچه ها چه در انتظارشان هست.
واقعاً چه کار کردیم،به کی بدی کردیم،به چه کسی بدهکار هستیم از چه کسی باید طلبکار باشیم ، چه کسی جواب گو هست؟
درمانده این راهم
هنوز بازیهایم آرزوست
جوانی سوخت غبار زمان پرده خاطراتم
سرگردان این هزار توی بی سر انجام
در آسمان خاکستری ، نه روزی نه شب پر ستاره ای
ح.مفرد
1402/08/11